09-08-2013, 08:23 PM
kourosh_bikhoda نوشته: البته نگرش راسل هست.با احترام به ایشان و جایگاهِ والا و ارجمندشان، ولی قرار نیست که هرچه ایشان میگویند به سببِ آنکه «برتراند راسل» هستند پذیرفتنی و درست باشد. ما حداقل میدانیم که ایشان در موردِ ویتگنشتاین دچارِ لغزشهایی غریبی شده بودند!
kourosh_bikhoda نوشته: باز هم مشکلی در تعریف راسل ایجاد نمیشه. علم هم میتونه وارد مقوله های بالا بشه. شاید هم شده باشه و هنوز به نتیجه نرسیده. مثلن زمانیکه اتم امری فلسفی بود، یکی مانند شما در یک انجمن مانند اینجا همین نطق رو در دفاع از گستردگی و شکست ناپذیری فلسفه ارائه میکرد. همین الان هم تئوری وحدت تا حد زیادی فلسفی است. راه دور نریم. تئوری نسبیت هم فلسفی است. خب البته علت اینه که درک و دریافت بشر از این تئوری ها اندکه و بنابر این روی به تفکر و تفلسف میاره.امروز فلسفه از آن شکلاش که در پیِ شناختِ ناشناختهها باشد، خارج شده و دیگر فیلسوفی را نمییابید که به شما در موردِ کائنات و ریزذرهها بخواهد داده بدهد. من تعریفِ سامانِ گرامی را با قدری دگرگونی میپذیرم: فلسفه نوعی اندیشیدنِ روشمند است که در آن کوششِ شخصِ اندیشهگر بر این است که نخست پرسشهایی شفاف و درست بسازد، سپس آنها را با پرداختن به تمامِ جنبههای اساسیِِشان و با دوریجویی از آفاتِ درستاندیشی پاسخ بگوید و همینطور تا حل کاملِ مساله پیش رود. بنابراین فلسفه تنها شناخت نیست، بلکه همین که شما بتوانید درست پرسیدن را بیاموزید و توانایی نگرشِ عالمانه به مسائل را داشته باشید، اولین و مهمترین گام را برای فلسفیدن برداشتهاید. در مواقع، همانطور که پیشتر هم گفتهام، ارزشِ اصلیِ فلسفه از نگاهِ من همان هنرِ پرسیدن است. پرسشهایی که شما در فلسفه مییابید هرگز جایی نمیبینید: هستی، اخلاق، مرگ، وجود، معنا، نیستی... تمام اینها مسائلی فلسفی هستند. از سویی دیگر وجودِ اشتراک میانِ اموری که هم در فلسفه و هم در علوم مطرح هستند، بیاعتباریِ نگرشِ فلسفی را الزاما نمیرساند. نگاه کنید به آنچه ویتگنشتاین پیرامون زبان و منطق گفته و پرداخته، که علارغمِ جداییِ زبان و منطق از حوزهی فلسفه و تبدیل شدنِ هردویِ آنها به یک علمِ مستقل، همچنان معتبر، اصیل، درخشان و ناب است!
همچنین، آنچه اساسیست تغییر و بهبود روشها و اسلوبها به سوی بهترین شکلِ ممکن است وگرنه همهی علوم در جاهایی دچار لغزشهای بزرگی شدهاند. اعتبارِ یک علم (یا یک روشِ شناخت) در روشها و سرچشمههای شناختاش است.
از دامانِ همین اندیشیدنِ روشمند است که علومی چون منطق متولد و پرورش یافتهاند. پس اگر میگویند فلسفه مادرِ علوم است، بیراه نیست، چرا که میدانیم که همین تلاشِ مستمرِ ذهنِ بشر برای یافتنِ یا تنظیم کردنِ اسلوبی معتبر و درست برای اندیشیدن است که امروز میتوانیم داوریِ درست پیرامونِ جهانِ خود داشته باشیم و اگرچه امروز ابزارهای شناختِ گوناگونی(مزداهیک، فیزیک، منطق ...) در دسترس داریم، اما از آنجا که اسلوبِ همگی یکیست، نتایج و دریافتها همیشه یکی هستند، اگرچه بیان متفاوت باشد.
در نخستین گام، مساله را درست شناخته و به آن میاندیشیم، سپس پرسشهای شفاف و درست میسازیم، سپس منابعِ آگاهی و دریافت را مییابیم و در نهایت سعی میکنیم با پرهیز از آفاتِ درستاندیشی، پرسشها را پاسخ بگوییم. پس اگر بگوییم درستاندیشی (که شامل سنجشگرانهاندیشی نیز میشود) یک هنر است، بیراه نگفتهایم، چون عدهای بسیار قلیل از مردم اینگونه اندیشه میکنند.
من میخواستم جایی را برای تمایزِ علم و فلسفه مشخص کنم، اما اکنون ترجیح میدهم تمایز را میان اندیشیدن و درست اندیشیدن بگذارم. در این معنا گاه فلسفه ابزاری میشود در دستِ یک دانشمند و گاه یک فیلسوف خود را در معرضِ پرداختن به یک موضوعِ علمی میبیند.
کسشر هم تعاونی؟!