09-20-2014, 10:08 AM
دین و مذهب و خدا را از کودکی با این همه زور از همه طرف به ما میچپانند (پدر، مادر، رسانه ها، مدرسه، ...)، اما علم و آگاهی و تجربه و عقل و وجدان خود آدمی وقتی بقدر کافی رشد کرد، کم کم آن را به چالش و نقد میکشد و نهایتا به این نتیجه میرسد که پر از تناقض و حرفهای کودکانه و یاوه گویی است، و آن را پس میزند.
کدام فطرت؟
عجب فطرت محکمی که در کودکی به روان کودکان نادان و ساده لوح که استقلال روانی و شخصیت و مال و قدرت و غیره ندارند باید تزریق و القا شود، و دست آخر هم با رشد روان و علم و سواد آدمیان اینچنین متزلزل و کمرنگ میشود.
بازهم در می یابیم که خدا و دین سراسر تناقض و یاوه گوییست!
براستی که چقدر کودکانه!
باید بگوییم ادعاهای مذهبیون، دین و مذهب و باور خدایش، از مضحک ترین چیزهایی بوده است که در زندگی ام تجربه کرده ام.
واقعیتی که هست این است که هرچه علم و تحصیلات و هوش و قدرت بیشتر میشود، آمار و شدت اعتقاد به این مسائل پایین می آید.
حتی درمورد این مسئله قبلا تاپیک زده شده و بحث شده، که مذهبیون مثلا پاسخ میدادند که دلیلش این است که انسان با افزایش تحصیلات و مدرک و جایگاه اجتماعی و قدرت و اینطور چیزها به خود مغرور میشود!
ولی من اینک فکر نمیکنم این مسئله فقط به این خاطر باشد.
من نیز از وجود خدا، البته خدایی براستی منطقی و مهربان و بخشنده، ناراحت نمیشوم، بله من نیز دوست داشتم و دوست دارم که چنان خدایی باشد، اما تجربه و دریافت های عینی ام به من نشان داد که نمیتوان به وجود چنان خدایی چندان امیدی بست، و باور روی هوا و از روی ترس و توهم هم نه تنها مفید نیست بلکه آدمی را رنجور و به خطاهای بسیار دچار میکند و مایهء ضعف است.
این تنها واقعیت است که وجود دارد. آنچه مستقیما درک و دریافت و تجربه میشود، یا آنچه که از طریق منطق قابل اثبات است. و نباید هیچ چیزی دیگری را همینطور موجود فرض کرد، چراکه آنوقت دیدگاه واقعگرایانه ای درمورد آنچه که هستیم و جهانی که در آن زندگی میکنیم نخواهیم داشت، و این ما را ناکارا و دچار اشتباه خواهد کرد.
خدایی اگر هم هست، باید این را بداند، و به منطق و واقعیت و این ناچاری ما واقف باشد و آن را به رسمیت بشمارد.
کدام فطرت؟
عجب فطرت محکمی که در کودکی به روان کودکان نادان و ساده لوح که استقلال روانی و شخصیت و مال و قدرت و غیره ندارند باید تزریق و القا شود، و دست آخر هم با رشد روان و علم و سواد آدمیان اینچنین متزلزل و کمرنگ میشود.
بازهم در می یابیم که خدا و دین سراسر تناقض و یاوه گوییست!
براستی که چقدر کودکانه!
باید بگوییم ادعاهای مذهبیون، دین و مذهب و باور خدایش، از مضحک ترین چیزهایی بوده است که در زندگی ام تجربه کرده ام.
واقعیتی که هست این است که هرچه علم و تحصیلات و هوش و قدرت بیشتر میشود، آمار و شدت اعتقاد به این مسائل پایین می آید.
حتی درمورد این مسئله قبلا تاپیک زده شده و بحث شده، که مذهبیون مثلا پاسخ میدادند که دلیلش این است که انسان با افزایش تحصیلات و مدرک و جایگاه اجتماعی و قدرت و اینطور چیزها به خود مغرور میشود!
ولی من اینک فکر نمیکنم این مسئله فقط به این خاطر باشد.
من نیز از وجود خدا، البته خدایی براستی منطقی و مهربان و بخشنده، ناراحت نمیشوم، بله من نیز دوست داشتم و دوست دارم که چنان خدایی باشد، اما تجربه و دریافت های عینی ام به من نشان داد که نمیتوان به وجود چنان خدایی چندان امیدی بست، و باور روی هوا و از روی ترس و توهم هم نه تنها مفید نیست بلکه آدمی را رنجور و به خطاهای بسیار دچار میکند و مایهء ضعف است.
این تنها واقعیت است که وجود دارد. آنچه مستقیما درک و دریافت و تجربه میشود، یا آنچه که از طریق منطق قابل اثبات است. و نباید هیچ چیزی دیگری را همینطور موجود فرض کرد، چراکه آنوقت دیدگاه واقعگرایانه ای درمورد آنچه که هستیم و جهانی که در آن زندگی میکنیم نخواهیم داشت، و این ما را ناکارا و دچار اشتباه خواهد کرد.
خدایی اگر هم هست، باید این را بداند، و به منطق و واقعیت و این ناچاری ما واقف باشد و آن را به رسمیت بشمارد.