[Agnostic]

امام نقی ،شمشیر خود را که با آن صحابه را دو نیم میکرد و خیلی دوست داشت ،به بازار برد و فروخت .با پول آن برای سوسن گیره سر خرید .وقت دادن هدیه به سوسن ،سوسن گریه کرد .امام پرسید: از گیره خوشت نیامد ؟ سوسن روسری خود را باز کرد .موهایش را فروخته بود و برای نقی شلاقی را که برای حد زدن دوست داشت خریده بود .

او. هنری


****************************


مردی از حضرت پرسید اگر کسی گناه و ثوابش مساوی باشد ،به جهنم میرود یا به بهشت ؟
حضرت فرمود :خدا به او دو نیمه ۱۵ دقیقه ای فرصت میدهد و اگر باز هم مساوی شد، باید به خدا پنالتی بزند .

امام و تسلط به قوانین فیفا



****************************



امام نقی(ع) در سامرا در حال پیاده روی بود. نقی صدای پرندگانی را شنید که به وی نزدیک میشوند. پرندگان که نزدیک تر شدند، امام تشخیص داد که آنها ابابیل اند.
پس خوشحال شد و دست به سینه ایستاد تا آنها به وی برسند. ولی ابابیل تا امام را دیدند سنگهایی که در پنجه هایشان بود را روی سر امام رها کردند، نقی که از این حرکت جا خورده بود ابتدا آنها را نفرین کرد، ولی فایده ای نداشت پس سریع شروع به دویدن به سمت بیت کرد ولی ابابیل نفهم دست بردار نبودند و مدام سنگ روی سر و کله امام میریختند.
نقی با صورتی زخمی و تنی خسته به بیت رسید و درب را روی خود بست.
بعدا معلوم شد که چند نصرانی ملعون سیستم ناوبری و تشخیص ابابیل را هک کردند.

بعدها آلفرد قیچکاک فیلم the birds را از این روایت ساخت!