12-05-2012, 11:52 PM
Russell نوشته: خوب این همان Psychological Egosim هست دیگر که گفتیم.بحث سر اینست که این چیزی بدیهی نیست اولا و ایرادات اساسی به آن وارد است در توصیف واقعیت لینک هم دادیم که کوتاه است کار ندارد یک نگاه کردن به آن.
دوم اینکه این مانند اینست که ما تاپیک بزنیم "مفهوم فدارکاری" بعد بیایی بگویی ما از نظر روانی خودخواه هستیم و "مفهوم فداکاری" از بیخ نداریم و این هم سود دوسویه است و خطای محاسبه است و چه و چه در حالی که با این انکار اصلا یعنی قبول نمیکنی مفهوم وجود دارد و معنی دارد که بعد برسد به بحث و استدلال با آن.
فداکاری = خودخواهی ژن
ولی دوستی چیست؟ خودخواهی ژن؟ خودخواهی روان؟ کارکرد آن چیست؟ ما کارکرد فداکاری را میدانیم، کارکرد دوستی که تنها و تنها برای خودش او را میخواهیم چیست؟
چگونه چنین چیزی فرگشته؟ چرا پس من مانند شما نمیتوانم آنرا "حس" کنم؟ هزار یک و پرسش دیگر اینجا داریم که این تعریف را ناپذیرفتنیترین تعریف میکند.
نکته هم در «خود» داشتن در همه اینهاست. من میگویم همه کنشهای ما، از ریز تا درشت در راستای آماجها و سود خودمان هستند.
درباره فداکاری هم ما بازنمود بیرونی از رفتار داریم که کسی انجام داده، ولی درباره دوستی چه نمونهای داریم که "کسی دیگری را برای خودش خواسته باشد"؟
با در دست بودن بازنمود زنده بیرونی، روشنه که من پنداره «فداکاری» را (اگرچه ریشه در ژن خودخواه) داشته باشد میپذیریم، ولی
درباره دوستی تنها و تنها میتوانم روی سخن تو تکیه کنم، چون هیچ همچو چیزی در زندگی خودم ندیدهام و برایم دریافت آن شدنی نیست.
در کنار اینها، تعریف تو راسل جان "بدیهی" نیست، هنگامیکه تعریف من «دوست = کسی که ما او را برای خوشی/لذت/سود/.. خودمان
میخواهیم» اگر بدیهی نباشد، دستکم دریافتنی است و در راستای دیگر نگرههای ما، از ژن خودخواه گرفته تا فرازیست و .. میرود.
.Unexpected places give you unexpected returns