12-06-2012, 07:55 PM
Mehrbod نوشته: خب پس برداشت نادرست من بود
Mehrbod نوشته: چرا نمیشود؟زبان میتواند تغییر کند،لغات میتوانند معنایشان عوض شود و... ولی تعاریفی که من آوردم برای امروز است.شاید فردا چیز دیگری شود.ولی معنای عشق و دوست و اینها تغییر نکرده چندان برای مفاهیم جدید لغاتی مثل girlfriend آمده یا ممکن است ولی اصل مفهوم همین است و با مثلا sexual partner فرق میکند.
مگر چَم فلسفه در گذر زمان ندگریسته؟ چم مزداهیک (mathematics) مگر ندگریسته؟ چرا «دوستی» پایا بماند؟
Mehrbod نوشته: گیراترین بخش سخن همینجاست و این نکته که من نمیگیرم این «دریافت» تو از دوستی، که برای خودشآری دیگر اینها حالت ذهنی و حس و اینها هستند دیگر.
وی را میخواهیم از کجا امده، اگر از "حس" کردن است که من خودم چنین حسی ندارم، اگرنه پس از کجا؟
به دید من همان مادر هم اگرچه انگیزه ژنتیکی توانمندی برای دوست داشتن بچه دارد، ولی کودکی را بیانگارید که بسیار بدخو و ترشروست
و هیچگاه به مهر مادر پاسخ نمیدهد. در گذر زمان آیا نمیتوان دید که مهر بس توانمند یکسویهی مادرانه هم باز کم کم از میان برود؟
درباره دوستی هم همه ما بیگمان پیوسته خودآگاهانه چرتکه نمیاندازیم، ولی نگرههای بسیاری هستند که چنین چیزی را برتری میدهند:
Social Exchange Theory - WiKi
Costs are the elements of relational life that have negative value to a person, such as the effort put into a relationship and the negatives of a partner.[4] (Costs can be time, money, effort etc.)
Rewards are the elements of a relationship that have positive value. (Rewards can be sense of acceptance, support, and companionship etc.)
Worth = Rewards – Costs
بدید من آن چرتکه انداختن همیشه آنجاست و با اندکی ژرف اندیشی در خویش و پیوندهای دوستی خود، میتوان آنرا بازشناخت.
ولی چیزی مانند proxy کردن خود در دیگران: «دیگرانی که ما میشناسیم و خواستن آنها برای خودشان در جایگاه نایب (proxy) ما» برای من دور از باور میزند.
روی هم رفته بجز "حس درونی"، چیز دیگری هم پشت این نگرت هست راسل جان؟
بهترین و نزدیکترین مشابهش عشق است که میشود بعنوان معدلش استفاده کرد و حتی در یونان باستان یک لعت برای عشق و دوست استفاده میشده.
نمیشود بگوییم عشق را اگر از روی "حس" تعریف کنیم نمیشود.دوستی و عشق و اینها مفاهیمی ذهنی هستند.با عکسبرداری مغزی و ترکیب شیمیایی مغز هم تعریف نمیشود هر چند از آن تطبیق دارند.رنگ قرمز را چطور مثلا میشود بدون "حس" تعریف کرد.میشود از طول موج آن و اینها چند کتاب نوشت ولی رنگ قرمز تعریفی ذهنی دارد دیگر.
این تئوری و کلا سخنت هم مهربد جان ستیز آنچنانی با آنچه گفتیم ندارد چون دو چیز متفاوت هستند.ما از چیزی سخن میگوییم که ذهنیست و مفهومی واقعیست.عشق و دوستی و نفرت و ترس و ...اینها مفاهیمی ذهنی هستند.وقتی کسی میگوید عاشق شده از حالت ذهنیش میگوید.لازم به اثبات ندارد و لازم نیست مثلا اسکن مغزی بیاورد.طرف مقابل هم اگر عاشق شده باشد حرف او را میفهمد.این میشود عشق.حالا میشود از دید زیستی و درستی یا نادرستی یا مرز عشق حرف زد ولی عشق همان "حس" است و توصیف کاملا دقیقش حتی در دیکشنری و دانشنامه هم پیدا نمیشود چرا که لغات ممکن است بخوبی حالت ذهنی را بیان نکرده باشند.
"Democracy is now currently defined in Europe as a 'country run by Jews,'" —Ezra Pound