08-16-2013, 07:16 PM
چندتایی از شاهکارهای کمپینِ امام نقی هست که من هرگز نتوانستم بدونِ خندیدن آنها را بخوانم:
برداشت اول:
امام در حال عبور از کوچه بود که پیرزن یهودی انبوهی از زباله های اتمی و فضولات بیمارستانی را روی سر حضرت ریخت. تا امام اومد بجنبه یه شیشه اسید سولفوریک هم خالی شد رو سرش. امام چند لحظه با همون وضع دوربینو نگاه کرد و رو به آسمان داد زد: آقا من دیگه نیستم.. چه وضعشه آخه؟ این که ایمان بیار نیست. فقط منو این وسط مچل کردین هر روز؟ برید یکی دیگه رو بیارید....
برداشت دوم: ( بعد از مذاکرات امام و خدا)
دخترک هات بلوند یهودی با بیکینی لب ایوان در حال آفتاب گرفتن است. روغن ماساژ از دستش رها شده و جلو پای امام می افتد.
دختر: اوا شرمنده. چیزیتون که نشد؟
امام: نه عزیزم. میخوای بیارمش بالا برات؟
دختر: آخه زحمتتون میشه... راستش من تنها موندم. کسی هم نیست پشتمو روغن بزنه....
امام: مگه من مردم؟ خودم در خدمتتم دربست...
دختر: اوا شما مسلمونا چه مهربونید... چه دین رافت و عطوفتی دارید....بیا بالا....
=))=))=))
--------------
نقل است که امام نقی به بازی قایم موشک بسیار علاقه می داشتند و مدام بر اصحاب تاکید می فرمودند که به فرزندان خود بیاموزید این بازی شریف را که اول بار جبرئیل بر جدم رسول الله این بازی را آموخت و گفت که این افضل بازی ها در آخر الزمان است و مهدی قایم خواهد شد و پیروانش مدام به دنبال او خواهند گشت و این کار هزاران سال طول خواهد کشید و باز هم موفق به یافتن او نخواهند شد و البته ما این سرکار بودن آنها را بی پاسخ نخواهیم گذاشت و در روز قیامت به آنها از آّب زمزم خواهیم نوشاند که اگر کانشان سوخته ، حداقل جگرشان خنک شود./ تفرج الامامین / صفحه بعد
----------
شخصی از امام نقی پرسید : ای حضرت فلسفه این که در هنگام خواندن فاتحه با انگشت بر قبر می زنند چیست؟
حضرت دستی به ریش کشیدند و فرمودند : این همان لایک زدن به روح مرحوم است.
---------
روزی دو زن نزد امام آمدند و هر دو ادعا کردند که مادر یک بچه هستند. امام فرمودند: بچه را وسط بگذارید و هر زن از یک طرف دست کودک را بکشد. آن دو زن آنقدر کودک را کشیدند که از وسط نصف شد. امام کمی جا خوردند و فرمودند: قاعدتا نباید اینجوری می شد !!!
اسرار البلاهه - جلد 4
-------------
از ابا شنبلیله شنیدم که می گفت: نزدیکترین صحابه به حضرت همانا ابو هاشم جعفر (رضی الله عنه) بود، بسیار صمیمی. روزی از ابوهاشم خطائی سر زد. امام بر او وارد شدند و با حدیثی او را نصیحت کردند. ابو هاشم در پاسخ گفت: جون هادی از ما یکی دیگه بکش بیرون. امام تبسمی کردند و بلند شدند و با یک ضربه آبچاگی وی را خاموش کردند. سپس رو به اصحاب کردند و فرمودند: به خدا قسم که اگر امروز وی را تادیب نمی کردم فردا شوخی دستی می کرد.
-------------
خبرنگاری از امام پرسید آیا شما در حوادث یازده سپتامبر نقش داشتید؟ حضرت با لبخند ملیحی جواب داد: نمیدونم، آیا شما در حوادث یازده سپتامبر نقش داشتید؟ خبرنگار گفت: شما جواب منو ندادین! امام با لبخند ملیحی گفت شما هم جواب منو ندادین! خبرنگار پرسید: آیا شما سوال های خود منو به عنوان جواب به من برمیگردونین؟ امام نقی با لبخندی ملیح گفت نمیدونم؛ آیا شما جواب های منو به صورت سوال درمیارین و به خودم برمیگردونین؟
در این لحظه مغز خبرنگار ترکید و متلاشی شد. امام نیز با لبخندی ملیح صحنه را ترک کردند.
