03-15-2017, 06:35 PM
Rationalist نوشته: مفهوم "من" در اینجا به عنوان بنیادی ترین اصل شناخت شناسی همچون مقوله ای جوهری و ذاتی مورد نظر است.
اینکه تماشاگر ممکن است کیستی خود را به جای بازیگر بپندارد، تفاوتی در جایگاه اساسی "من" نخواهد داشت! زیرا همواره منی(چه بازیگر چه بیننده) ضرورتا وجود دارد به عنوان هستنده ای اداراک کننده.
پس بحث ما در این تراز شناخت شناسی "کیستی" نیست. و مثال شما خدشه ای در آنچه بیان می کنم وارد نمی کند.
چند مثال برای درک بهتر موضوع:
- شخصی ممکن است در اثر تصادف، حافظه، نام و کیستی خود را به کلی فراموش کند، اما همچنان من(اساس وجود خود) را تصدیق کند.
- من ممکن است تاکنون خود را انسانی بدانم دارای دست و پا و سر و بدنی هومنی با فلان کیستی و فلان هویت، اما ناگهان (همچون برخاستن از رویا)
دریابم که بدنی حیوانی دارم و تاکنون به اشتباه می پنداشتم که انسان هستم. اما همچنان "منیت" به عنوان اساسی ترین اصل شناخت شناسی وجود داشتن مرا
ضرورتا تایید می کند.
- یا اینکه ما در مواجه با دیگر انسان ها هیچ دلیلی محکم تر از وجود شباهت در خودآگاهی خودمان در ارتباط با تایید خودآگاهی آنها نداریم. یعنی دیگر انسان ها ممکن است موجوداتی سایبورگ، روبات و یا زامبی باشند!
نمونههای رویا نمونههای خوبی بودند, ولی آیا این «من» در خواب از میان نمیرود؟ آیا در خواب تاکنون
پیش نیامده هیچکس یا هیچچیز نباشید یا از بیخ بودن خودتان را بفراموشید؟
از اینها میتوان برداشت کرد که من یک چیز دومّینه است و از پس هستی, فرا میرود.
Rationalist نوشته: آن "من شک کننده " در فلسفه ی دکارت نیز، به کیستی دکارت محدود نمی شود. بلکه مفهومی جوهری، مطلق و ضروریست.
همچنین دکارت آن را ابتدا صرفا به عنوان "چیزی فکر کننده" بیانگر اینکه چه در رویا و چه در اثر فریب الهه ای خبیث، در هر صورت "وجود دارد" بیان داشت. اما سپس در مقایسه ی ماهیت آن با دیگر تجربیات، ایده ها و پنداشت ها، تفاوت اساسی آن را تبیین نمود.
که بگویایی نیست. آزمایش اندیشیکی دیگر, بیانگارید که کم کم از نیروی هشیاری و خودآگاهی کس با برداشتن
مغز او کاسته میشود, او نخست یک کیستی و من دست نخورده دارد, سپس کمتر کمتر خودآگاه میشود و به تراز
میمونهای هوشمند فرو میافتد, و پس از آن کم کم به یک جاندار تبدیل میگردد که هیچ خودآگاهی ندارد و
کم کم, به تراز گیاهی میرسد که هتّا ناخودآگاه هم دیگر ندارد و سراپا حس و کنش و واکنش گشته است.
Rationalist نوشته: بالاخره اگر "زمان" چنانچه نیوتن معتقد بود هستی ای فربودین(مستقل از مغز ما) ندارد، در تراز بنیادین شناخت شناسی می شود=> توهم.
من براستی درنمی یابم هنگامی که خودتان آن را مفهومی وابسته به مغز می دانید، چه طور ارزشی شناخت شناسی در این تراز گفتگو برایش درنظر می گیرید!
این به فلسفهی من بازمیگردد که در هممیهن بدان پیشتر پرداخته بودم. ترازهای هستی اینگونهاند:
[indent]
هستندگان (existent): دربرگیرندهی هر چه پنداشتنی و بودنیست. نمونهوار اژدهای سه سر, یا اسب تکشاخ.
باشندگان (being): هستنگانی که در کنار هستن نیز میباشند. برای نمونه اسب آبی, یا سگ دریایی.
[indent]
برخی از هستندگان را میتوان «شایندگان» برنگریست, نمونهوار اسب تکشاخ گرچه تنها یک پنداره است و
براستی نمیباشد, ولی توانایی بودن را دارد. سهگوش چهارگوش در سوی دیگر, گرچه یک
هستنده و یک چیز "پنداشتنی"ست ولی نمیتواند هرگز تجسم یافته و "بباشد".
اینک, توّهم یک چیز "هستنده" است, ولی توّهمی که ساختارمند و فرنودین باشد دیگر تنها
یک توهم نیست, بساکه یک انگاره است, برای نمونه, اسب بالدار.
زمان در اینجا هستندهایست سراسر ساختارمند و فرنودین و نمیتوان آنرا
در تراز نمونهوار "سهگوش چهارگوش" انگاشت و یکسان دید.
نقل قول:دیگر اینکه، توضیحتان از ذهن، آگاهی و خودآگاهی از کجا نشات می گیرد؟ از تجربه و مشاهده؟ هنگامی که ما می دانیم به شدت غیرقابل اعتماد و دارای خطا هستند؟ و حتی خودشان برای شناسا شدن، به ذهنیت و آگاهی و خودآگاهی وابسته هستند؟!
آیا این اصالت دادن شناخت به "تصویر" به جای "اصل" نیست؟
به هر روی شناخت و آروین (تجربه) همهی چیزی اند که ما داریم و میتوانیم تا جاییکه شدنیست با
کاربرد فرنودسار (منطق)
بکوشیم به دریافتی درست از واقعیت برسیم. اینک اینکه هیچکس دریافت ۱۰۰% راستین ندارد به
این معنی نیست که دریافت ۹۰% درست همانا یکسان با ۳۹% درست است.
.Unexpected places give you unexpected returns