دفترچه
پاسخ برزهای پارسی نویسی ( وابسته به جستار پارسی را پاس بداریم ) - نسخه قابل چاپ

+- دفترچه (https://daftarche.com)
+-- انجمن: تالارهای ویژه (https://daftarche.com/%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D8%AA%D8%A7%D9%84%D8%A7%D8%B1%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%88%DB%8C%DA%98%D9%87)
+--- انجمن: ادبسار (https://daftarche.com/%D8%A7%D9%86%D8%AC%D9%85%D9%86-%D8%A7%D8%AF%D8%A8%D8%B3%D8%A7%D8%B1)
+--- موضوع: پاسخ برزهای پارسی نویسی ( وابسته به جستار پارسی را پاس بداریم ) (/%D8%AC%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%B1-%D9%BE%D8%A7%D8%B3%D8%AE-%D8%A8%D8%B1%D8%B2%D9%87%D8%A7%DB%8C-%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D9%86%D9%88%DB%8C%D8%B3%DB%8C-%D9%88%D8%A7%D8%A8%D8%B3%D8%AA%D9%87-%D8%A8%D9%87-%D8%AC%D8%B3%D8%AA%D8%A7%D8%B1-%D9%BE%D8%A7%D8%B1%D8%B3%DB%8C-%D8%B1%D8%A7-%D9%BE%D8%A7%D8%B3-%D8%A8%D8%AF%D8%A7%D8%B1%DB%8C%D9%85)

صفحات 1 2


پاسخ برزهای پارسی نویسی ( وابسته به جستار پارسی را پاس بداریم ) - sara - 09-25-2013




پاسخ برزهای پارسی نویسی ( وابسته به جستار پارسی را پاس بداریم ) - مزدك بامداد - 09-25-2013

فصلی خواهم نبشت در ابتدای این حالِ بر دار کردن این مرد، و پس به شرح قصه شد. امروز که من این قصه آغاز می‌‌کنم، در ذی‌الحجة سنة خمسین و اربعمائه در فرّح روزگار سلطان معظّم، ابوشجاع فرخزاد بن ناصر دین‌الله، اَطالَ‌اللهُ بقائَه، از این قوم که من سخن خواهم راند یک دو تن زنده‌اند، در گوشه‌‌ای افتاده، و خواجه بوسهل زوزنی چند سال است تا گذشته شده است، و به پاسخِ آن که از وی رفت گرفتار. و ما را با آن کار نیست ـ هرچند مرا از وی بد آمد ـ به هیچ‌حال. چه، عمر من به شصت و پنج آمده، و بر اثر وی می‌‌بباید رفت و در تاریخی که می‌‌کنم سخنی نرانم که آن به تعصبی و تربُّدی کشد، و خوانندگان این تصنیف گویند:«شرم باد این پیر را!» بلکه آن گویم که تا خوانندگان با من اندر این موافقت کنند و طعنی نزنند.
=
پاره ای خواهم نبشت در پیشگفتار این چگونگی بر دار کردن این مرد، و پس به بازگویی خود داستان (خواهم) شد(رفت). امروز که من این داستان آغاز می‌‌کنم، در ذی‌الحجة سال چهارسدوپنجاه در فرّح روزگار پادشاه بزرگ، ابوشجاع فرخزاد پور ناصر دین‌الله،(خداوند پاینده اش کناد)، از این گروه که من سخن خواهم راند یک دو تن زنده‌اند، در گوشه‌‌ای افتاده، و خواجه بوسهل زوزنی چند سال است تا گذشته شده است، و به پاسخِ آن که از وی رفت گرفتار. و ما را با آن کار نیست ـ هرچند مرا از وی بد آمد ـ به هیچ‌روی. چه، زندگانی من به شصت و پنج آمده، و بر پی وی می‌‌بباید رفت و در تاریخی که می‌‌کنم سخنی نرانم که آن به برنایشتی و تیرگی کشد، و خوانندگان این سخن گویند:«شرم باد این پیر را!» بساکه آن گویم که تا خوانندگان با من اندر این همراهی کنند و گواژه نزنند.
[SIZE=3]
[/SIZE]


