02-21-2013, 06:45 PM
Archive: avizoon.com - The Forbidden Love - #2
***
shiva_modiri
Dec 25 - 2007 - 04:31 AM
پیک 3
قسمت 2: چشماتو باز کن شیوا
- شیوا؟
-هوم..
- چشماتو باز کن شیوا...
- نو..
- خواهش میکنم.
- نه...نه...نه..
برگشت. و سرشو گذاشت روی پستونام. گرمای زبونش رو، روی نوک پستونم حس کردم. دستمو بردم توی موهاش. سرشو فشار دادم به سینه م. پستونامو یکی یکی می خورد..
- اوه.. خوشم میاد. وحشی هستی.
سرشو برد پایین تر. نافمو بوسید. بعد کنار کسمو لیس زد.
- آره...
- بخورم کستو؟
- اره..
زبون داغش، توی کسم بود. پاهامو بازتر کردم. گفتم:
- منو بکون...
گفت: می کنمت. کس داغتو می کنم.
- بکون...
سر کیرشو مالید به کوسم. تنم می لرزه. شل می شم.
- چه کو سی داری شیوا...
- آره... بکونش...
کیرشو، محکم میکنه توی کوسم.
- آخ...
- خوشت می یاد؟ می خوای جرت بدم؟
- جر بده کوس منو. محکم تر...
کیرشو، محکم تر میکنه توی کوسم. آتیش میگیرم. آروم حرف می زنم. با چشمای بسته.
- چشاتو باز کن شیوا... تو رو خدا..
- نه... نمی خوام..
- می خوام چشمای خوشگلتو ببینم..
- نه...
با چشمای بسته، کیرشو حس می کنم. کوس ام خیس شده. سرم گیج میره. روی زمین نیستم.
- محکم... محکم تر...
خودشو محکم می کوبه به کوسم. جیغ می کشم.
-آخ....
تنش می لرزه. پاهامو محکم میکنم دور کمرش. فشارش میدم. می خوام همه شو داخلم کنه. می خوام با همه کیرش بره تو کوسم... درد دارم. بغض می کنم. با چشمای بسته.
- دوستت دارم شیوا...
آروم گرفت. آروم..
برگشت و به پشت افتاد. به سقف نگاه کرد.
- شیوا؟
- هوم..
- چشاتو باز کن دیگه..
چشمامو باز نمی کنم. با چشمای بسته، به سقف نگاه می کنم. همونجا که چشمای سبز بابام، دارن نگام میکنن.
- نه. نمی خوام.
- با چشمای بسته، گریه می کنم.
----------
- چطور بود؟
- چی چطور بود؟
شارون، توی دفترش که جلوش روی میز بود، عکس یه کیر کشید.
- خوب بود؟
من نگاه کردم به معلم که داشت خودشو می کشت تا یه چیزی به ماها حالی کنه.
- آره . خوب بود.
شارون، دفترشو هل داد طرفم.
- نمره.
روی عکس کیره نوشتم: 4
بعد بهش اخم کردم. تا دیگه حرف نزنه. دلم برای آقا معلم سوخته بود.
--------
پسره، دو رگه بود. از اول سال چشمش دنبالم بود. چند بار باهام حرف زد. چند بار هم توی دیسکو اومد جلو باهام رقصید. من ، آسون دوست نمی شدم. اینو همه می دونستن. اما این یکی از رو نرفت.تا اینکه دیشب باهاش خوابیدم.
- می خوای ادامه بدی باهاش؟
- نه نمی خوام.
- یعنی اینقدر بد بود؟
- بد نبود شارون. 4 بود.
به پسرها نمره می دادیم. از یک تا ده. توی لیست شارون همه نمره 10 میگرفتن. مال من هنوز به 6 نرسیده بود. بهترین سکسی که داشتم نمرش 5 شده بود.
- من یه 10 می خوام شارون.
شارون، سرشو برگردوند و یه نگاه به اطراف کانتین انداخت. بعد سرشو اورد جلو و آروم گفت:
- دارم شیوا.
داری؟ 10؟
- آره. دارم.
