04-18-2015, 07:28 PM
خیلی وقت پیش یکی از فامیلهای ما دزد خونشون رو زده بود، دزد رو پیدا کردن شکایت کردن دزد رو گرفتن، بعد خانوادهء دزده رفته بودن این فامیل ما رو تهدید کرده بودن، اونا هم حامی و قدرتی نداشتن خب ترسیدن از جونشون آسایش و زندگیشون بیچاره ها، و بخاطر همین رضایت دادن و دزده که پدر خانوادهء دزدها بود آزاد شد!
حتی در مسائل مثل تجاوز هم تاجاییکه من شنیدم مواردی بوده و هست و شدنیه که با استفاده از رابطه و پارتی و رشوه دادن و غیره حکم اعدام رو برگردوند! یکیش نزدیک خود من اتفاق افتاده بوده که فامیل یکی از همکارهای من با چند نفر دیگه به دوست دختر طرف تجاوز میکنن، دستگیر شده بودن و قاضی حکم اعدام داده بود، ولی این همکار من رفت دنبال کارش شهرستان و میگفت که یک پارتی کلفت دارن، اونطور که خودش بعدا گفت و متوجه شدم تونسته بودم حکم اعدام رو لغو کنن!
حالا دوست عزیز اینه که فقط اینکه دوتا قانون هست و این حرفا کافی نیست و فقط آدمای ساده لوح و امثال همون مذهبی ها هستن که دلشون با این دوتا چیزا خوش میشه.
من شخصا در زندگی به این نتیجه رسیدم که آدم اول باید خودش قوی باشه. قوی نباشی دمار از روزگارت در میاد. همهء عالم و آدم آزارت میکنن بدبختی سرت میاد. حالا شما بگو اون خدای قادر مطلق رحمان و رحیم چرا دنیا رو اینطوری آفریده و آیا استغفراله خودش ظالم اول نیست و کدوم دادگاه کدوم قانون کدوم عدالت و حق به جرمش رسیدگی میکنه؟ کدوم منطق رفتار و مرام و گفتار و ادعاهاش رو قضاوت میکنه؟
دنیا که خودش اینطوریه حالا من بیام به دوتا حکم اسلام در یه مواردی دلم خوش باشه؟ بگم بهبه چقدر اسلام خوبه چقدر خدا خوبه که گفته اگر ننتون رو گاهیدن سنگسارشون کنید! من میخوام از خدا بپرسم که خدایا خودت چرا منو گاهیدی قصدت چیه از این کارا! چرا جهان رو ضعیف کش آفریدی؟ چرا بخاطر بهانه های دوزاری به خودت حق میدی آدما رو بندازی جهنم و شکنجه های آنچنانی بکنی؟ من واقعا درک نمیکنم!
من خودم بچه بودم رنج زیاد کشیدم هم فقیر بودیم هم تنها، پدرم خشن و پارانوید و یجورایی بگم بیمار روانی بود (در عین اینکه باهوش هم بود و حتی چند اختراع ثبت کرد!)، ولی هیچی نتونست ما رو نجات بده نه اسلام نه قرآن نه نماز و دعا نه نظام قضایی و جمهوری اسلامی. خیلی در حق مادرم ظلم کرد، در حق ما بچه هاش هم همینطور طبیعتا ولی در حق مادرم بیشتر. ولی با این حال موقع خوبی هم مرد، و از اون موقع ما آزاد و راحت شدیم. البته من کینه ای ازش به دل ندارم و چون یه چیزهایی مال و اموال و پشتوانه ای هم برامون گذاشت و مهارت های بدردبخوری به من به شخصه یاد داد، بخشیدمش. دیگه مرد تموم شد گذشته گذشت و چیزهایی که رخ داد رخ داد، مهم همین بود که گذشت و حل شد، بقیش رو دیگه بذار واسه همون کس مغزهای مذهبی و دین که واسه خودشون شعار بدن و دلشون به مجازات و انتقام و تعیین مقصر خوش باشه! از رنج و مجازات دیگران چیزی عاید من نمیشه و من شخصا اول خود خدا رو مسئول همه چیز میدونم. انتظار دارم خدا علت همهء این بدبختیها رو توجیه کنه و به سرانجام درستی برسونه، نه اینکه یه مشت مخلوق بدبخت مفلوک رو بندازه جهنم و شکنجه های قرون وسطی ای بکنه و بقیه رو هم تشویق کنه بگه لعن و نفرین کنید بگید عذابشون رو خدا بیشتر کنه و از این حرفا. از تنفر و خشونت و رنج و بدبختی دیگه خسته شدم. هیچ ارزشی در این چیزها نمیبینم. هیچ معنایی نمیبینم. خدا خودش اول از همه هست که باید بگه چرا، و خودش قدرت مطلق داره میتونست و میتونه همه چیز رو درست کنه، پس چرا نکنه، چرا نمیکنه؟
نمیدونم ولی یجورایی شاید حتی مرگ پدرم کار خدا بود! ولی تو فکر میکنی خدا برای چی اون همه مدت مدید اون رنج رو به ما تحمیل کرده بود؟ من فکر میکنم اینطور چیزا رو فقط با نظام زندگیهای چندگانه میشه توجیه کرد.
