07-03-2015, 08:06 AM
روزی چند نفر از مردم سامرا،خشمگین حضرت عسگری کوچک را با پس گردنی و اردنگی گریه کنان و عرعر زنان به حضور امام آوردند.
امام فرمود: شما را چه میشود! چرا طفل معصوم ما را میزنید؟
گفتند: ای نقی! لازم نیست برای تربیت مسلمین ماتحتت را بدرانی! کمی برای این تخم حرامت وقت بذار تربیتش کن! انجوجک تمام محله ما را زا به راه کرده! دق الباب میکند و فرار میکند و از ظهر همه ما را مچل کرده است!ریقمان در آمد تا گرفتیمش!
حضرت دستی به دو امانت گرانبهایی که رسول خدا در نزدش به امانت گذاشته بود کشید و فرمود: اُف بر شما! این نور چشم ما دارد ادای جد بزرگوارش علی ابن آب طالبی را در میآورد! دق الباب میکند برای یاری مستمندان اما چون طفل خرد است و نان و خرمایی در بساط ندارد ناگزیر میگریزد! نیت او نیت حیدر فرار است!
اهالی سامرا که از این جواب دندان شکن حضرت به حال ندامت افتاده بودند در حالیکه خشتک میدریدند و خاک بر سر میریختند از سرای امام خارج شدند.
ناگاه عسگری کوچولو به آغوش امام پرید و گفت: بابا براستی که همین که گفتی بود و ما یاور یتیمان و گرسنگان سامرا هستیم!
هنوز نطق عسگری تمام نشده بود که حضرت یک پس گردنی جانانه حواله ایشان داد و فریاد فرمود: آره اروای ننه ات مارمولک! ما را سیاه میکنی جانور؟! این محملات را نبافته بودیم که خود ما را هم با توی تخم حرام جر داده بودند! سوسن! بیا این توله سگ را بنداز تو زیر زمین تا دیگر ازین غائطها نخورد
امام فرمود: شما را چه میشود! چرا طفل معصوم ما را میزنید؟
گفتند: ای نقی! لازم نیست برای تربیت مسلمین ماتحتت را بدرانی! کمی برای این تخم حرامت وقت بذار تربیتش کن! انجوجک تمام محله ما را زا به راه کرده! دق الباب میکند و فرار میکند و از ظهر همه ما را مچل کرده است!ریقمان در آمد تا گرفتیمش!
حضرت دستی به دو امانت گرانبهایی که رسول خدا در نزدش به امانت گذاشته بود کشید و فرمود: اُف بر شما! این نور چشم ما دارد ادای جد بزرگوارش علی ابن آب طالبی را در میآورد! دق الباب میکند برای یاری مستمندان اما چون طفل خرد است و نان و خرمایی در بساط ندارد ناگزیر میگریزد! نیت او نیت حیدر فرار است!
اهالی سامرا که از این جواب دندان شکن حضرت به حال ندامت افتاده بودند در حالیکه خشتک میدریدند و خاک بر سر میریختند از سرای امام خارج شدند.
ناگاه عسگری کوچولو به آغوش امام پرید و گفت: بابا براستی که همین که گفتی بود و ما یاور یتیمان و گرسنگان سامرا هستیم!
هنوز نطق عسگری تمام نشده بود که حضرت یک پس گردنی جانانه حواله ایشان داد و فریاد فرمود: آره اروای ننه ات مارمولک! ما را سیاه میکنی جانور؟! این محملات را نبافته بودیم که خود ما را هم با توی تخم حرام جر داده بودند! سوسن! بیا این توله سگ را بنداز تو زیر زمین تا دیگر ازین غائطها نخورد