کجا؟ اینجا؟
- همینجا. می خوای این آخر هفته معرفیش کنم؟
- اوکی. معرفیش کن.
--------
سکس تا قبل از 16 سالگی برام یه فانتزی بود. توی کلاس دخترها ازش خیلی حرف می زدن. از نمره دوست پسراشون می گفتن. اگه کسی سکس نداشت، سوسیال نبود. مشکل یا کمبود داشت. من دروغ نمی گفتم. وقتی ازم سوال میکردن، میگفتم سکس ندارم. اونها هم فکر میکردن چون ایرونی هستم ایرادی نداره. زیاد ازم سوال نمی کردن. اما من، بهش فکر می کردم. خیلی فکر می کردم. وقتی ، توی استخر، پسرها و مردها، به هیکلم نگاه می کردن. وقتی کنار دریا، به کونم نگاه میکردن. وقتی توی حمام، به پستونا و کوسم دست می کشیدم. وقتی بابام، محکم بغلم میکرد. بابام.... وقتی محکم منو بغل میکرد و سینه شو، به پستونام فشار میداد.
-بابام؟...
--------
تابستونا، همیشه می رفتیم کنار دریا. من و بابام. یه کاروان اجاره می کردیم. و چند روز می موندیم. اونوقتا تازه 16 سالم شده بود. اما قدم بلند بود. مثل بابام بودم. هیکلم کاملا فرم گرفته بود. پستونای درشت با پاهای بلند و کون گرد و پر. وقتی مایو می پوشیدم، می دونستم که همه نگاهم میکنن. حالا می دونم که بابام هم از پشت عینک دودیش از همونجا که کنار ساحل دراز کشیده بود، به هیکلم نگاه می کرد. از آب که می اومدم بیرون، می دویدم طرف بابام. کنارش دراز می کشیدم. اون هم حوله رو بر می داشت و خشکم میکرد. بعد کمرمو روغن میزد تا آب شور دریا و آفتاب، پوستمو نسوزونه. حالا، دستاشو حس میکنم. دستاش که از پشت حوله، روی پستونام فشار می اورد. دستاش که وقتی کمرمو روغن میزد تا بالای کونمو می مالید.دستاش، که روی رون هام بالا می رفت. تا کنار کوسم می رفت. حالا می دونم.
بابام.... مثل مردهای دیگه منو با چشماش نمی کرد. بابام ، منو با دستاش میکرد.
-------
شب، باد می اومد. با صدای موج. ترسیده بودم. نشستم توی تخت. می ترسیدم. بابام، توی پذیرایی کاروان خوابیده بود. من توی اطاق خواب. رفتم سراغش. توی رختخواب دراز کشیده بود.
-بابا...
-چشماشو باز کرد.
-- می ترسم..
لحاف رو کنار زد. دراز کشیدم بغلش. خودشو کشوند کنار. برام جا باز کرد. رفتم توی بغلش. هر دومون تقریبا لخت بودیم. همیشه لخت می خوابیم. اون با یه شرت. من، با یه تی شرت. تنش به تنم می خورد. پشتمو کردم بهش. اون هم برگشت. چسبیده بود بهم. از پشت شرتش، کیرشو حس میکردم. دستشو گذاشت روی شکمم. منو چسبوند به خودش. من، تکون نمی خوردم. خشکم زده بود. گیج و داغ بودم. کیر شق شده بابام، روی کونم بود. خوابم برد.
-----
- چشاتو باز کن شیوا...
- هوم...
با چشمای بسته، بابامو بالای سرم می بینم. با چشمهای سبزش. که هیچکس نمی تونست توشون زل بزنه.
- پاشو تنبل خانوم.
لوس می شم.
- می خوام بخوابم.
بابام لحاف رو پس می زنه.
- پاشو. امروز می برمت اسکی روی آب. پاشو.
با چشمای بسته. می شینم توی رختخواب.
- چشماتو باز کن. شیوا...