آدم باید خودش قوی باشه. خدا منو ضعیف آفرید، ولی حداقل باید بذاره که بتونم تلاش کنم و قدرتمند بشم، نه اینکه منو عاجز بذاره و ناکام بکنه. من نمیخوام یه موجود ضعیف و درمانده باشم. زحمت میکشم، تلاش کردم و میکنم، از یکسری چیزهایی گذشتم، هزینه دادم، بخاطر اینکه به یه حداقلی برسم. برای خدا ضعیف آفریدن، اجازهء بدبختی دادن، محروم کردن، درپیت کردن، ناکام کردن، کون پاره کردن، گاهیدن، هنری نیست! چرا نمیذاره من بتونم به هدفم برسم؟ بچه بودم ضعیف و حقیر بودم کلی رنج کشیدم تحقیر شدم مورد ظلم و زور واقع شدم، نمیخوام دیگه بیش از این ادامه پیدا کنه، باید به نتیجه برسم، تازه دوران پیری هم دوست ندارم درپیت بشم ضعیف بشم عاجز و مفلوک بشم دوباره. از خدا میخوام که پیری و مرگ خوبی بهم بده. من از خدا میخوام و چیزی ندارم در مقابل بهش بدم! بنظر من هیچ اشکالی نداره، بلکه عین حقیقت خداست و گمان نیکو بردن به او. بنظر من تنها چیزی که خدا ممکنه از ما بخواد، که اونم بخاطر خودمونه، رشد کردن و پیدا کردن شعور و ظرفیته برای چیزهای بزرگتری خوشبختی بیشتری که میخواد بهمون بده، وگرنه نیاز و مرض و آزاری نداره که کونمون رو پاره کنه! به هرکسی هم درحد درک و تحمل خودش فشار وارد میکنه برای اینکه هدایتش کنه به این مسیر. البته تسویه حساب گناهان در همین دنیا هم که به کنار. منظورم از گناه بیشتر همون ظلم و جنایت های بزرگه، نه فقط بی اعتقادی و نماز نخوندن و اینطور چیزها!
حتی در مسائل مثل تجاوز هم تاجاییکه من شنیدم مواردی بوده و هست و شدنیه که با استفاده از رابطه و پارتی و رشوه دادن و غیره حکم اعدام رو برگردوند! یکیش نزدیک خود من اتفاق افتاده بوده که فامیل یکی از همکارهای من با چند نفر دیگه به دوست دختر طرف تجاوز میکنن، دستگیر شده بودن و قاضی حکم اعدام داده بود، ولی این همکار من رفت دنبال کارش شهرستان و میگفت که یک پارتی کلفت دارن، اونطور که خودش بعدا گفت و متوجه شدم تونسته بودم حکم اعدام رو لغو کنن!
حالا دوست عزیز اینه که فقط اینکه دوتا قانون هست و این حرفا کافی نیست و فقط آدمای ساده لوح و امثال همون مذهبی ها هستن که دلشون با این دوتا چیزا خوش میشه.
من شخصا در زندگی به این نتیجه رسیدم که آدم اول باید خودش قوی باشه. قوی نباشی دمار از روزگارت در میاد. همهء عالم و آدم آزارت میکنن بدبختی سرت میاد. حالا شما بگو اون خدای قادر مطلق رحمان و رحیم چرا دنیا رو اینطوری آفریده و آیا استغفراله خودش ظالم اول نیست و کدوم دادگاه کدوم قانون کدوم عدالت و حق به جرمش رسیدگی میکنه؟ کدوم منطق رفتار و مرام و گفتار و ادعاهاش رو قضاوت میکنه؟
دنیا که خودش اینطوریه حالا من بیام به دوتا حکم اسلام در یه مواردی دلم خوش باشه؟ بگم بهبه چقدر اسلام خوبه چقدر خدا خوبه که گفته اگر ننتون رو گاهیدن سنگسارشون کنید! من میخوام از خدا بپرسم که خدایا خودت چرا منو گاهیدی قصدت چیه از این کارا! چرا جهان رو ضعیف کش آفریدی؟ چرا بخاطر بهانه های دوزاری به خودت حق میدی آدما رو بندازی جهنم و شکنجه های آنچنانی بکنی؟ من واقعا درک نمیکنم!