پاسخ برزهای پارسی نویسی ( وابسته به جستار پارسی را پاس بداریم ) - sara - 09-25-2013

برز شماره ی 1

نقل قول:فصلی خواهم نبشت در ابتدای این حالِ بر دار کردن این مرد، و پس به شرح قصه شد. امروز که من این قصه آغاز می‌‌کنم، در ذی‌الحجة سنة خمسین و اربعمائه در فرّح روزگار سلطان معظّم، ابوشجاع فرخزاد بن ناصر دین‌الله، اَطالَ‌اللهُ بقائَه، از این قوم که من سخن خواهم راند یک دو تن زنده‌اند، در گوشه‌‌ای افتاده، و خواجه بوسهل زوزنی چند سال است تا گذشته شده است، و به پاسخِ آن که از وی رفت گرفتار. و ما را با آن کار نیست ـ هرچند مرا از وی بد آمد ـ به هیچ‌حال. چه، عمر من به شصت و پنج آمده، و بر اثر وی می‌‌بباید رفت و در تاریخی که می‌‌کنم سخنی نرانم که آن به تعصبی و تربُّدی کشد، و خوانندگان این تصنیف گویند:«شرم باد این پیر را!» بلکه آن گویم که تا خوانندگان با من اندر این موافقت کنند و طعنی نزنند.


گفتاری خواهم نبشت در ابتدای این حالِ بر دار کردن این مرد، و پس به شرح داستان شد. امروز که من این داستا[SIZE=3]ن بیاغازم، در ذی‌الحجة سنة خمسین و اربعمائه در خوش روزگار پادشاه ارجمند ، ابوشجاع فرخزاد پسر ناصر دین‌پروردگار،به درازا کشاند خداوند ماندگاری اش را، از این قوم که من سخن خواهم راند یک دو تن زنده‌اند، در گوشه‌‌ای افتاده، و خواجه بوسهل زوزنی چند سال است تا گذشته شده است، و به پاسخِ آن که از وی رفت گرفتار. و ما را با آن کار نیست ـ هرچند مرا از وی بد آمد ـ به هیچ‌حال. چه، عمر من به شصت و پنج آمده، و به دنبال وی می‌‌بباید رفت و در تاریخی که می‌‌کنم سخنی نرانم که آن به خشک اندیشی و تربُّدی کشد، و خوانندگان این سروده گویند:«شرم باد این پیر را!» بلکه آن گویم که تا خوانندگان با من اندر این همسازی کنند و سرزنشی نزنند.
[/SIZE]


پاسخ برزهای پارسی نویسی ( وابسته به جستار پارسی را پاس بداریم ) - Mehrbod - 09-26-2013

[MENTION=447]LUCIFER[/MENTION] [MENTION=445]izabel[/MENTION] بجای سپاسگزاری, بپاسخید /:)


پاسخ برزهای پارسی نویسی ( وابسته به جستار پارسی را پاس بداریم ) - izabel - 09-26-2013

Mehrbod نوشته: [MENTION=447]LUCIFER[/MENTION] [MENTION=445]izabel[/MENTION] بجای سپاسگزاری, بپاسخید /:)


شما صبر کنید ما داریم میپاسخیم!! :|


پاسخ برزهای پارسی نویسی ( وابسته به جستار پارسی را پاس بداریم ) - google - 09-26-2013

Mehrbod نوشته: @LUCIFER @izabel بجای سپاسگزاری, بپاسخید /:)

نه به اینا که باید التماس کنیم حرفی بزنند و نه به اون دختره (یه نفر) که باید التماسش کنیم حرف نزنه!
E105


پاسخ برزهای پارسی نویسی ( وابسته به جستار پارسی را پاس بداریم ) - sara - 09-26-2013

