10-12-2012, 06:26 PM
*سال 1379 بود که من را در در یک تظاهرات گرفتند و بردند به اوین . بیست روز آب خنک خوردم . آخر سر فهمیدند عجب حماقتی کردند و بیست روز از عمر خودشان را صرف بارجویی و انگشت نگاری از چه گیجی کرده اند . بعد از بیست روز من را آزاد کردند . یقیه پیراهنم نیمه پاره بود . کفش هایم بند نداشت . پول نداشتنم که برگردم خانه . سر و صورتم مثل گداهای میدان امام حسین (فوزیه سابق) کثیف بود . یک دفعه دیدم پدر و مادرم آن سوی خیابان ایستاده اند . من را نشناخته بودند . دوان دوان دویدم و مادر را در آغوش گرفتم و خلاصه کلی بوس بازی و قربان صدقه هم رفتیم و در همان حال می ترسیدم که الان پدر می آید و کتکی نثار من می کند که آخر نیم وجبی تو را چه به براندازی !! یک آقایی آمد و به من و مادرم تبریک گفت و از من پرسید جرمت چی بود ؟! گفتم سیاسی بودم ! نفهمیدم طرف از کدام طرف غیبش زد و در رفت . بیچاره ترسید ولی نمی دانم چرا !
* نه به خدا ( نه خدای جبار و نه خدای رحمان کتابهای آسمانی ) اعتقاد دارم ، نه به ادیان ابراهیمی و نه امام و پیامبری . از زندان اوین که آزاد شدم همه اعتقادات کهنه را از دست دادم و چه نیکو . آن حادثه برایم تلنگری بود که دنیا را گونه ای دیگر ببینم . ولی فکر نکنید من بی خدا هستم . خدای من در دل و قلبم است . از نظر من انسان خالق خدا است و نه خدا خالق انسان . انسان خدا را خلق کرد تا در دلش نور امیدی پدیدار شود و در مواقع تنهایی به او پناه ببرد . این خدا ، خالق فلک و افلاک نیست . خالق زمین و زمان نیست . بازجوی روز قیامت هم نیست . حسابرس و حسابدار نیست . کلید دار بهشت و جهنم نهم اصلا نیست . خدا تنها یک نیرو است در دل و قلب ما آدمها تا با کمک همین نیرو زندگی را ادامه بدهیم و توان حرکت داشته باشیم
* فقط یک آرزو دارم . آن هم آزادی مملکتم است . تمام حواس ، وقت و سرمایه ام را بر روی این موضوع متمرکز کرده ام . در دل این آرزوی بزرگ یک آرزوی مهم دیگر هم نهفته است . آرزو دارم روزی دوستانم در اروپا و آمریکا بخصوص جناب تورج نگهبان و دیگر دوست نازنینم، سایه سیرجانی را در وطن ببینم و در آغوش بگیرم . کاش آنقدر قدرت داشتم تا کاری کنم این دو عزیز وطنشان را ببینند ولی افسوس ناتوانم و شرمسار . مونس و همدم من در این روزها همین دو عزیز هستند به خصوص استاد تورج نگهبان که حکم پدر را برایم دارد . تمام حرف دلم را به این دو عزیز می گویم و خواهم گفت .
امید میرصیافی 28 دی ماه 1385
روزنگار
* نه به خدا ( نه خدای جبار و نه خدای رحمان کتابهای آسمانی ) اعتقاد دارم ، نه به ادیان ابراهیمی و نه امام و پیامبری . از زندان اوین که آزاد شدم همه اعتقادات کهنه را از دست دادم و چه نیکو . آن حادثه برایم تلنگری بود که دنیا را گونه ای دیگر ببینم . ولی فکر نکنید من بی خدا هستم . خدای من در دل و قلبم است . از نظر من انسان خالق خدا است و نه خدا خالق انسان . انسان خدا را خلق کرد تا در دلش نور امیدی پدیدار شود و در مواقع تنهایی به او پناه ببرد . این خدا ، خالق فلک و افلاک نیست . خالق زمین و زمان نیست . بازجوی روز قیامت هم نیست . حسابرس و حسابدار نیست . کلید دار بهشت و جهنم نهم اصلا نیست . خدا تنها یک نیرو است در دل و قلب ما آدمها تا با کمک همین نیرو زندگی را ادامه بدهیم و توان حرکت داشته باشیم
* فقط یک آرزو دارم . آن هم آزادی مملکتم است . تمام حواس ، وقت و سرمایه ام را بر روی این موضوع متمرکز کرده ام . در دل این آرزوی بزرگ یک آرزوی مهم دیگر هم نهفته است . آرزو دارم روزی دوستانم در اروپا و آمریکا بخصوص جناب تورج نگهبان و دیگر دوست نازنینم، سایه سیرجانی را در وطن ببینم و در آغوش بگیرم . کاش آنقدر قدرت داشتم تا کاری کنم این دو عزیز وطنشان را ببینند ولی افسوس ناتوانم و شرمسار . مونس و همدم من در این روزها همین دو عزیز هستند به خصوص استاد تورج نگهبان که حکم پدر را برایم دارد . تمام حرف دلم را به این دو عزیز می گویم و خواهم گفت .
امید میرصیافی 28 دی ماه 1385
روزنگار
یک روزی ملت ما آزاد می شود و این روز زیاد دور نیست. فرهنگ همیشه غالب می شود بر زور و ستم و قلدری!
"فریدون فرخزاد"