12-16-2010, 10:59 PM
شریعتی، شریعتی، شریعتی... آیا تا به حال هیچ نویسنده ی ِ ایرانی به اندازه ی ِ او آدمهای متفاوت از اقشار ِ مختلف را جذب کرده؟ از فرقان(در یک سر ِ اسلام شیعی)تا سیدعلی خامنه ای(در سر ِ دیگر ِ آن) او را «مسلمان حقیقی» می دانند.. از خودم می پرسم اگر زنده بود، کدامیک را به خود نزدیکتر می دید؟ نظر ِ من درباره ی ِ این شوالیه ی ِ اساطیری(بخشهایی از بحثی که چند ماه پیش درباره ی ِ او، در فرومی دیگر داشتم):
« کسی که لقب ِ سنگین و مسئولیت آور ِ "روشنفکر" را به دوش می کشد، باید "فراتر" از هنجارهای ِ موجود بیاندیشید و آنها را مثل ِ باقی ِ مردم "پیشفرض" نگیرد. حتی اگر با آنها مشکلی ندارد، دست بکار نقدشان بشود، و همان اندیشه ها را، "نقد شده" بپذیرد و از آن تقدس زدایی بکند، اگر می خواهد که اصلا به این عرصه(روشنفکری)وارد بشود ناگزیر است منطق موجود را به چالش بکشد و دستگاه ِ فکری ِ تراش خورده ای از آن بیرون بیاورد. شریعتی حجم بسیار زیادی از پیشفرضهای ِ شیعی را «پذیرفت»(ادعا می کنم که خیلی بیشتر از مثلا مطهری یا آوینی)، و بجای ِ نقد ِ آنها به جستجوی ِ مصداق برای ِ تئوریزه کردنشان پرداخت(با حذف ِ آلترناتیو، و همینطور بازخوانی ِ خواص فهم آنها). وجه منحط سنت همین "نقد ناشدگی" آنست، که شریعتی آشکارا مشکلی با آن نداشت. اینست که شاید وی "اندیشمند" باشد، اما در روشنفکری و چه بسی "نوآوری" او به زعم من جای ِ تردید، فراوان است. »
« شریعتی برخلاف ِ فردید چندان رازورز و پیچیده نویس نیست. نوشته های او آنقدر ساده هست که با سواد سوم راهنمایی و شعور یک نوجوان 16/17 ساله قابل فهم باشد، مگر آنکه تازگی ها برای «تعمیق» آنچه او نوشته با تفاسیر و تعابیر جدیدی روبرویمان کرده باشند که کلا بحثی جداست. یکبار در همینجا گفتم امثال شریعتی و فردید کاریکاتورهایی هستند از روشنفکری، زیرا اساس کار روشنفکری نقد ِ عریان و بی پرده ی دگمهای موجود در بستر فکری ِ یک جامعه است نه جایگزین سازی آنها با خشک اندیشی های دیگر و ریشه یابی آنها در بیرون از خود جامعه، درجهت تطهیر آن. یک زمانی تکه کلام من این بود که مطهری انسانی به مراتب آگاه تر، صادق تر، دارای نثری به مراتب شیواتر و حرفهایی به مراتب شنیدنی تر از شریعتی است(مثلا مقایسه بکنید همه وجوهات اثر ِ سراسر انقلابی، روشنگرانه و انتقادی مطهری «حماسه حسینی» را با روده درازیهای نفرت انگیز اثر بی مایه ای بنام «فاطمه، فاطمه است»).