پاسخ برز شماره ی 2


نقل قول:[SIZE=3]این بوسهل مردی امام‌زاده و محتشم و فاضل و ادیب بود. اما شرارت و زَعارتی در طبع وی مؤکّد شده ـ و لا تَبدیلَ لِخَلقِ‌الله ـ و با آن شرارت، دل‌سوزی نداشت، و همیشه چشم نهاده بودی تا پادشاهی بزرگ و جبار بر چاکری حشم گرفتی و آن چاکر را لَت زدی و فروگرفتی، این مرد از کرانه بجَستی و فرصتی جُستی و تضریب کردی و المی بزرگ بدین چاکر رسانیدی و آنگاه لاف زدی که فلان را من گرفتم ـ و اگر کرد، دید و چشید ـ و خردمندان دانستندی که نه‌چنان است، و سری می‌‌جنبانیدندی و پوشیده خنده می‌‌زدندی که وی گزافگوی است. جز استادم که وی را فرو نتوانست برد، با آن‌ همه حیلت که در باب وی ساخت. از آن در باب وی به کام نتوانست رسید، که قضای ایزد با تضریب‌های وی موافقت و مساعدت نکرد، و دیگر که بونصر مردی بود عاقبت‌نگر، در روزگار امیر محمود، رضی‌الله عنه، بی‌آن‌که مخدوم خود را خیانتی کرد ، دل این مسعود را، رحمه‌الله‌علیه، نگاه داشت به همه چیزها، که دانست تخت مُلک پس از پدر وی را خواهد بود. و حال حسنک دیگر بود ، که بر هوای امیر محمد و نگاهداشتِ دل و فرمان محمود، این خداوندزاده را بیازرد و چیزها کرد و گفت که اَکفاء آن را احتمال نکنند تا به پادشاه چه رسد.[/SIZE]

[SIZE=3]این بوسهل مردی امام‌زاده و [SIZE=3]مه[SIZE=3]تر[/SIZE] و فرهیخته و ادب مند بود. اما بدنهادی و بدخویی در سرشت وی ثابت شده ـ و لا تَبدیلَ لِخَلقِ‌الله ـ و با آن شرارت، دل‌سوزی نداشت، و همیشه چشم نهاده بودی تا پادشاهی بزرگ و سیتمگر بر فرمانبری حشم گرفتی و آن چاکر را لَت زدی و فروگرفتی، این مرد از کرانه بجَستی و فرصتی جُستی و سخن چینی کردی و دردمندی بزرگ بدین چاکر رسانیدی و آنگاه لاف زدی که فلان را من گرفتم ـ و اگر کرد، دید و چشید ـ و خردمندان دانستندی که نه‌چنان است، و سری می‌‌جنبانیدندی و پوشیده خنده می‌‌زدندی که وی گزاف گوی است. جز استادم که وی را فرو نتوانست برد، با آن‌ همه فریب که در باره ی وی ساخت. از آن در باره ی وی به کام نتوانست رسید، که داوری ایزد با سخن چینی های وی همس[SIZE=3]ازی [/SIZE]و همیاری نکرد، و دیگر که بونصر مردی بود عاقبت‌نگر، در روزگار امیر محمود،پروردگار از او [SIZE=3]خوشنود [/SIZE]، بی‌آن‌که سرور خود را کژ پیمانی کرد ، دل این مسعود را، [SIZE=3]پروردگار[/SIZE]او را ببخشاید، نگاه داشت به همه چیزها، که دانست تخت پادشاهی پس از پدر وی را خواهد بود. و حال حسنک دیگر بود ، که بر هوای امیر محمد و نگاهداشتِ دل و فرمان محمود، این خداوندزاده را بیازرد و چیزها کرد و گفت که اَکفاء آن را گمان نکنند تا به پادشاه چه رسد[/SIZE][/SIZE]


