09-21-2013, 05:18 AM
«شادیِ برده»
خودروی لیمویی رنگی در جاده غلطیده و رانندهیِ زن آن با کمی سختی آنرا میایستاند. پیاده شده و چرخ چپِ جلو را پنچر میابد. بی دور ریختن یک لحظه از زمان خود را آمادهیِ درست کردن اش میکند: به ماشینهایِ رهگذر نگریسته انگار که انتظار کسی را میکشد. با بازشناسی این نشانهیِ استاندارد بینالمللیِ زنِ گرفتار شده (زن به مشکل برخورده در برابر تکنولوژی مردانه), یک استیشن واگن کنار میزند. مرد راننده با یک نگاه درمیابد که مشکل چیست و با صدایی دلداریدهنده میگوید: «نگران نباشین, یک دقیقهای درسش میکنیم». سپس برای نمایش عزم خود, از زن جای بالابر را میپرسد. او نمیپرسد که آیا زن میتواند خودش پنچری را بگیرد, چرا که میداند – زن نزدیک سی سال دارد, لباس آراستهای پوشیده و آرایش نموده – که نمیتواند. از آنجاییکه زن نمیتواند بالابر را پیدا کند, او همراه با دیگر ابزارها مال خود اش را تندی میاورد. پنج دقیقهیِ بعد کار پایان یافته و پنچری گرفته شده. دستهای مرد پوشیده از روغن هستند. زن به او یک دستمال گلدوزی شده تعارف میکند, که او محترمانه رد میکند. یک پارچهیِ کهنه برای چنین زمانهایی در جعبه ابزارش دارد. زن با هزار و یک دنیا ممنون از وی سپاسگزاری نموده و برای "بی دست و پایی زنانهیِ" خود پوزش میخواهد. میگوید که میتوانست تا خود صبح آنجا معطل بماند, اگر که او نایستاده بود. مرد پاسخی نداده و همینجور که زن به سوی خودرویش برمیگردد, دلاورانه در ماشین را پشت وی میبندد. از پنجرهیِ پایین-کشیده به زن پیشنهاد میکند که چرخ را در نخستین فرصت یک نگاه دیگر بیاندازد و زن نیز قول میدهد که آنرا به گاراژی مرد نزدیک خانه اشان همان عصر نشان دهد. سپس به راه خود میراند.
همچنان که مرد ابزارهای خود را جمع و جور میکند و به خودروی خود برمیگردد, در دل آرزو میکند که کاش میتوانست دستانش را جایی بشوید. کفشهایش – که هنگام پنچری در گل و لای ایستاده بود – آن اندازه که باید پاکیزه نیستند (او یک فروشنده است). از این بیشتر, او اکنون باید برای رسیدن به قرار ملاقات خود نیز شتاب کند. همینجوریکه که ماشین را روشن میکند میاندیشد, "امان از دست این زنها, یکی از یکی احمقتر" و تندتر از معمول میراند. یک وقفهای برای جبران کردن آنجاست. پس از گذشت یک بازهیِ زمانی زیر لب آغاز میکند به خواندن. به گونهای, او شاد است.
تقریبا هر مردی همین رفتار را در پیش خواهد میگرفت – و همینجور بیشتر زنان. بی اندیشیدن, چراکه بسادگی مردها مرد هستند و زنها آن اندازه متفاوت از آنها, که یک زن در نخستین فرصتی که بتواند, از مرد کار خواهد کشید. چه کار دیگری یک زن میتواند با خودروی خراب شدهیِ خود بکند؟ او آموزش دیده که یک مرد را برای کمک بگیرد. سپاس از دانـشِ مرد, وی بتندی توانست چرخ را پنچری بگیرد –بی هیچگونه هزینهای برای خود زن. درسته, مرد لباسهایش را کثیف کرد, برنامهیِ کاری خود را به هم زد و در پی آن جان خودش را هم با تندتر راندن به خطر انداخت. ولی اگر مشکل دیگری هم در خودروی زن یافته بود, آن را هم درست میکرد. دانش او از خودرو برای همین چیزها هست. چرا باید یک زن بیاموزد پنچری بگیرد زمانیکه جنس دیگر (نیمی از جمعیت جهان) میتوانند و خواهان انجام آن برایش هستند؟
زنان میگذارند که مردان کار آنها را بکنند, برای آنها بیاندیشند و مسئولیتهایِ آنها را بپذیرند – در واقعیت ولی, از آنها بهرهکشی میکنند. هر آینه, از آنجاییکه مردها پرزور, باهوش و پندارمند هستند, هنگامیکه زنها کمزور, بیپندار و کودن, چرا این مردها نیستند که از زنها بهرهکشی میکنند؟
آیا میتواند این باشد که زور, هوشمندی و پندار پیشنیازهای قدرت نبوده و تنها بایستگیهایِ بردگی باشند؟ میتواند اینجور باشد که فرمـانرواییِ جهان نه در دستِ متخصصان, بساکه در دست موجوداتی که برای هیچ چیز دیگری خوب نیستند, زنان باشد؟ و اگر اینچنین است, زنها چگونه میتوانند کاری کنند که قربانیانشان احساس فریب خوردگی و پستی نکرده, بساکه بباورند به بودنِ آنچه که کمتر از همه میباشند – سروران جهان؟ چگونه زنان در مردها این حس غرور و برتری را القاء نمودهاند که آنها را به پیوسته به انجامِ کارهایِ بزرگ میانگیزاند؟
چرا هرگز پرده از نقاب زنان نمیافتد؟
.Unexpected places give you unexpected returns