اما، شریعتی به هرحال مهم است. و امروز در جستجوی رقت انگیز همه برای ارائه بدیلی «نرمخو» از اسلام در برابر «اسلام واقعا موجود»، شریعتی اهمیتی دو چندان می گیرد. پس یکبار خواندن آثار او ، حداقل آثار مهم و تاثیر گذارش، حتی به نحوی «روزنامه وار» وقت شما را همانقدر خواهد گرفت که نگاه کردن یکی از سریالهای ماه رمضان. ارزش هر دو کالا هم یک اندازه است: ساخته شده برای مصرف روزمره ی عوام، دارای تاریخ انقضای بسیار محدود و درونمایه ای بسیار تهی. »
« از نظر من شریعتی یک شارلاتان ِ تین ایجر فریب با نثری نئاندرتال پسند بود، که از باد ِ فقر گفتمان فلسفی ایران و کمبود آشنایی با فضای فکری بین المللی و شرایط ایدئولوژی گرای دهه پنجاه در ایران بادکنک وار بزرگ شد. شخصی کاملا آگاه از دروغ پردازیهای هدفمند خود(در جهت افزودن مقادیر انبوهی گل و بلبل به دین مبین اسلام). »
« اگر واپسگرایی ِ تطهیر شده در قالب واژگان نوعی «جلوبودن از جامعه» است البته که شریعتی را می شود جلوافتاده خطاب کرد. اما من حتی شخصیتی همچون نواب صفوی را چند دهه جلوتر از شریعتی می دانم. »
« کسی که لقب ِ سنگین و مسئولیت آور ِ "روشنفکر" را به دوش می کشد، باید "فراتر" از هنجارهای ِ موجود بیاندیشید و آنها را مثل ِ باقی ِ مردم "پیشفرض" نگیرد. حتی اگر با آنها مشکلی ندارد، دست بکار نقدشان بشود، و همان اندیشه ها را، "نقد شده" بپذیرد و از آن تقدس زدایی بکند، اگر می خواهد که اصلا به این عرصه(روشنفکری)وارد بشود ناگزیر است منطق موجود را به چالش بکشد و دستگاه ِ فکری ِ تراش خورده ای از آن بیرون بیاورد. شریعتی حجم بسیار زیادی از پیشفرضهای ِ شیعی را «پذیرفت»(ادعا می کنم که خیلی بیشتر از مثلا مطهری یا آوینی)، و بجای ِ نقد ِ آنها به جستجوی ِ مصداق برای ِ تئوریزه کردنشان پرداخت(با حذف ِ آلترناتیو، و همینطور بازخوانی ِ خواص فهم آنها). وجه منحط سنت همین "نقد ناشدگی" آنست، که شریعتی آشکارا مشکلی با آن نداشت. اینست که شاید وی "اندیشمند" باشد، اما در روشنفکری و چه بسی "نوآوری" او به زعم من جای ِ تردید، فراوان است. »
« شریعتی برخلاف ِ فردید چندان رازورز و پیچیده نویس نیست. نوشته های او آنقدر ساده هست که با سواد سوم راهنمایی و شعور یک نوجوان 16/17 ساله قابل فهم باشد، مگر آنکه تازگی ها برای «تعمیق» آنچه او نوشته با تفاسیر و تعابیر جدیدی روبرویمان کرده باشند که کلا بحثی جداست. یکبار در همینجا گفتم امثال شریعتی و فردید کاریکاتورهایی هستند از روشنفکری، زیرا اساس کار روشنفکری نقد ِ عریان و بی پرده ی دگمهای موجود در بستر فکری ِ یک جامعه است نه جایگزین سازی آنها با خشک اندیشی های دیگر و ریشه یابی آنها در بیرون از خود جامعه، درجهت تطهیر آن. یک زمانی تکه کلام من این بود که مطهری انسانی به مراتب آگاه تر، صادق تر، دارای نثری به مراتب شیواتر و حرفهایی به مراتب شنیدنی تر از شریعتی است(مثلا مقایسه بکنید همه وجوهات اثر ِ سراسر انقلابی، روشنگرانه و انتقادی مطهری «حماسه حسینی» را با روده درازیهای نفرت انگیز اثر بی مایه ای بنام «فاطمه، فاطمه است»).
اما، شریعتی به هرحال مهم است. و امروز در جستجوی رقت انگیز همه برای ارائه بدیلی «نرمخو» از اسلام در برابر «اسلام واقعا موجود»، شریعتی اهمیتی دو چندان می گیرد. پس یکبار خواندن آثار او ، حداقل آثار مهم و تاثیر گذارش، حتی به نحوی «روزنامه وار» وقت شما را همانقدر خواهد گرفت که نگاه کردن یکی از سریالهای ماه رمضان. ارزش هر دو کالا هم یک اندازه است: ساخته شده برای مصرف روزمره ی عوام، دارای تاریخ انقضای بسیار محدود و درونمایه ای بسیار تهی. »
« از نظر من شریعتی یک شارلاتان ِ تین ایجر فریب با نثری نئاندرتال پسند بود، که از باد ِ فقر گفتمان فلسفی ایران و کمبود آشنایی با فضای فکری بین المللی و شرایط ایدئولوژی گرای دهه پنجاه در ایران بادکنک وار بزرگ شد. شخصی کاملا آگاه از دروغ پردازیهای هدفمند خود(در جهت افزودن مقادیر انبوهی گل و بلبل به دین مبین اسلام). »
« اگر واپسگرایی ِ تطهیر شده در قالب واژگان نوعی «جلوبودن از جامعه» است البته که شریعتی را می شود جلوافتاده خطاب کرد. اما من حتی شخصیتی همچون نواب صفوی را چند دهه جلوتر از شریعتی می دانم. »