05-10-2011, 12:01 AM
ببخشید بابت تأخیر.
پیشفرض ِ من اینست که یکسری حالات بنیادی هستند(یعنی بر هر چیز تقدم دارند)و یکسری ویژگیها بر چگونگی و چیستی ِ آن حالات دلالت دارند. «وجود» برای من از جمله حالات ِ نوع اول است، و مشکل استدلال اینست که «وجود» را از «کمال» نتیجه میگیرد، یعنی(مثلا)وجود ِ کمال ِ «الف» را به وجود «خود الف» ارجحیت، تقدم و وابستگی میدهد و وجود الف را از چگونگی الف نتیجه میگیرد(تازه آنهم چگونگیای که در تعریف ِ آن چیستی نهفته است). پس 1: وجود نه به عنوان یک بستر ِ اصیل برای قرار گرفتن هرنوع ِ ویژگی ِ خاص یا عامی بر چیز، که به عنوان یک ویژگی جدا و مستقل مثل باقی ِ آنها اثبات شده، و 2. استدلال کلا به شعبدهبازی میماند تا استدلال!
یک اشارهی کوچک هم بکنم که میان برهان هستی شناسیک ِ آنسلم و دکارت تفاوتهایی هست، برهان دکارت این ایراد را(چنانکه منتقدان کانت اشاره کردهاند)ندارد، چون وجود را یکی از اصول «کمال» میداند نه نتیجهی ِ آن(آنسلم میگوید که خدا کمال مطلق است پس نمیتواند وجود نداشته باشد، دکارت میگوید خدا کمال مطلق است پس وجود را که یکی از ارکان کمال است دارد)، اولی درصدد اثبات تصور خدا برمیآید، دومی چنین دغدغهای ندارد و وجود یک «کمال مطلق» را اثبات میکند. البته ایرادات دیگر به برهان کانت هم وارد است.
فیلیپ نوشته: واضح است که گزاره ی 2، به طور مستقیم، از گزاره ی 1 نتیجه گرفته نمی شود. پس یا استدلالتان استنتاجی نیست یا اینکه یک پیشفرض پنهان شده دارید که گزاره ی 1 و 2 را به هم ربط می دهد.
پیشفرض ِ من اینست که یکسری حالات بنیادی هستند(یعنی بر هر چیز تقدم دارند)و یکسری ویژگیها بر چگونگی و چیستی ِ آن حالات دلالت دارند. «وجود» برای من از جمله حالات ِ نوع اول است، و مشکل استدلال اینست که «وجود» را از «کمال» نتیجه میگیرد، یعنی(مثلا)وجود ِ کمال ِ «الف» را به وجود «خود الف» ارجحیت، تقدم و وابستگی میدهد و وجود الف را از چگونگی الف نتیجه میگیرد(تازه آنهم چگونگیای که در تعریف ِ آن چیستی نهفته است). پس 1: وجود نه به عنوان یک بستر ِ اصیل برای قرار گرفتن هرنوع ِ ویژگی ِ خاص یا عامی بر چیز، که به عنوان یک ویژگی جدا و مستقل مثل باقی ِ آنها اثبات شده، و 2. استدلال کلا به شعبدهبازی میماند تا استدلال!
یک اشارهی کوچک هم بکنم که میان برهان هستی شناسیک ِ آنسلم و دکارت تفاوتهایی هست، برهان دکارت این ایراد را(چنانکه منتقدان کانت اشاره کردهاند)ندارد، چون وجود را یکی از اصول «کمال» میداند نه نتیجهی ِ آن(آنسلم میگوید که خدا کمال مطلق است پس نمیتواند وجود نداشته باشد، دکارت میگوید خدا کمال مطلق است پس وجود را که یکی از ارکان کمال است دارد)، اولی درصدد اثبات تصور خدا برمیآید، دومی چنین دغدغهای ندارد و وجود یک «کمال مطلق» را اثبات میکند. البته ایرادات دیگر به برهان کانت هم وارد است.
زنده باد زندگی!