-------
***
shiva_modiri
Jan 04 - 2008 - 04:36 AM
پیک 4
قسمت سوم: شارون
من و شارون، فقط توی سه چیز مثل هم بودیم. جوون بودیم. خوشگل بودیم. و همکلاسی بودیم. اما سیصد تا اختلاف با هم داشتیم. شارون، ساده و خندان بود. من پیچیده و مغرور بودم. شارون می گفت:
- مال اینه که بابات بزرگت کرده.
- یعنی چی؟
- یعنی اینکه تو نمی ذاری پسرا بکو ننت. تو اونا رو میکونی.
بعد غش غش می خندید.
- شری.
- جون..
- این پسره که میخوای معرفی کنی. این کجایی هست اصلن؟
- راستشو بگم؟
- آره.
شارون، اخماشو میکنه توی هم.
- راستش اگه بگم باورت نمیشه. اما ایرانیه.
- ایرانی؟
توی کالج ما، دو تا پسر ایرانی بودن. از هیچکدوم خوشم نمی اومد. هم نازک نارنجی بودن. هم کلی چیز به خودشون آویزون میکردن.
نکنه این دو تا رو میگی؟
- - نه خره. این جغجغه ها که پیش تو نمره صفر هم نمی گیرن.
- پس چی؟ تو ایرانی از کجا می شناسی؟
شارون، دراز می کشه روی چمن وسط حیاط کالج.
- خیلی کوست میخاره شیوا. طاقت بیار.
- آخه میخوام بدونم.
شارون، بر میگرده و روی شکمش میخوابه.
- شیوا؟
- هوم؟
- راست گفتی بابات از دخترای بلوند بدش می یاد؟
نگاه می کنم توی چشمهای آبی شارون.
- نه عزیزم. بابام از هیچ زن خوشگلی بدش نمی یاد.
- آره؟
- آره.
شارون زیر لبی بهم فحش میده.
- شیوا؟
- چیه؟
- مامانت نمی خواد بیاد هلند؟
- نه شری.
- میشه به بابات بگم مادر جنده؟
- نه. نمیشه.
- آخه این مادرجنده چرا مامانتو طلاق داد؟
با کتاب می زنم توی سر شارون.
- شری؟
- جونم.
- یه حرف دیگه بزن لطفا.
- اوکی.
شارون پا میشه.
- ببینم. این آخر هفته میشه خونه شما بخوابم؟
- باید از بابام بپرسم.
- باشه عزیزم. بپرس.
--------
بابام، حرفی نداشت. شارون، خارج از شهر زندگی میکرد. باباش، مزرعه داشت. هر وقت می اومد دیسکو، شب رو خونه یکی از دوستاش می خوابید. قرار شد، آخر شب بابام بیاد دیسکو سراغمون. من، کنجکاو بودم با این ایرانیه که شارون میگفت، آشنا بشم. تا حالا دوست پسر ایرانی نگرفته بودم. از پسرای هلندی هم زیاد خوشم نمی اومد. برای همین، چند تا دوست پسری که گرفته بودم ، همیشه خارجی بودن. نگاه می کنم به ساعت. زنگ می زنم به شارون.
- شری. بیا دیگه. بابام اوکی داد. زود بیا.
دو ساعت بعد، شارون خونه ما بود. سر ساعت 9. ساعت 12 می رفتیم دیسکو.
- بابات کجاست؟
شارون، نیومده سراغ بابامو می گیره.
- رفته پیش دوستاش. بریم بالا.
میریم توی اطاقم. شارون پهن میشه روی تخت.
- پاشو تنبل. وقت زیادی نداریم.
شارون، دستاشو از هم باز میکنه.
- من که کارامو کردم شیوا جون. دوشمو گرفتم. آرایشمو کردم. حالا هم روی تخت افتادم. فقط یه کیر میخوام. یه کیر.
بعد مثل همیشه شروع میکنه به غش غش خندیدن.
- واییی چه خوبه کیر.
حرصم میگیره.
- شارون جنده.
شارون همونجور می خنده:
- باور کن شیوا. اگه مردا تموم بشن، میرم به اسبای بابام کوس میدم.
بعد، اونقدر میخنده که من هم خندم میگیره.
