03-08-2012, 12:40 PM
حسنین در فینال جام وضو، با حریفی یهودی روبرو شدند و به دلیل این که حاضر نشدند با وی مسابقه دهند، به مقام دوم رسیدند!
از کتاب روایت های مختلف حسن به علاوه حسین
******************************
یکی از دانشمندان یهودی هر چه سعی کرد کلمه ای به امام بیاموزد تا او را بنده خویش کند نتوانست و عاقبت خسته و ناامید به شهر خودش برگشت.
از اوپرسیدند چراموفق نشدی؟
گفت: بنده به مورچه غذا خوردن با قاشق و چنگال را آموخته ام و به گنجشک سه زبان زنده دنیا را آموخته ام ولی با کسی که آی کیو صفر دارد چه کنم؟
********************************
یک روز در گوشه ای از مسجد حسنین در حال بر زدن یک جوین و کشیدن آن بودند که یک پیرمرد بسیار لاغر و عضلانی وارد مسجد شد .
حسنین به هم نگاه کردند و زدند زیر خنده و گفتند چ حدیث توپی بشه این .
همراه خنده های شدید احداث (جمع حدث) ریز و درشت با فرکانسهای مختلف در هوا رها میکردند تا به پیر مرد رسیدند و به او گفتند ما میخایم وضو بگیریم و شما ببین کی اشتباه میگیره . پیرمرد نیز با تعجب به آنها نگاه کرد و گفت 角落里 萨尼在处理 ** .
و در یک چشم به هم زدن با چند حرکت آبچوگی و هلی کوپتری اندو را نقش بر زمین کرد . و رو به دوربین گفت بروسلی وارد میشود .
منبع : در جستجوی بروسلی - فصل سوم - ۲ جوان ریقو در مسجد
角落里 萨尼在处理 = (مادر ج...ها منو مسخره میکنید )
*********************************
امام هر روز موقع بازگشت از محل كارش، از کوچهیی میگذشت که زنی یهودی در آنجا زندگی میکرد. هر روز، زمان عبور امام از کوچه، زن تشتی پر از زباله را روي سر امام خالی میکرد. امام با شکیبایی زبالهها را از روي سر و بدن خود تميز كرده و به راه ادامه میداد...
اما مدتي از زن یهودی خبری نشد و امام که دلش شور میزد، به خانه آن زن رفت. زن غريبهاي بيرون آمد و وقتي امام جوياي زن يهودي شد، گفت كه آن زن از اين خانه رفته است.
امام نقي تا اين را شنيد، دو دستي بر سر خود كوبيد و گفت: واي حالا من چيكار كنم؟ حالا كي رو سرم آشغال بريزه؟ چطوري كظم غيظ خودم رو به جهانيان اثبات كنم؟ چطوري به الگوي بشريت تبديل بشم؟ واي بدبخت شدم!
آن زن كه دلش به حال امام نقي سوخته بود، پيشنهاد داد كه به جاي زن يهودي، اين وظيفه خطير (!) را به عهده بگيرد و اين گونه بود كه آن زن (كه به شهادت مورخان شيعه، مسيحي بود) به جاي زن يهودي، هر روز بر سر امام نقي زباله ميريخت... و اين داستان همچنان ادامه داشت...
***********************************
هنگام ظهر، نقی در راه بازگشت به خانه، سوت قطار را شنید. ناگهان دریافت که کمی جلوتر از پیچ، کوه ریزش کرده و مسیر قطار را بسته است. سرآسیمه شروع به دویدن به سوی تل سنگها کرد تا شايد بتواند راهي براي نجات مسافران قطار بيابد... در حال دويدن بود كه ناگهان با جلب توجهاش به خورشيد در بالاي سرش، وصيت پدرش به يادش آمد كه فرموده بود: "به نماز نگوييد كه كار دارم، به كار بگوييد وقت نماز است". در اينجا بود كه نقي به جويي كه در آن نزديكي بود رفت، وضو گرفت و به نماز ظهر ايستاد، مبادا كه نماز اول وقت را ترك كرده باشد... چند لحظه بعد بود كه صداي وحشتناك برخورد قطار با تل سنگها به گوش رسيد...
تلخيص از كتاب ارزشمند "داستانهايي تلخ و شيرين از ائمه اطهار (ع)"، نوشتهي مهندس كوروش آرياپرست اصل ايرانيپسند، قم: انتشارات مهدي بيا، مهدي بيا، صفحه 48
از کتاب روایت های مختلف حسن به علاوه حسین
******************************
یکی از دانشمندان یهودی هر چه سعی کرد کلمه ای به امام بیاموزد تا او را بنده خویش کند نتوانست و عاقبت خسته و ناامید به شهر خودش برگشت.
