01-28-2012, 05:39 PM
امام در بستر مریضی و رو به مرگ بود. یاران را فراخواند تا فلان کتاب را برای او آورند. مریدان گفتند: امام، شما که در زمرهی مرگ هستید، کتاب به چه کار آید؟
امام پاسخ داد: فلان چیز در کتاب است که نمی دانم، بدانم و بمیرم بهتر است یا ندانم و بمیرم؟
یکی از یاران جواب داد: مگر خدا به شما علم لایتنهایی نداده است؟
چند لحظه سکوت برقرار شد. همه منتظر پاسخ امام بودند.
امام گفت: کون گشاد. نمیخوای از جات بلند شی، زر اضافی نزن.
یاران میخواستند نعره بزنند، ولی امام تهدید کرد اگه کسی جیکش در بیاد با پشت دست محکم میزنه تو دهنش
http://imamnaghi.wordpress.com/2011/05/2...%b1%db%b0/[COLOR="Silver"]
---------- ارسال جدید اضافه شده در 08:05 PM ---------- ارسال قبلی در 08:04 PM ----------
[/COLOR]امام نقی (ع) در حدیث ثقلین میفرمایند: همانا من بین شما دو چیز گرانبها را باقی می گذارم. آیپاد و صفحهی فیسبوکم
انی تارك فیكم الثقلین آیباد و صفحة الفیسبوق
http://imamnaghi.wordpress.com/2011/05/2...%b0%db%b9/[COLOR="Silver"]
---------- ارسال جدید اضافه شده در 08:06 PM ---------- ارسال قبلی در 08:05 PM ----------
[/COLOR]پاسخ مسابقهی شمارهی یک امام نقی
حدیث زیر را کامل کرده و در کامنتها (+) قرار دهید:
روزی امام نقی و امام تقی مردی را دیدند که اشتباه وضو میگرفت؛ از این رو شروع به کشمکش ظاهری نموده و هریک به دیگری گفت: تو وضو را به نيكى انجام نمى دهى! بدینگونه توجه پیرمرد را جلب کرده و گفتند: اى پيرمرد! هر يك از ما وضو مى گيريم و تو داورى كن!
پاسخهای ارسالی (به ترتیب امتباز):
سپس پیرمرد گفت: والا من یهودیام. داشتم صورتم رو میشستم.
=======
پیرمرد نعره یی کشید و گفت : به مولا اگه دست زدین ، نزدین. هر روز میاین اینجا وضو مفتی میگیرین که حدیث بسازین . بفرمایید مسجد محل. شیر آب مجانی پیدا کردین؟
=======
پیرمرد: الاغ! من خود خدا هستم که تجسم پیدا کردم. تو نمیخواد به من یاد بدی
نقی: راس میگهها. ببین چقد تیپش خداس.
=======
پیرمرد گفت: جفتتون اشتباه دارید انجام میدید. نگا کنین، اینجوریه…
آن زمان بود که پیرمرد به عنوان امام یازدهم شیعیان انتخاب شد
=======
پیر مرد که اینها را دید نعره یی کشید و کلا بی خیال اسلام شد و گفت : وقتی ۲ تا اماممون نمیتونن به توافق برسن این دین میلنگه و نعره کشان به جمع کفّار پیوست.
نقی و تقی که پی به حرکت اشتباه خود برده بودند به خوبی و خوشی در کنار هم به زندگی ادامه دادند.
=======
پیر مرد مدلی را که اشتباه بود پسندید و گفت همین درست است. و هر دو امام از کرده خود پشیمان شدند!
=======
پیرمرد گفت: خیلی از این کارتون ناراحت شدم. ایکاش صداقت داشتید و میومدید بهم میگفتید که دارم اشتباه وضو میگیرم. بخاطر این رفتارتون میرم زرتشتی میشم.
تقی زد پس کله نقی و گفت: خاک تو سرت. اینم solution بود که ارائه دادی؟!
=======
پیرمرد گفت: در رشته وضو هردوتون امتیاز مساوی گرفتید. حال درمرحله دوم لخت شوید و در رشته غسل ارتماسی مسابقه دهید.
=======
پیرمرد: واسه تو درسته
تقی: کی من؟
نقی: کی این؟
=======
پیر مرد گفت شما دو نفر اشتباه میگیرد من یک بار دیگر وضو میگیرم شما یاد بگیرید!