پاسخ برزهای پارسی نویسی ( وابسته به جستار پارسی را پاس بداریم ) - Mehrbod - 09-27-2013

izabel نوشته: شما صبر کنید ما داریم میپاسخیم!! :|

پس چی شد!؟ ((:

صبر کردن = شکیفتن

پارسیگر


پاسخ برزهای پارسی نویسی ( وابسته به جستار پارسی را پاس بداریم ) - Mehrbod - 09-27-2013

google نوشته: نه به اینا که باید التماس کنیم حرفی بزنند و نه به اون دختره (یه نفر) که باید التماسش کنیم حرف نزنه!
E105


اون دختره هم بزودی اینجا خواهد بود و پس از مزدک گرامی به گمانم سندلی داغ نوبت داشت!


شما هم دستی دهید و بنویسید گوگل جان (;

التماس کردن = لابیدن
حرف زدن = واژیدن / واختن / سخن گفتن

پارسیگر


پاسخ برزهای پارسی نویسی ( وابسته به جستار پارسی را پاس بداریم ) - Mehrbod - 09-27-2013

sara نوشته: پاسخ برز شماره ی 2




[SIZE=3]این بوسهل مردی امام‌زاده و [SIZE=3]مه[SIZE=3]تر[/SIZE] و فرهیخته و ادب مند بود. اما بدنهادی و بدخویی در سرشت وی ثابت شده ـ و لا تَبدیلَ لِخَلقِ‌الله ـ و با آن شرارت، دل‌سوزی نداشت، و همیشه چشم نهاده بودی تا پادشاهی بزرگ و سیتمگر بر فرمانبری حشم گرفتی و آن چاکر را لَت زدی و فروگرفتی، این مرد از کرانه بجَستی و فرصتی جُستی و سخن چینی کردی و دردمندی بزرگ بدین چاکر رسانیدی و آنگاه لاف زدی که فلان را من گرفتم ـ و اگر کرد، دید و چشید ـ و خردمندان دانستندی که نه‌چنان است، و سری می‌‌جنبانیدندی و پوشیده خنده می‌‌زدندی که وی گزاف گوی است. جز استادم که وی را فرو نتوانست برد، با آن‌ همه فریب که در باره ی وی ساخت. از آن در باره ی وی به کام نتوانست رسید، که داوری ایزد با سخن چینی های وی همس[SIZE=3]ازی [/SIZE]و همیاری نکرد، و دیگر که بونصر مردی بود عاقبت‌نگر، در روزگار امیر محمود،پروردگار از او [SIZE=3]خوشنود [/SIZE]، بی‌آن‌که سرور خود را کژ پیمانی کرد ، دل این مسعود را، [SIZE=3]پروردگار[/SIZE]او را ببخشاید، نگاه داشت به همه چیزها، که دانست تخت پادشاهی پس از پدر وی را خواهد بود. و حال حسنک دیگر بود ، که بر هوای امیر محمد و نگاهداشتِ دل و فرمان محمود، این خداوندزاده را بیازرد و چیزها کرد و گفت که اَکفاء آن را گمان نکنند تا به پادشاه چه رسد[/SIZE][/SIZE]

آفرین, کمابیش خوب بود, ولی چند تایی لغزش داشت:

محتشم = شکوهمند (دارای حشم)
ثابت!؟ ثابت = ثبت بر آهنگِ فاعل

باب گفته میشود پارسیکه, ولی "برای" گمانمندی ندارد.
همسازی و همیاری بسیار آمایش خوبی بود, آفرین, بدنهادی و بدخویی هم خوب بود, ولی میتوان
کژنهادی و دژخویی هم به کار برد.
خداوند چرا سرخه!؟
گزافگوی چرا سرخه!؟
بخشودن برا رحمت خوبه, ولی کارواژه‌یِ درست‌تر آمرزیدن را هم داریم: خدا‌ بیامرزاد اش.


گمان برای احتمال بجا بود.

موکد = استوار کننده —> استوارنده

پارسیگر