نامنویسی انجمن درست شده و اکنون دوباره کار میکند! 🥳 کاربرانی که پیشتر نامنویسی کرده بودند نیز دسترسی‌اشان باز شده است 🌺

رتبه موضوع:
  • 0 رای - 0 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

"آیه های زمینی"
#6

دروود من هم دوست دارم یك شرح كوچكی در حد خودم اینجا بنویسم؛
شاید خوشتون اومد!

viviyan نوشته: درود دوستان. کسی معنی شعر زیر رو میدونه؟

فروغ فرخزاد
آیه های زمینی

آنگاه
خورشید سرد شد
و برکت از زمین ها رفت
به نگر من فروغ درحال ِبیان حال و هوای زمان حاضر خودش بوده نه
از گذشته حرف می زده و نه از آینده؛آنگاه كه خورشبد سرد شد یعنی
همان منبع انرژی این گویال دور افتاده ما، زمین قطع شد و آغاز یك قیامت
حقیقی كه فروغ تماشاگر اون بود و در ادامه رفتن بركت از زمین به سبب
تاریك شدن خورشید یعنی خشك شدن برگ درختان مردن دام ها هر آدمی یك
گوشه افتاد و هركس سرش به دیوار بود ماهی ها تلف شدند همه چیز "بی فروغ"
شد!
viviyan نوشته: سبزه ها به صحراها خشکیدند
و ماهیان به دریاها خشکیدند
و خاک مردگانش را
زان پس به خود نپذیرفت

زمین با انسان قهر شده بود از انسان متنفر بود
و هر كسی رو دفن می كردند زمین اون رو به بیرون
از قبر پرت می كرد؛ سبزه ها خشك شدند ماهی ها
مردند؛ این همین صحنه ی دهشناكی هست كه فروغ
از نتیجه كردار زشت و وحشیانه انسان ها با هم دیگر تصور می كند!
viviyan نوشته: شب در تمام پنجره های پریده رنگ
مانند یک تصور مشکوک
پیوسته در تراکم و طغیان بود
و راهها ادامهء خود را
در تیرگی رها کردند

چه زیبا!E403
شب رو تصور كنید كه اون هم با انسان ها
قهر كرده و وقتی شما از پنجره اتاقتون به بیرون
نگاه می كنید خود پنجره هم رنگ پریدس چون
اون هم تنها شده؛ شب در قبض و بسط قرار گرفته
و روحیه سركش گونش را به پاس بد بودن آدم ها
با هم، به روخشون می كشید!
و جاده هایی كه راه های زندگی و ابدیت رو
به انسان ها نشان داده بودند ماموریتشون تموم شده بود
و در تیرگی و تاریكی وجود به بی راه رفتند و هیچ صراط
مستقیمی نبود دیگر!



viviyan نوشته: دیگر کسی به عشق نیندیشید
دیگر کسی به فتح نیندیشید
و هیچکس
دیگر به هیچ چیز نیندیشید

همین دیگه ؛ تصور یك جامعه ای كه از عشق تهی است؛ و دیگه
راه بازگشتی وجود نداره و مهلت تموم شده انسان ها خودشون اینگونه
دوست داشتند! و كسی به فتح و گشایش وحركت در زندگیش فكر نمی كند
اصلا به هیچ فكر نمی كند؛ چون همه جا سرد و تاریك و بی رمق شده و عشق
و هم زیستی بین انسان ها جریان نداره!



viviyan نوشته: در غارهای تنهائی
بیهودگی به دنیا آمد
خون بوی بنگ و افیون میداد
زنهای باردار
نوزادهای بی سر زائیدند
و گاهواره ها از شرم
به گورها پناه آوردند
غارهای تنهایی نشان دهنده عمق تنهایی و تاریكی
انسان های جدا از هم افتاده ی جامعه است و بچه های
بی سر هم استعاره از كودكانی هست كه هیچ میل و
آرزویی در سر ندارند!



