11-29-2012, 07:11 PM
iranbanoo نوشته: شاید خیلی بدیهی باشد.شاید همه از دوستی بدانیم...
اما واقعیت این است که خیلی از ما از همین دوستی ها ضربه ها خوردیم و ضربه ها زدیم...
با این وجود باز نام این ارتباط دوستیسیت.
با وجود داشتن دوستان خوب باز هم حد و حدود انان را نمیدانیم و حدو حدود خود را برای انان مشخص نکرده ایم.
هنوز با وجود رعایت هایی که میکنیم میرنجیم و میرنجانیم و وقتی میبینیم ضررش بیش ازمنفعتش است فاصله میگیریم.
گاها دوست داریم با دوستان باشیم اما صلاح میدانیم که نه...حتی اگر تنها باشم این کار را نخواهم کرد
دوستی مفهوم خود را از دست داده؟
چه نوع ارتباطیست؟
چرا با وجود صمیمیت ها و علاقه ها باز منجر به آزردگی ها و زخم های عمیق میشود؟
شاید در این جهت از تجربه های شخصی نیز گفتن خالی از لطف نباشد.
گرچه انتظار شنیدن واژه هایی چون ,توقع,اعتماد بیش از حد,تعادل رفتاری,ارتباط عقلانی و... را دارم
اما واقعیتش این است که تمام اینها را داشتن و در کنارش احساس صمیمیت کردن چندان آسان نیست
....
دوستی در خردترین تراز خود چیزی بیشتر از سود دو-سویه نیست. مانند یک معامله پایاپای که
شما یک چیزی میدهید و یک چیزی میگیرید، در دوستی هم شما یک چیزهایی میاورید و یک چیزهایی برداشت میکنید.
هر آینه، از دید فلسفی یا شاید روانشناسیک، اگر شما دقیقا بدانید که در یک دوستی چه چیزی میاورید و
چه چیزی برداشت میکنید، دیگر «دوست» نیستید، بیشتر «آشنا» یا همان Acquaintance یکدیگر به شمار میروید.
ارزشهای دوستی باید از هر دو سو پوشیده باشند و تنها در تراز احساسی دریافت شوند.
کسی که شما کنار او احساس خوبی دارید و او کنار شما احساس خوبی دارد میشود دوستتان.
در کنار آن، ژرفترین آزردگی روانیک را هم تنها کسی میتواند به شما بدهد که برایتان باارزش باشد، پس چرایی آن جای سخن ندارد.
به سخن دیگر، آزارندهترین یادمانهایتان (خاطرات) را کسانی به شما میدهند که بهترین یادمانهایتان را با ایشان داشتهاید.
.Unexpected places give you unexpected returns