برداشت اول:
امام در حال عبور از کوچه بود که پیرزن یهودی انبوهی از زباله های اتمی و فضولات بیمارستانی را روی سر حضرت ریخت. تا امام اومد بجنبه یه شیشه اسید سولفوریک هم خالی شد رو سرش. امام چند لحظه با همون وضع دوربینو نگاه کرد و رو به آسمان داد زد: آقا من دیگه نیستم.. چه وضعشه آخه؟ این که ایمان بیار نیست. فقط منو این وسط مچل کردین هر روز؟ برید یکی دیگه رو بیارید....
برداشت دوم: ( بعد از مذاکرات امام و خدا)
دخترک هات بلوند یهودی با بیکینی لب ایوان در حال آفتاب گرفتن است. روغن ماساژ از دستش رها شده و جلو پای امام می افتد.
دختر: اوا شرمنده. چیزیتون که نشد؟
امام: نه عزیزم. میخوای بیارمش بالا برات؟
دختر: آخه زحمتتون میشه... راستش من تنها موندم. کسی هم نیست پشتمو روغن بزنه....
امام: مگه من مردم؟ خودم در خدمتتم دربست...
دختر: اوا شما مسلمونا چه مهربونید... چه دین رافت و عطوفتی دارید....بیا بالا....
=))=))=))
--------------
نقل است که امام نقی به بازی قایم موشک بسیار علاقه می داشتند و مدام بر اصحاب تاکید می فرمودند که به فرزندان خود بیاموزید این بازی شریف را که اول بار جبرئیل بر جدم رسول الله این بازی را آموخت و گفت که این افضل بازی ها در آخر الزمان است و مهدی قایم خواهد شد و پیروانش مدام به دنبال او خواهند گشت و این کار هزاران سال طول خواهد کشید و باز هم موفق به یافتن او نخواهند شد و البته ما این سرکار بودن آنها را بی پاسخ نخواهیم گذاشت و در روز قیامت به آنها از آّب زمزم خواهیم نوشاند که اگر کانشان سوخته ، حداقل جگرشان خنک شود./ تفرج الامامین / صفحه بعد
----------
شخصی از امام نقی پرسید : ای حضرت فلسفه این که در هنگام خواندن فاتحه با انگشت بر قبر می زنند چیست؟
حضرت دستی به ریش کشیدند و فرمودند : این همان لایک زدن به روح مرحوم است.
---------
روزی دو زن نزد امام آمدند و هر دو ادعا کردند که مادر یک بچه هستند. امام فرمودند: بچه را وسط بگذارید و هر زن از یک طرف دست کودک را بکشد. آن دو زن آنقدر کودک را کشیدند که از وسط نصف شد. امام کمی جا خوردند و فرمودند: قاعدتا نباید اینجوری می شد !!!
اسرار البلاهه - جلد 4
-------------
از ابا شنبلیله شنیدم که می گفت: نزدیکترین صحابه به حضرت همانا ابو هاشم جعفر (رضی الله عنه) بود، بسیار صمیمی. روزی از ابوهاشم خطائی سر زد. امام بر او وارد شدند و با حدیثی او را نصیحت کردند. ابو هاشم در پاسخ گفت: جون هادی از ما یکی دیگه بکش بیرون. امام تبسمی کردند و بلند شدند و با یک ضربه آبچاگی وی را خاموش کردند. سپس رو به اصحاب کردند و فرمودند: به خدا قسم که اگر امروز وی را تادیب نمی کردم فردا شوخی دستی می کرد.
-------------
خبرنگاری از امام پرسید آیا شما در حوادث یازده سپتامبر نقش داشتید؟ حضرت با لبخند ملیحی جواب داد: نمیدونم، آیا شما در حوادث یازده سپتامبر نقش داشتید؟ خبرنگار گفت: شما جواب منو ندادین! امام با لبخند ملیحی گفت شما هم جواب منو ندادین! خبرنگار پرسید: آیا شما سوال های خود منو به عنوان جواب به من برمیگردونین؟ امام نقی با لبخندی ملیح گفت نمیدونم؛ آیا شما جواب های منو به صورت سوال درمیارین و به خودم برمیگردونین؟
در این لحظه مغز خبرنگار ترکید و متلاشی شد. امام نیز با لبخندی ملیح صحنه را ترک کردند.
کسشر هم تعاونی؟!