viviyan نوشته: چه روزگار تلخ و سیاهی
نان ، نیروی شگفت رسالت را
مغلوب کرده بود
پیغمبران گرسنه و مفلوک
از وعده گاههای الهی گریختند
و بره های گمشدهء عیسی
دیگر صدای هی هی چوپانی را
در بهت دشتها نشنیدند

نان = قوت لایموت انسان ها كه یك
چیز كم ارزش مادی بود جایش را به
عشق و ایمان(=ایمان مد نظر فروغ نه ایمان ادیان سامی)
داده بود و یك چیز مادی(=نان) بر یك نیروی معنوی(=عشق
و محبت) فائق اومده بود!



viviyan نوشته: در دیدگان آینه ها گوئی
حرکات و رنگها و تصاویر
وارونه منعکس میگشت
و بر فراز سر دلقکان پست
و چهرهء وقیح فواحش
یک هالهء مقدس نورانی
مانند چتر مشتعلی میسوخت

همه چیز وارونه شده؛ انسان های بد لباس میش
پوشیدند؛ روی سر انسان های فاحشه هاله نور
است؛ به قول شاهین : یه معاویه گم تو لباس ِعلی!
E403



viviyan نوشته: مرداب های الکل
با آن بخارهای گس مسموم
انبوه بی تحرک روشنفکران را
به ژرفای خویش کشیدند
و موشهای موذی
اوراق زرنگار کتب را
در گنجه های کهنه جویدند
خورشید مرده بود
خورشید مرده بود ، و فردا
در ذهن کودکان
مفهوم گنگ گمشده ای داشت
اون هایی كه خودشون رو روشنفكر می دوستند هم اینجا
دچار خطاء شدند و فكر می كردند روشنفكرند اما در عمل چیز
دیگه ای نشون داده شد؛ و موش ها یعنی همان مخالفان اصالت
و تمدن موزیانه و یواشكی تمدن جامعه رو بر باد می دادند!


viviyan نوشته: آنها غرابت این لفظ کهنه را
در مشق های خود
بالکهء درشت سیاهی
تصویر مینمودند

نمی دونم منظور فروغ" از لفظ كهنه" چی بوده ؟!

viviyan نوشته: مردم ،
گروه ساقط مردم
دلمرده و تکیده و مبهوت
در زیر بار شوم جسدهاشان
از غربتی به غربت دیگر میرفتند
و میل دردناک جنایت
در دستهایشان متورم میشد

از غربتی به غربتی دیگر یعنی از جهالتی به جهالتی دیگر
چون راه ها در ابتدای شعر فروغ در تاریكی بی راهه شده بودند
و اكثر مردم نمی دونستند راه كدومه جز عده كمی؛ كه درد می كشیدند
و در بند بودند!

viviyan نوشته: گاهی جرقه ای ، جرقهء ناچیزی
این اجتماع ساکت بیجان را
یکباره از درون متلاشی میکرد
آنها به هم هجوم میآوردند
مردان گلوی یکدیگر را
با کارد میدریدند
و در میان بستری از خون
با دختران نابالغ
همخوابه میشدند

یك تصویر خیلی ترسناك از اون جامعه !





viviyan نوشته: پیوسته در مراسم اعدام
وقتی طناب دار
چشمان پر تشنج محکومی را
از کاسه با فشار به بیرون میریخت
آنها به خود میرفتند
و از تصور شهوتناکی
اعصاب پیر و خسته شان تیر میکشید
اما همیشه در حواشی میدان ها
این جانبان کوچک را میدیدی
که ایستاده اند
و خیره گشته اند
به ریزش مداوم فواره های آب
فواره های آب = كتاب های به ظاهر روشن فكر گونه!
كسانی كه خودشون دریای مواج شهوت در سر داشتند
و برای اجرای عدالت ِخودشون، اعدام می كردند اما می دیدی
كه چگونه ادعای روشن فكر بودن می كردند و كتابخونه احداث می كردند!


