09-29-2013, 11:31 PM
پاسخ به برز شماره ی 4
نقل قول:چون حسنک را از بُست به هرات آوردند بوسهل زوزنی او را به علی رایض، چاکر خویش، سپرد؛ و رسید بدو از انواع استخفاف آنچه رسید؛ که چون بازجُستی نبود کار و حال او را، انتقامها و تشفّیها رفت و بدان سبب مردمان زبان بر بوسهل دراز کردند که: زده و افتاده را توان زد، مرد آن است که ـ گفتهاند ـ العَفو عِندَالقُدرَهِ به کارتواند آور. قالَاللهُ، تعالی، عَزَّ ذِکرُه، و قولهُ الحقّ:«الکاظمینالغیظَ و العافینَ عَنِ النّاسِ و اللهُ یحبُّ المُحسنینَ.» و چون امیر مسعود، رضیالله عنه، از هرات قصد بلخ کرد، علی رایض حسنک را به بند میبرد و اسخفاف میکرد و تشفبی و تعصّب و انتقام میبود. هرچند میشنودم از علی ـ پوشیده وقتی مرا گفت ـ که «از هرچه بوسهل مثال داد، از کردارِ زشت در باب این مرد، از دَه یکی کرده آمدی و بسیار محابا رفتی.» و به بلخ در ایستاد و در امیر دمید که ناچار حسنک را بر دار باید کرد. و امیر بس حلیم و کریم بود. و معتمد عبدوس گفت ـ روزی پس از مرگ حسنک ـ ازاستادم شنودم که «امیر، بوسهل را گفتی:«حُجتی و عذری باید کشتن این مرد را.» بوسهل گفت:«حجت بزرگتر که مرد قرمطی است و خلعت مصریان استد تا امیرالمؤمنین القادربالله بیازرد و نامه از امیر محمود باز گرفت و اکنون پیوسته از این می گوید! و خداوند یاد دارد که به نشابور، رسول خلیفه آمد و لوا و خلعت آورد و منشور و پیغام در این باب بر چه جمله بود. فرمان خلیفه در این باب نگاه باید داشت.» امیر گفت:«تا در این معنی بیندیشم.»
نقل قول:چون حسنک را از بُست به هرات آوردند بوسهل زوزنی او را به علی رایض، پیشکار خویش، سپرد؛ و رسید بدو از انواع سبک شماری آنچه رسید؛ که چون بازجُستی نبود کار و حال او را، کینه جویی و بهبود یابی ها رفت و بدان سبب مردمان زبان بر بوسهل دراز کردند که: زده و افتاده را توان زد، مرد آن است که ـ گفتهاند ـ بخشش نزد توانمد به کارتواند آور. خداوند می گوید، والا ، یادش ارجمند و گفتارش راست :«وخشم خود را فرو مىبرند و از (کاستی ) مردم مى گذرند، و خداوند نیكوكاران را دوست مى دارد..» و چون امیر مسعود، خداوند از اون خشنود باد، از هرات قصد بلخ کرد، علی رایض حسنک را به بند میبرد وسبک می شمرد و تشفبی و خشک باوری ( ستیهندگی ) وکین ورزی میبود. هرچند میشنودم از علی ـ پوشیده وقتی مرا گفت ـ که «از هرچه بوسهل مثال داد، از کردارِ زشت در باب این مرد، از دَه یکی کرده آمدی و بسیاربی پروا رفتی.» و به بلخ در ایستاد و در امیر دمید که ناچار حسنک را بر دار باید کرد. و امیر بس بردبار و دهشگر بود. و معتمد عبدوس گفت ـ روزی پس از مرگ حسنک ـ ازاستادم شنودم که «امیر، بوسهل را گفتی:«فرنودی و عذری باید کشتن این مرد را.» بوسهل گفت:«فرنود بزرگتر که مرد قرمطی است و پیشکش مصریان استد تا سرکرده ی دین باوران ، نیرومند به فرمان خدا بیازرد و نامه از امیر محمود باز گرفت و اکنون پیوسته از این می گوید! و خداوند یاد دارد که به نشابور، رسول خلیفه آمد ودرفش و پیشکش آورد و فرمان و پیغام در این باب بر چه جمله بود. فرمان خلیفه در این باب نگاه باید داشت.» امیر گفت:«تا در این معنی بیندیشم.»
[SIZE=4]صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد ...[/SIZE]