=======
پیر مرد که به نیتشان پی برده بود گفت : زکی با این پول قبوض آب؟! بفرمایید تیّمم کنید… پولش را ما نداریم بدهیم …
=======
پیرمرد: من نظرم رو بعد از خانم گوگوش و آقای خلعتبری میگم.
=======
سپس پیرمرد گفت: ای بابا آدم از مستراح هم میاد نمیتونه دستشو بشوره؟ بی جنبهها!
=======
پیرمرد گفت: مووشکل؟! موشکل نداره! خیلی هم خوب وضو میگیرین. اصلا دووشواری بخودتون راه ندین.
=======
پیرمرد :Excuse me what language is that ؟!
نقی: Never mind!
[COLOR="Silver"]
---------- ارسال جدید اضافه شده در 08:07 PM ---------- ارسال قبلی در 08:06 PM ----------
[/COLOR]شب قبل از جنگ با معتصم عباسی بود که امام یاران خود را داخل خیمه جمع کرده و به یاران گفت: ببینید، من بهتون نمیخوام دروغ بگم. فردا همتون در جنگ کشته میشید. پس حالا من چراغ رو خاموش میکنم. هر کس که نمیخواد فردا تو جنگ شرکت کنه، میتونه بره. پس امام چنین کرد. چراغ که روشن شد، همهی یاران رفته بودند و امام خیمه را در حالتی یافت که تمام وسایل آن غارت شده بود.
امام گفت: هاها! خیلی خوب، شوخی بامزهای بود. حالا دوباره چراغ رو خاموش میکنم، همه چی رو برگردونید سر جاش.
چراغ که روشن شد، حتی البسه و انگشتر معروف حضرت را هم ربوده بودند.
امام در حالی که برهنه وسط خیمه وایساده بود گفت: بچهها بس کنین دیگه. کمکم داره بیمزه میشه. من یه بار دیگه چراغو خاموش میکنم…
امام خواست چراغو روشن کنه که انگار چراغ رو هم برده بودن.
http://imamnaghi.wordpress.com/2011/05/2...%b0%db%b8/[COLOR="Silver"]
---------- ارسال جدید اضافه شده در 08:07 PM ---------- ارسال قبلی در 08:07 PM ----------
[/COLOR]روزی حضرت چند دوشیزه با کمالات دید [امروز به آن داف می گویند] یک متلک گنده به ذهنش آمد، خواست بی اندازد دید هیچ تخم سگی نیست این حدیث را یادداشت کند خودش هم عجله داشت کلاً قضیه مالید.
نکاح در دیدگاه حضرت جلد ۲[COLOR="Silver"]
---------- ارسال جدید اضافه شده در 08:08 PM ---------- ارسال قبلی در 08:07 PM ----------
[/COLOR]روزی امام نقی (ع) از کوچهای میگذشت که زنی از بالکن بر سر امام آشغال ریخت. فردا هم وقتی امام از آنجا گذر میکرد همین اتفاق افتاد. روز بعد نیز همین کار را کرد. اما روزهای بعد که امام از آنجا میگذشتند او را ندیدند. نگرانش شدند و از یارانشان دربارهی او پرس و جو کردن. ایشان گفتند که آن زن مریض است و در بیمارستان بستری هست. فردای آن روز امام برای عیادت او رفتند. امام وقتی وارد اتاق شد به دقت اطراف را نگاه کرد، سپس سرم زن را کشیده و بالشتی را روی صورت زن قرار دادند.
زن از دیدار امام بسیار خوشحال شده و دستهای خود را به اطراف میچرخاند. زن در نهایت از سر شوق از دنیا رفت.
http://imamnaghi.wordpress.com/2011/05/1...%b0%db%b6/[COLOR="Silver"]
---------- ارسال جدید اضافه شده در 08:09 PM ---------- ارسال قبلی در 08:08 PM ----------
[/COLOR]نقل است كه از حضرت پرسيدند كه چرا عليه دستگاه جائر عباسي قيام نمي كنند؟
ايشان در جواب فرمودند : «به خدا قسم اگر فقط دو يار مانند ياران جدم رسول الله داشتم با آن دو نفر مي شديم سه نفر»
نقل از: طريقه الموال (وسط يكي از جلدای اخر)[COLOR="Silver"]
---------- ارسال جدید اضافه شده در 08:09 PM ---------- ارسال قبلی در 08:09 PM ----------
[/COLOR]معجزه جاویدان امام نقی(ع) جزوه ایشان بود که خلاصه بود و برای تنبل هایی که شب مرگ میخواستند دیندار بشن بسیار مفید بود
امام پاسخ داد: فلان چیز در کتاب است که نمی دانم، بدانم و بمیرم بهتر است یا ندانم و بمیرم؟
یکی از یاران جواب داد: مگر خدا به شما علم لایتنهایی نداده است؟
چند لحظه سکوت برقرار شد. همه منتظر پاسخ امام بودند.