viviyan نوشته: شاید هنوز هم
در پشت چشم های له شده ، در عمق انجماد
یک چیز نیم زندهء مغشوش
بر جای مانده بود
که در تلاش بی رمقش میخواست
ایمان بیاورد به پاکی آواز آبها

این همون چیزی هست كه فروغ بهش ایمان داره یك جوانه ی كوچك
كه زیر برف و تاریكی به امید وآرزوی عشق در حال رشد كردن است!


viviyan نوشته: شاید ، ولی چه خالی بی پایانی
خورشید مرده بود
و هیچکس نمیدانست
که نام آن کبوتر غمگین
کز قلبها گریخته ، ایمانست
آره؛ بالاخره فروغ توی شعرش شاه كلید سخنش رو دست ما داد
"ایمان" همون چیزی كه از نبودنش توی جامعه ی فروغ این حالت
مردنی بهش دست داده ایمان و عشقی كه فروغ در قلبش داشته
و دوست داشته انسان های جامعش دوباره مومن بشن یك ایمان
دست نایافتنی ِ!
یه چیزی هم در باره واژه مؤمن و ایمان بگم شاید براتون جالب
باشه؛ در لغت عربی خود واژه مومن یا ایمان به كسی اتلاق میشه كه
وقتی پیششی آرامش می گیری كسی كه بمب به خودش نمیبنده كسی
كه دو رو نیست كسی كه اعدام گروهی نمیكنه كسی كه تجاوز روحی بهت نمی كنه
كه من با این سنم هنوز كسی رو پیدا نكردم! وبه فروغ حق می دم این قدر از تنهایی به ناله!


viviyan نوشته: آه ، ای صدای زندانی
آیا شکوه یأس تو هرگز
از هیچ سوی این شب منفور
نقیبی بسوی نور نخواهد زد؟
آه ، ای صدای زندانی
ای آخرین صدای صداها...

و فروغ به "آه" زندانی ِدربند امید دارد كه این همه سال
از این زشتی ها و تاریكی هابه دور بوده و برای روشن
كردن دیگران در بند افتاده كه عشق و ایمان را دوباره به
مردم این شهر یاد بیاره!
---------------------------

به نگر من این چامه ها رو نمیشه معنی یا تفسیر كرد
چون از ارزشش كاسته میشه چون این شعر ها از درون میان ؛ و مطمئنم
اون چیزی كه من نوشتم به احتمال زیاد منظور فروغ نبوده ولی خب به قول مولانا :
هركسی از ظن خود شد یار من؛ اما شعر هایی مثل دوبیتی های حكیم عُمر خیام چون
مضامین روشن فلسفی دارند خیلی راحت میشه معنی و تفسیرشون كرد
مثل این دو بیتی كه خیام در آغاز جوانیش سروره بود و نمی دونست برای چی
خلق شده و خودشم تو این رباعی میگه آخرشم كسی بهم نگفت تو برای چی به
این خراب شده(=دنیــــــا) اومدی!:e303:

از آمدنم نبود گردون را سود
وز رفتن من جلال و جاهش نفزود
وز هیچ کسی نیز دو گوشم نشنود
کاین آمدن و رفتنم از بهر چه بود

پاسخ


پیام‌های این موضوع
"آیه های زمینی" - توسط viviyan - 12-16-2012, 09:40 PM
"آیه های زمینی" - توسط undead_knight - 12-18-2012, 07:07 PM
"آیه های زمینی" - توسط viviyan - 12-18-2012, 07:28 PM
"آیه های زمینی" - توسط کافر_مقدس - 12-19-2012, 01:03 PM
"آیه های زمینی" - توسط بهمنیار - 12-20-2012, 08:32 AM
"آیه های زمینی" - توسط meaning - 12-20-2012, 01:49 PM
"آیه های زمینی" - توسط mahtab71 - 12-21-2012, 04:27 PM

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: 9 مهمان