03-14-2017, 12:51 AM
Mehrbod نوشته: اینکه دکارت نزد خودش بهمان پنداشته اینجا بسنده نیست, من یک آزمایش اندیشیک پیش مینهم تا لغزش را دریابید. بیانگاریدمفهوم "من" در اینجا به عنوان بنیادی ترین اصل شناخت شناسی همچون مقوله ای جوهری و ذاتی مورد نظر است.
دانش سینما آن اندازه پیشرفت کرده که احساسهای بازیگیر و همهی صحنهآرایی پیرامون او را میتوانند یکراست به مغز کس برسانند
جوریکه تماشاگر فیلم آن اندازه در فیلم فرو میرود که کیستی خودش را میفراموشد و میپندارد همان "بازیگر" است. در فیلم زمانیکه
بازیگر دچار شک میشود و از خود میپرسد «آیا این براستی خواستهی من است؟» تماشاگر میپندارد که دارد از خودش همان را میپرسد.
آیا فرنودی میبینید بر اینکه این آزمایش ناشدنی باشد و "کیستی" در سرتاسر این روند دست نخورده و بیهمتا بماند؟
اینکه تماشاگر ممکن است کیستی خود را به جای بازیگر بپندارد، تفاوتی در جایگاه اساسی "من" نخواهد داشت! زیرا همواره منی(چه بازیگر چه بیننده) ضرورتا وجود دارد به عنوان هستنده ای اداراک کننده.
پس بحث ما در این تراز شناخت شناسی "کیستی" نیست. و مثال شما خدشه ای در آنچه بیان می کنم وارد نمی کند.
چند مثال برای درک بهتر موضوع:
- شخصی ممکن است در اثر تصادف، حافظه، نام و کیستی خود را به کلی فراموش کند، اما همچنان من(اساس وجود خود) را تصدیق کند.
- من ممکن است تاکنون خود را انسانی بدانم دارای دست و پا و سر و بدنی هومنی با فلان کیستی و فلان هویت، اما ناگهان (همچون برخاستن از رویا)
دریابم که بدنی حیوانی دارم و تاکنون به اشتباه می پنداشتم که انسان هستم. اما همچنان "منیت" به عنوان اساسی ترین اصل شناخت شناسی وجود داشتن مرا
ضرورتا تایید می کند.
- یا اینکه ما در مواجه با دیگر انسان ها هیچ دلیلی محکم تر از وجود شباهت در خودآگاهی خودمان در ارتباط با تایید خودآگاهی آنها نداریم. یعنی دیگر انسان ها ممکن است موجوداتی سایبورگ، روبات و یا زامبی باشند!
آن "من شک کننده " در فلسفه ی دکارت نیز، به کیستی دکارت محدود نمی شود. بلکه مفهومی جوهری، مطلق و ضروریست.
همچنین دکارت آن را ابتدا صرفا به عنوان "چیزی فکر کننده" بیانگر اینکه چه در رویا و چه در اثر فریب الهه ای خبیث، در هر صورت "وجود دارد" بیان داشت. اما سپس در مقایسه ی ماهیت آن با دیگر تجربیات، ایده ها و پنداشت ها، تفاوت اساسی آن را تبیین نمود.
Mehrbod نوشته: فربود <> فرهودبالاخره اگر "زمان" چنانچه نیوتن معتقد بود هستی ای فربودین(مستقل از مغز ما) ندارد، در تراز بنیادین شناخت شناسی می شود=> توهم.
واقعیت <> حقیقت
سیب یک هستی فربودین دارد, یک هستی فرهودین که همان "انگارهی سیب در ذهن" باشد.
در جایی مانند "زمان", فربود و فرهود آن یکیاند زیرا زمان هستی فربودین ندارد و هستی
فرهودین آن, که مغز آنرا از راه "کندی" و "تندی" درمیابد, همهی هستی اش میباشد.
خود ذهن نیز سرتاپا هستیای فرهودین دارد نه فربودین, از جنبش الکترونها و دادوستد آهنکهربائین (electromagnetic)
میان پییاختهها آگاهی و خودآگاهی و ذهن پدید میایند, ولی هیچکدام هستی فربودین مانند خود یاختهها ندارند.
من براستی درنمی یابم هنگامی که خودتان آن را مفهومی وابسته به مغز می دانید، چه طور ارزشی شناخت شناسی در این تراز گفتگو برایش درنظر می گیرید!
دیگر اینکه، توضیحتان از ذهن، آگاهی و خودآگاهی از کجا نشات می گیرد؟ از تجربه و مشاهده؟ هنگامی که ما می دانیم به شدت غیرقابل اعتماد و دارای خطا هستند؟ و حتی خودشان برای شناسا شدن، به ذهنیت و آگاهی و خودآگاهی وابسته هستند؟!
آیا این اصالت دادن شناخت به "تصویر" به جای "اصل" نیست؟
همین بود زندگی؟! پس تحقیر بیشتر، شکست بیشتر، رنج بیشتر...