09-04-2013, 06:40 PM
(در این جستار، فیزیکالیسم پیش فرض اصلی گفتگوست. بحث در مورد روح و سایر توضیحات ممکن برای هویت شخصی را می توانید در جستاری تازه مطرح کنید.)
مسئله شکافت
همیسفرکتومی یک عمل جراحی است که در آن یک نیمکره مغز حذف می شود. بر خلاف انتظار، مطالعات نشان می دهند که این عمل جراحی، چه نیمکره چپ باشد چه راست، نتیجه قابل توجهی روی شخصیت و حافظه شخص ندارد. بنابراین اگر شما تحت چنین عملی قرار بگیرید، پس از آنکه به هوش بیایید، کماکان خود را همان شخص قبلی می بینید. حال فرض کنید که شما تحت چنین عملی قرار گرفتید، با این تفاوت که آن نیمکره دیگر را روی سر (خالی) بدنی دیگر پیوند بزنند. پس از پایان عمل، ما دو شخص خواهیم داشت که خودشان را همان شخص قبلی (شما) می بینند، اما شما واقعا کدام هستید؟ قبل از عمل جراحی هوشیار هستید، سپس همه چیز سیاه می شود، اما وقتی که بیدار می شوید، چه می بینید؟
مسئله شکافت، به همراه چند مسئله مشابه دیگر، من را به این دیدگاه نامید کننده رسانده که در واقع راهی برای بقای شخص وجود ندارد؛ هر انسان گذرگاه مرگ پیوسته بینهایت شخص است. ابتدا از اینجا شروع کنم که، مفهوم "هویت" یک ابزار ذهنی تنها برای آسودگی کار انسان است، وگرنه موجود ثابتی در جهان نداریم، و تنها میتوانیم از میزان/درصد تطابق سخن بگوییم. به همین ترتیب برای هر انسان، در هر زمان، متناظر با وضعیت مغز او، یک شخص (تجربه اول شخص) وجود دارد، که با گذر زمان بطور پیوسته تغییر می کند.
اما چگونه است که هر انسان برای خود یک هویت یکپارچه و ثابت قائل است؟ تنها به این دلیل ساده که او میتواند آنچه را که در گذشته انجام شده به یاد آورد. برای نمونه، او خاطرات کارهایی که در 20 سال پیش انجام شده را دارد، و نتیجه می گیرد که او همان شخص 20 سال پیش است، و چنین تعمیم می دهد که شخص 20 سال آینده نیز او خواهد بود، بنابراین به دور اندیشی و برنامه ریزی برای آینده می پردازد. اما چنانچه می دانیم، در طی 20 سال کل ماده سازنده بدن جایگزین شده، و حتی از نظر ساختار نیز شخص تغییرات زیادی داشته است. آیا این درست به این معنا نیست که شخص 20 سال پیش مرده است؟ این شخص چه ارتباط یا اهمیتی برای آن شخص 20 سال پیش دارد، در مقایسه با بیشمار 70 کیلوگرم ماده ای که میتوانند به ساختار بدن این شخص در بیایند؟
بطور خلاصه، این تصور که ما دارای یک هویت ثابت و یکپارچه در طول زندگی هستیم، توهمی است که بخاطر حافظه به وجود می آید، و احتمالا توسط انتخاب طبیعی هم حمایت شده است. آنچه که در حقیقت به وقوع می پیوندد، اینست که شخص من، در همین لحظه با همین خاطرات به وجود آمده، و شخص یک ثانیه پیش، چیزی را تجربه کرده جز مرگ آنی نیست. چنین دیدگاهی، شاید درست نباشد، اما هیچ دلیلی در رد آن پیدا نمی کنم. آیا شما دلیلی برای مخالفت با این دیدگاه دارید؟
پانویس: امکان دارد در متن بالا بشود تناقض هایی را پیدا کرد، که بخاطر استفاده ناخودآگاه یا ناگزیر نویسنده از ابزار "هویت" است.
مسئله شکافت
همیسفرکتومی یک عمل جراحی است که در آن یک نیمکره مغز حذف می شود. بر خلاف انتظار، مطالعات نشان می دهند که این عمل جراحی، چه نیمکره چپ باشد چه راست، نتیجه قابل توجهی روی شخصیت و حافظه شخص ندارد. بنابراین اگر شما تحت چنین عملی قرار بگیرید، پس از آنکه به هوش بیایید، کماکان خود را همان شخص قبلی می بینید. حال فرض کنید که شما تحت چنین عملی قرار گرفتید، با این تفاوت که آن نیمکره دیگر را روی سر (خالی) بدنی دیگر پیوند بزنند. پس از پایان عمل، ما دو شخص خواهیم داشت که خودشان را همان شخص قبلی (شما) می بینند، اما شما واقعا کدام هستید؟ قبل از عمل جراحی هوشیار هستید، سپس همه چیز سیاه می شود، اما وقتی که بیدار می شوید، چه می بینید؟
مسئله شکافت، به همراه چند مسئله مشابه دیگر، من را به این دیدگاه نامید کننده رسانده که در واقع راهی برای بقای شخص وجود ندارد؛ هر انسان گذرگاه مرگ پیوسته بینهایت شخص است. ابتدا از اینجا شروع کنم که، مفهوم "هویت" یک ابزار ذهنی تنها برای آسودگی کار انسان است، وگرنه موجود ثابتی در جهان نداریم، و تنها میتوانیم از میزان/درصد تطابق سخن بگوییم. به همین ترتیب برای هر انسان، در هر زمان، متناظر با وضعیت مغز او، یک شخص (تجربه اول شخص) وجود دارد، که با گذر زمان بطور پیوسته تغییر می کند.
اما چگونه است که هر انسان برای خود یک هویت یکپارچه و ثابت قائل است؟ تنها به این دلیل ساده که او میتواند آنچه را که در گذشته انجام شده به یاد آورد. برای نمونه، او خاطرات کارهایی که در 20 سال پیش انجام شده را دارد، و نتیجه می گیرد که او همان شخص 20 سال پیش است، و چنین تعمیم می دهد که شخص 20 سال آینده نیز او خواهد بود، بنابراین به دور اندیشی و برنامه ریزی برای آینده می پردازد. اما چنانچه می دانیم، در طی 20 سال کل ماده سازنده بدن جایگزین شده، و حتی از نظر ساختار نیز شخص تغییرات زیادی داشته است. آیا این درست به این معنا نیست که شخص 20 سال پیش مرده است؟ این شخص چه ارتباط یا اهمیتی برای آن شخص 20 سال پیش دارد، در مقایسه با بیشمار 70 کیلوگرم ماده ای که میتوانند به ساختار بدن این شخص در بیایند؟
بطور خلاصه، این تصور که ما دارای یک هویت ثابت و یکپارچه در طول زندگی هستیم، توهمی است که بخاطر حافظه به وجود می آید، و احتمالا توسط انتخاب طبیعی هم حمایت شده است. آنچه که در حقیقت به وقوع می پیوندد، اینست که شخص من، در همین لحظه با همین خاطرات به وجود آمده، و شخص یک ثانیه پیش، چیزی را تجربه کرده جز مرگ آنی نیست. چنین دیدگاهی، شاید درست نباشد، اما هیچ دلیلی در رد آن پیدا نمی کنم. آیا شما دلیلی برای مخالفت با این دیدگاه دارید؟
پانویس: امکان دارد در متن بالا بشود تناقض هایی را پیدا کرد، که بخاطر استفاده ناخودآگاه یا ناگزیر نویسنده از ابزار "هویت" است.