من خودم بچه بودم رنج زیاد کشیدم هم فقیر بودیم هم تنها، پدرم خشن و پارانوید و یجورایی بگم بیمار روانی بود (در عین اینکه باهوش هم بود و حتی چند اختراع ثبت کرد!)، ولی هیچی نتونست ما رو نجات بده نه اسلام نه قرآن نه نماز و دعا نه نظام قضایی و جمهوری اسلامی. خیلی در حق مادرم ظلم کرد، در حق ما بچه هاش هم همینطور طبیعتا ولی در حق مادرم بیشتر. ولی با این حال موقع خوبی هم مرد، و از اون موقع ما آزاد و راحت شدیم. البته من کینه ای ازش به دل ندارم و چون یه چیزهایی مال و اموال و پشتوانه ای هم برامون گذاشت و مهارت های بدردبخوری به من به شخصه یاد داد، بخشیدمش. دیگه مرد تموم شد گذشته گذشت و چیزهایی که رخ داد رخ داد، مهم همین بود که گذشت و حل شد، بقیش رو دیگه بذار واسه همون کس مغزهای مذهبی و دین که واسه خودشون شعار بدن و دلشون به مجازات و انتقام و تعیین مقصر خوش باشه! از رنج و مجازات دیگران چیزی عاید من نمیشه و من شخصا اول خود خدا رو مسئول همه چیز میدونم. انتظار دارم خدا علت همهء این بدبختیها رو توجیه کنه و به سرانجام درستی برسونه، نه اینکه یه مشت مخلوق بدبخت مفلوک رو بندازه جهنم و شکنجه های قرون وسطی ای بکنه و بقیه رو هم تشویق کنه بگه لعن و نفرین کنید بگید عذابشون رو خدا بیشتر کنه و از این حرفا. از تنفر و خشونت و رنج و بدبختی دیگه خسته شدم. هیچ ارزشی در این چیزها نمیبینم. هیچ معنایی نمیبینم. خدا خودش اول از همه هست که باید بگه چرا، و خودش قدرت مطلق داره میتونست و میتونه همه چیز رو درست کنه، پس چرا نکنه، چرا نمیکنه؟
نمیدونم ولی یجورایی شاید حتی مرگ پدرم کار خدا بود! ولی تو فکر میکنی خدا برای چی اون همه مدت مدید اون رنج رو به ما تحمیل کرده بود؟ من فکر میکنم اینطور چیزا رو فقط با نظام زندگیهای چندگانه میشه توجیه کرد.
آدم باید خودش قوی باشه. خدا منو ضعیف آفرید، ولی حداقل باید بذاره که بتونم تلاش کنم و قدرتمند بشم، نه اینکه منو عاجز بذاره و ناکام بکنه. من نمیخوام یه موجود ضعیف و درمانده باشم. زحمت میکشم، تلاش کردم و میکنم، از یکسری چیزهایی گذشتم، هزینه دادم، بخاطر اینکه به یه حداقلی برسم. برای خدا ضعیف آفریدن، اجازهء بدبختی دادن، محروم کردن، درپیت کردن، ناکام کردن، کون پاره کردن، گاهیدن، هنری نیست! چرا نمیذاره من بتونم به هدفم برسم؟ بچه بودم ضعیف و حقیر بودم کلی رنج کشیدم تحقیر شدم مورد ظلم و زور واقع شدم، نمیخوام دیگه بیش از این ادامه پیدا کنه، باید به نتیجه برسم، تازه دوران پیری هم دوست ندارم درپیت بشم ضعیف بشم عاجز و مفلوک بشم دوباره. از خدا میخوام که پیری و مرگ خوبی بهم بده. من از خدا میخوام و چیزی ندارم در مقابل بهش بدم! بنظر من هیچ اشکالی نداره، بلکه عین حقیقت خداست و گمان نیکو بردن به او. بنظر من تنها چیزی که خدا ممکنه از ما بخواد، که اونم بخاطر خودمونه، رشد کردن و پیدا کردن شعور و ظرفیته برای چیزهای بزرگتری خوشبختی بیشتری که میخواد بهمون بده، وگرنه نیاز و مرض و آزاری نداره که کونمون رو پاره کنه! به هرکسی هم درحد درک و تحمل خودش فشار وارد میکنه برای اینکه هدایتش کنه به این مسیر. البته تسویه حساب گناهان در همین دنیا هم که به کنار. منظورم از گناه بیشتر همون ظلم و جنایت های بزرگه، نه فقط بی اعتقادی و نماز نخوندن و اینطور چیزها!