امام گفت: کون گشاد. نمیخوای از جات بلند شی، زر اضافی نزن.
یاران میخواستند نعره بزنند، ولی امام تهدید کرد اگه کسی جیکش در بیاد با پشت دست محکم میزنه تو دهنش
http://imamnaghi.wordpress.com/2011/05/2...%b1%db%b0/[COLOR="Silver"]
---------- ارسال جدید اضافه شده در 08:05 PM ---------- ارسال قبلی در 08:04 PM ----------
[/COLOR]امام نقی (ع) در حدیث ثقلین میفرمایند: همانا من بین شما دو چیز گرانبها را باقی می گذارم. آیپاد و صفحهی فیسبوکم
انی تارك فیكم الثقلین آیباد و صفحة الفیسبوق
http://imamnaghi.wordpress.com/2011/05/2...%b0%db%b9/[COLOR="Silver"]
---------- ارسال جدید اضافه شده در 08:06 PM ---------- ارسال قبلی در 08:05 PM ----------
[/COLOR]پاسخ مسابقهی شمارهی یک امام نقی
حدیث زیر را کامل کرده و در کامنتها (+) قرار دهید:
روزی امام نقی و امام تقی مردی را دیدند که اشتباه وضو میگرفت؛ از این رو شروع به کشمکش ظاهری نموده و هریک به دیگری گفت: تو وضو را به نيكى انجام نمى دهى! بدینگونه توجه پیرمرد را جلب کرده و گفتند: اى پيرمرد! هر يك از ما وضو مى گيريم و تو داورى كن!
پاسخهای ارسالی (به ترتیب امتباز):
سپس پیرمرد گفت: والا من یهودیام. داشتم صورتم رو میشستم.
=======
پیرمرد نعره یی کشید و گفت : به مولا اگه دست زدین ، نزدین. هر روز میاین اینجا وضو مفتی میگیرین که حدیث بسازین . بفرمایید مسجد محل. شیر آب مجانی پیدا کردین؟
=======
پیرمرد: الاغ! من خود خدا هستم که تجسم پیدا کردم. تو نمیخواد به من یاد بدی
نقی: راس میگهها. ببین چقد تیپش خداس.
=======
پیرمرد گفت: جفتتون اشتباه دارید انجام میدید. نگا کنین، اینجوریه…
آن زمان بود که پیرمرد به عنوان امام یازدهم شیعیان انتخاب شد
=======
پیر مرد که اینها را دید نعره یی کشید و کلا بی خیال اسلام شد و گفت : وقتی ۲ تا اماممون نمیتونن به توافق برسن این دین میلنگه و نعره کشان به جمع کفّار پیوست.
نقی و تقی که پی به حرکت اشتباه خود برده بودند به خوبی و خوشی در کنار هم به زندگی ادامه دادند.
=======
پیر مرد مدلی را که اشتباه بود پسندید و گفت همین درست است. و هر دو امام از کرده خود پشیمان شدند!
=======
پیرمرد گفت: خیلی از این کارتون ناراحت شدم. ایکاش صداقت داشتید و میومدید بهم میگفتید که دارم اشتباه وضو میگیرم. بخاطر این رفتارتون میرم زرتشتی میشم.
تقی زد پس کله نقی و گفت: خاک تو سرت. اینم solution بود که ارائه دادی؟!
=======
پیرمرد گفت: در رشته وضو هردوتون امتیاز مساوی گرفتید. حال درمرحله دوم لخت شوید و در رشته غسل ارتماسی مسابقه دهید.
=======
پیرمرد: واسه تو درسته
تقی: کی من؟
نقی: کی این؟
=======
پیر مرد گفت شما دو نفر اشتباه میگیرد من یک بار دیگر وضو میگیرم شما یاد بگیرید!
=======
پیر مرد که به نیتشان پی برده بود گفت : زکی با این پول قبوض آب؟! بفرمایید تیّمم کنید… پولش را ما نداریم بدهیم …
=======
پیرمرد: من نظرم رو بعد از خانم گوگوش و آقای خلعتبری میگم.
=======
سپس پیرمرد گفت: ای بابا آدم از مستراح هم میاد نمیتونه دستشو بشوره؟ بی جنبهها!