از اوپرسیدند چراموفق نشدی؟
گفت: بنده به مورچه غذا خوردن با قاشق و چنگال را آموخته ام و به گنجشک سه زبان زنده دنیا را آموخته ام ولی با کسی که آی کیو صفر دارد چه کنم؟
********************************
یک روز در گوشه ای از مسجد حسنین در حال بر زدن یک جوین و کشیدن آن بودند که یک پیرمرد بسیار لاغر و عضلانی وارد مسجد شد .
حسنین به هم نگاه کردند و زدند زیر خنده و گفتند چ حدیث توپی بشه این .
همراه خنده های شدید احداث (جمع حدث) ریز و درشت با فرکانسهای مختلف در هوا رها میکردند تا به پیر مرد رسیدند و به او گفتند ما میخایم وضو بگیریم و شما ببین کی اشتباه میگیره . پیرمرد نیز با تعجب به آنها نگاه کرد و گفت 角落里 萨尼在处理 ** .
و در یک چشم به هم زدن با چند حرکت آبچوگی و هلی کوپتری اندو را نقش بر زمین کرد . و رو به دوربین گفت بروسلی وارد میشود .
منبع : در جستجوی بروسلی - فصل سوم - ۲ جوان ریقو در مسجد
角落里 萨尼在处理 = (مادر ج...ها منو مسخره میکنید )
*********************************
امام هر روز موقع بازگشت از محل كارش، از کوچهیی میگذشت که زنی یهودی در آنجا زندگی میکرد. هر روز، زمان عبور امام از کوچه، زن تشتی پر از زباله را روي سر امام خالی میکرد. امام با شکیبایی زبالهها را از روي سر و بدن خود تميز كرده و به راه ادامه میداد...
اما مدتي از زن یهودی خبری نشد و امام که دلش شور میزد، به خانه آن زن رفت. زن غريبهاي بيرون آمد و وقتي امام جوياي زن يهودي شد، گفت كه آن زن از اين خانه رفته است.
امام نقي تا اين را شنيد، دو دستي بر سر خود كوبيد و گفت: واي حالا من چيكار كنم؟ حالا كي رو سرم آشغال بريزه؟ چطوري كظم غيظ خودم رو به جهانيان اثبات كنم؟ چطوري به الگوي بشريت تبديل بشم؟ واي بدبخت شدم!
آن زن كه دلش به حال امام نقي سوخته بود، پيشنهاد داد كه به جاي زن يهودي، اين وظيفه خطير (!) را به عهده بگيرد و اين گونه بود كه آن زن (كه به شهادت مورخان شيعه، مسيحي بود) به جاي زن يهودي، هر روز بر سر امام نقي زباله ميريخت... و اين داستان همچنان ادامه داشت...
***********************************
هنگام ظهر، نقی در راه بازگشت به خانه، سوت قطار را شنید. ناگهان دریافت که کمی جلوتر از پیچ، کوه ریزش کرده و مسیر قطار را بسته است. سرآسیمه شروع به دویدن به سوی تل سنگها کرد تا شايد بتواند راهي براي نجات مسافران قطار بيابد... در حال دويدن بود كه ناگهان با جلب توجهاش به خورشيد در بالاي سرش، وصيت پدرش به يادش آمد كه فرموده بود: "به نماز نگوييد كه كار دارم، به كار بگوييد وقت نماز است". در اينجا بود كه نقي به جويي كه در آن نزديكي بود رفت، وضو گرفت و به نماز ظهر ايستاد، مبادا كه نماز اول وقت را ترك كرده باشد... چند لحظه بعد بود كه صداي وحشتناك برخورد قطار با تل سنگها به گوش رسيد...
تلخيص از كتاب ارزشمند "داستانهايي تلخ و شيرين از ائمه اطهار (ع)"، نوشتهي مهندس كوروش آرياپرست اصل ايرانيپسند، قم: انتشارات مهدي بيا، مهدي بيا، صفحه 48
عمل به دستورات و قوانین اسلام ترویج فحشا و قباحت و زشتی واقعی است. رقص و آواز و سکس و برهنگی و پورنوگرافی و اختیار زن به تعدد شریک جنسی نه فساد است و نه فحشا بلکه از حقوق مسلم زنان و مردان جامعه میباشد.