11-28-2013, 06:42 AM
«هرچه فکر میکنم، ادامه دادن به این زندگی بیهوده است. من یک میکروب جامعه شدهام، یک وجود زیانآور. سربار دیگران. گاهی دیوانگیام گل میکند، میخواهم بروم دور، خیلی دور، یک جایی که خودم را فراموش بکنم. فراموش بشوم. گم بشوم، نابود بشوم. میخواهم از خود بگریزم بروم خیلی دور، مثلا بروم در سیبریه، در خانههای چوبین زیر درختهای کاج، آسمان خاکستری، برف، برف انبوه میان موجیکها، بروم زندگانی خودم را از سر بگیرم. یا، مثلا بروم به هندوستان، زیر خورشید تابان، جنگلهای سر به هم کشیده، مابین مردمان عجیب و غریب، یک جایی بروم که کسی مرا نشناسد، کسی زبان من را نداند، میخواهم همه چیز را در خودم احساس بکنم. اما میبینم برای این کار درست نشدهام. نه، من لـش و تنبل هستم، اشتباهی به دنیا آمدهام. مثل چوب دو سر گهی، از اینجا مانده و از آنجا رانده. از همهی نقشههای خودم چشم پوشیدم، از عشق، از شوق، از همه چیز کناره گرفتم، دیگر در جرگهی مردگان به شمار می آیم.»
زنده به گور_صادق هدایت
زنده به گور_صادق هدایت
Catwoman: from here, Bane's men patrol the tunnels. And they're not your average brawlers
Batman: Neither am I
Batman: Neither am I