=======
پیرمرد گفت: مووشکل؟! موشکل نداره! خیلی هم خوب وضو میگیرین. اصلا دووشواری بخودتون راه ندین.
=======
پیرمرد :Excuse me what language is that ؟!
نقی: Never mind!
[COLOR="Silver"]
---------- ارسال جدید اضافه شده در 08:07 PM ---------- ارسال قبلی در 08:06 PM ----------
[/COLOR]شب قبل از جنگ با معتصم عباسی بود که امام یاران خود را داخل خیمه جمع کرده و به یاران گفت: ببینید، من بهتون نمیخوام دروغ بگم. فردا همتون در جنگ کشته میشید. پس حالا من چراغ رو خاموش میکنم. هر کس که نمیخواد فردا تو جنگ شرکت کنه، میتونه بره. پس امام چنین کرد. چراغ که روشن شد، همهی یاران رفته بودند و امام خیمه را در حالتی یافت که تمام وسایل آن غارت شده بود.
امام گفت: هاها! خیلی خوب، شوخی بامزهای بود. حالا دوباره چراغ رو خاموش میکنم، همه چی رو برگردونید سر جاش.
چراغ که روشن شد، حتی البسه و انگشتر معروف حضرت را هم ربوده بودند.
امام در حالی که برهنه وسط خیمه وایساده بود گفت: بچهها بس کنین دیگه. کمکم داره بیمزه میشه. من یه بار دیگه چراغو خاموش میکنم…
امام خواست چراغو روشن کنه که انگار چراغ رو هم برده بودن.
http://imamnaghi.wordpress.com/2011/05/2...%b0%db%b8/[COLOR="Silver"]
---------- ارسال جدید اضافه شده در 08:07 PM ---------- ارسال قبلی در 08:07 PM ----------
[/COLOR]روزی حضرت چند دوشیزه با کمالات دید [امروز به آن داف می گویند] یک متلک گنده به ذهنش آمد، خواست بی اندازد دید هیچ تخم سگی نیست این حدیث را یادداشت کند خودش هم عجله داشت کلاً قضیه مالید.
نکاح در دیدگاه حضرت جلد ۲[COLOR="Silver"]
---------- ارسال جدید اضافه شده در 08:08 PM ---------- ارسال قبلی در 08:07 PM ----------
[/COLOR]روزی امام نقی (ع) از کوچهای میگذشت که زنی از بالکن بر سر امام آشغال ریخت. فردا هم وقتی امام از آنجا گذر میکرد همین اتفاق افتاد. روز بعد نیز همین کار را کرد. اما روزهای بعد که امام از آنجا میگذشتند او را ندیدند. نگرانش شدند و از یارانشان دربارهی او پرس و جو کردن. ایشان گفتند که آن زن مریض است و در بیمارستان بستری هست. فردای آن روز امام برای عیادت او رفتند. امام وقتی وارد اتاق شد به دقت اطراف را نگاه کرد، سپس سرم زن را کشیده و بالشتی را روی صورت زن قرار دادند.
زن از دیدار امام بسیار خوشحال شده و دستهای خود را به اطراف میچرخاند. زن در نهایت از سر شوق از دنیا رفت.
http://imamnaghi.wordpress.com/2011/05/1...%b0%db%b6/[COLOR="Silver"]
---------- ارسال جدید اضافه شده در 08:09 PM ---------- ارسال قبلی در 08:08 PM ----------
[/COLOR]نقل است كه از حضرت پرسيدند كه چرا عليه دستگاه جائر عباسي قيام نمي كنند؟
ايشان در جواب فرمودند : «به خدا قسم اگر فقط دو يار مانند ياران جدم رسول الله داشتم با آن دو نفر مي شديم سه نفر»
نقل از: طريقه الموال (وسط يكي از جلدای اخر)[COLOR="Silver"]
---------- ارسال جدید اضافه شده در 08:09 PM ---------- ارسال قبلی در 08:09 PM ----------
[/COLOR]معجزه جاویدان امام نقی(ع) جزوه ایشان بود که خلاصه بود و برای تنبل هایی که شب مرگ میخواستند دیندار بشن بسیار مفید بود
عمل به دستورات و قوانین اسلام ترویج فحشا و قباحت و زشتی واقعی است. رقص و آواز و سکس و برهنگی و پورنوگرافی و اختیار زن به تعدد شریک جنسی نه فساد است و نه فحشا بلکه از حقوق مسلم زنان و مردان جامعه میباشد.