Persepolis نوشته: [FONT="]من با اینکه در مورد کمونیست با سرور گرامی مهربد اختلاف نظر دارم اما در کل ایشون رو انسان فرهیخته و با شخصیتی می دانم. اما یه توصیه دوستانه به ایشون در ارتباط با پارسی نویسی در فروم هم داشتم که خواندن متنهای طولانی ایشون از عهده و حوصلۀ خیلی از کاربران خارجه! گرچه من خودم اگر آن راهنمایی های زیر متن هم نوشته نشود باز هم با تسلط و راحت می توانم آن متن را بخوانم اما فکر نمی کنم کاربران دیگر راحت باشند. در هر صورت من هم به زبان پاک علاقه شدید دارم و جبر روزگار است و چه می شود کرد شاید هم حق با ایشون باشه.[/FONT]
سپاس از نگر دوستانهیِ شما گرامی,
سخن آمده که خواننده به سختی میافتد درسته, گرچه این را هم بگویم من پُرگاه برای خوانندهیِ
ویژه ام مینویسم, برای خوانندهیِ هام زبان سادهتری در پیش میگیریم, که اینجا پیش نمیاید چندان.
با این همهیِ دربارهیِ همین آسودگی خواننده هم من دیدگاهی پادستیز دارم:
خطی از کتاب ها - برگ 3
I’ve discovered a trick when giving lectures. I have been told by conference
organizers that one needs to be clear, to speak with the fake articulation of TV
announcers, maybe even dance on the stage to get the attention of the crowd. Some try
sending authors to “speech school”—the first time it was suggested to me I walked out,
resolved to change publishers on the spot. I find it better to whisper, not shout. Better to
be slightly inaudible, less clear. When I was a pit trader (one of those crazy people
who stand in a crowded arena shouting and screaming in a continuous auction), I
learned that the noise produced by the person is inverse to the pecking order: as with
mafia dons, the most powerful traders were the least audible. One should have enough
self-control to make the audience work hard to listen, which causes them to switch into
intellectual overdrive.
This paradox of attention has been a little bit investigated: there
is empirical evidence of the effect of “disfluency.”
این دُژروانی (disfluency) هنگام نوشتن میشود نگارشی که من دارم, گاهی چند تا واژهیِ سخت آنجا میاندازم که خواننده به کوشش
افتاده و به این رانهیِ روشنویرین (intellectual drive) برود, اگر نه در مایههایِ fb هم میشود با زبان شُل و ول و سادهیِ روزانه سخن گفت و خواننده
بی هیچ سختیای نوشتهها را دریابد, ولی میگُمانم برای اتان پیش آمده که هنگام خواندن یک نسک گاه ببینید چند برگ را رد کردهاید بی اینکه چیزی براستی خوانده باشید.
نگارش فرا-اندازه روان و هودریافتنی هم میشود همین, خواننده میخواند و میرود, ولی کمی با آن بازی کنید, چند تا واژه را پس و
پیش کنید, دو تا نوواژه آنجا بیاندازید (بجای "واژهیِ نو" بگویید "نوواژه") و همینها ماهیچههایِ مغز را ورزانده و نوشته بهتر و دیرندهتر در یاد میماند.
جُدای همهیِ اینها هم کاربرد ناب پارسیک برای من از خوشیآورترینِ چیزهاست و در یاد و اندیشهیِ من زیباترین نگاره و پندارها را میآفریند, میاندیشم
چون شما هم گفتید از زبان پاک خوشی میبرید با این سُهش آشنا باشید که اگر این چنین بود, چرا در این سخنگاه که شایندیِ آن فراهم است کمی به پارسیگویی نمیپردازید؟
پارسیگر