- شری؟
- جونم؟
- اولین بارت یادته؟
- آره عزیزم. یادمه.
- با کی بود؟ چطوری؟
- با یکی از کارگرای مزرعه بابام.
- خاک بر سرت. جدی میگی؟
- آره دیگه. میدونی شیوا. وقتی شونزده سالم شد. یه شب بابام ، سر میز شام، لیوان آبجوشو هول داد طرفم. گفت، هی شری. بخور.
من هم، لیوانو برداشتم سر کشیدم. فرداش، دنبال یه نفر می گشتم، کوسمو باز کنه. توی کارگرای بابام، یه پسره بود به اسم یان. 20 سالش بود. رفتم به مامانم گفتم، من از این یان خوشم میاد. مامانم، صداش زد. بهش گفت: یان، امروز نمی خواد توی مزرعه کار کنی. برو توی اصطبل به شری کمک کن. بعدش مامانم یه کاندوم بهم داد. گفت: شری، اینو حتما بده استفاده کنه. اوکی؟
گفتم: اوکی. بعد رفتم توی اصطبل. یان داشت به اسبا نگاه میکرد. من هم احمق و گیج. رفتم کاندوم رو گذاشتم کف دستش. گفتم: یان، مامانم گفته اینو حتما بدم بهت استفاده کنی. یان ، متوجه شد انگار. دستمو گرفت، رفتیم توی اطاق پشت اصطبل. اول پستونامو مالید. بعدش لختم کرد. خودشم لخت شد و کیرشو داد دستم. من ، قبل از یان، با پسرای دیگه لاس زده بودم. اما ، اولین بار بود که میخواستم کیر یه پسرو بخورم. واسه همین زیاد خوشم نیومد.اون هم منو خوابوند و اونقد کوسمو مالید تا حشری شدم. بعدش، کاندومی که مامانم داده بود کشوند روی کیرش. گفت، شری، بیا آروم بشین روی کیرم. وای... شیوا... چه کیری.. این دهاتیای هلندی کیرشون مث کیر اسبه. باید بره توی کوست تا بفهمی...
میرم کنار شارون، روی تخت دراز می کشم.
- توی کوس تو که رفته. چی فهمیدی؟
- شیوا؟
- ها؟
- حشری شدی؟
- آره شری.
شارون بلند میشه. خودشو میندازه روی من.
- شیوای حشری. میخوای کوستو بخورم؟
شورتمو می کشونم پایین.
- شری. کوسمو بخور.
شارون، دامنشو در میاره. لخت میشه. سرشو میذاره وسط پاهام.
- کوستو باز کن شیوا. بازش کن.
کوسمو آروم باز میکنم.
- کاشکی کیر داشتی شری.
شارون، کوسمو میلیسه. خودشو میکشونه بالا. لبامو میبوسه.
- شیوا... کاشکی تو کیر داشتی. میخوام بهت کوس بدم.
- از کیر یان بگو شری. از کیر اسب بگو.
شارون، پستونای سفتشو میماله به پستونام. انگشتشو میکنه توی کوسم... آروم زیر گوشم حرف میزنه:
- نشستم روی کیر کلفت یان. سر کیرش نمی رفت توی کوسم شیوا. یهو وحشی شد. با دو دست کونمو گرفت. منو کوبوند به خودش. یهو جیغ زدم. یه جیغ محکم. حتی اسبا هم شیهه کشیدن.کیر یان، تا ته توی کوسم بود. کوس من. کوس شارون. دختر خوشگل صاحب مزرعه، توی اصطبل، با کیر یه اسب باز شد.
- آخ...شری...
- میخوای شیوا؟ کیر یان رو میخوای؟
- آره... میخوام..
- کیر اسب؟ توی کوس کوچولوت؟
- آره...
- میخوای کوستو باز کنه؟ میخوای جرت بده؟
- آره...
- وای...
- آه..
کوسم ، خیس میشه. خیس خیس.
- پاشو شری. باید دوباره دوش بگیری.
---------
.Unexpected places give you unexpected returns