02-05-2014, 01:30 AM
razi نوشته: خیلی خوب شد. شما مصداق یکی از افرادی هستید که من در پست اول گفتم. علاوه بر اینکه اینکار را مضر و جایگزینی اسلام با ایدولوژی دیگر میدانید. درست متوجه شدم؟
من اسلامستیزی را یک موضع جدلی در تقابل با اسلامگرایی میدانم و فکر نمیکنم خداناباوری هم فقه و فلسفه سیاسی داشته باشد یا در موارد دیگر راهکاری داشته باشد و حتی برخی معتقدند به کاربردن واژه خداناباور اشتباه است. چون ما نباید با کارهایی که نمیکنیم و اعتقاداتی که نداریم معرفی شویم.
من برای این بحث جستار جداگانه با نام اسلامگرایی و اسلامستیزی باز کردم.
مضر که نمی تواند باشد اما بیهوده چرا .
Russell نوشته: وقتی آنتیتز باشد، سنتز خودش بوجود میآید، ما تنها باید شرایط را برای رسیدن به آن آماده کنیم. منهم قبول دارم چنین سخنانی پروپاگانداست، ولی خب که چه؟ چه ایرادی دارد؟
توجه کنید من هم چندان باورمند به این نیستم که بقول شما پیدا کردن سوراخ سنبههایِ متون دینی جواب میدهد و موثرتر از یک بحث منسجم فلسفیست، ولی میگویم این فعالیت ها نهایتا بیهوده هستند و تلف کردن وقت، ولی ضرری ندارد.
همچنین این تفاوتها که میگویید بین وضع ما و غرب بعد از رنسانس میگویید درست است، ولی تفاوت در بدتر بودن وضع ماست، اینکه در زمانی هستیم که نسل جوان افقها و آرزوهایش بر اساس آنچه از دنیا میشنود ترسیم میشود ولی در قرن 21ام، همچنان باید در کشوری زندگی کند که عدهای در آن هوس کردهاند رجوع کنند به 1400 سال پیش و نسبت به تغییرات همان 35 سال پیش هم عقبگرد کنند.
همچنین من گمان میکنم کنار گذاشتن دین و حتی خداباوری حقیقتا بنوعی جدا کردن راه است و حقیقتا نوعی رنگ و بوی ایدئولوژیک هم دارد و باید داشته باشد، اینکه ما بدانیم خدایی نیست یا اگر هم هست اهمیتی به بود و نبود ما نمیدهد و در جهان بحال خودمان رها شدهایم بسیار اثرگذار است. البته بعنوان کسی که خودش زمانی بسیار دراینباره بسیار پرشور بود میگویم که درست میگویید و مشکلات کم نیستند. یکی همین وجود نداشتن فضای گفتگوست که من و شما بجای یک گفتگوی علنی در فضایی باز باید با مشکل از فیلترینگ ج.ا عبور کنیم و در اینجا گفتگو کنیم و این اندازه جدایی و ستیز دیندار و بیدین خودش از نتایج جدایی بیش از حد است. یکسری مسائل هم هست که ناگزیر هستند، مثلا ما چند صد سال فرصت نداریم برای حل کردن مشکلات مربوط به دین و آنهم در شرایطی که شدیدا با مسائل جدید و بسیار پیچیده درگیر است. در همان غرب هم حتی ما شاهد بازگشت دین هستیم؛ با وجود اینکه گمان میشد دین بقدر کافی نقد شده و بنابراین پدیدهای سطحیست، میبینیم که امروز همچنان در عرصههایِ مختلف از جمله سیاست عرضاندام میکند.
خلاصه اینکه من قبول دارم در بسیاری جاها میشود با برخورد کمتر با دین مشکلات را حل کرد ولی در هر مسالهای که فکر کنید اگر بخواهیم حرکتی بکنیم نیازمند این است که اصطکاک حداقلی با اسلام داشته باشیم و اگر اسلام و دین هم مشکل نباشند، دینخویی قطعا سد راه ماست.
راه کاری که شما ارائه دادید از سر ناچاری است ، پس نمی تواند حل مساله باشد .
مشکل دین بسیار مشکل مهمی است اما اینطور که شما هم گفتید ساده نیست .
فقدان اندیشه منسجم در سده های اخیر باعث شده که ما بدون فکر با راه حل های
رادیکال مثلا وارد کردن اندیشه غربی به عنوان حل مشکلات در سده اخیر در حالی
که اکثریت مردم نمی دانند قانون چیست .
یا فرمول سریع و حل کردن مساله با کومونیسم قبل از انقلاب یا اسلامیست ها که
به پیروزی یا هر چه رسیدن .
مطمئنا در حال حاضر هم بگویند که لیبرالیسم همه سرشان پایین می آید و می گویند
بله .
در مورد سانسور و خفقان ضمن اینکه با شما موافقم اما این را باید بگم که بهترین
متن های فلسفی در چنین دورانی نوشته شده و به عنوان بهانه برای زوال ما اصلا
قابل قبول نیست و من این جا با شما باید مخالفت کنم .
به طور خلاصه اینکه ما با طرح مشکل مان فرسخ ها فاصله داریم چه برسد به جواب .
این که شما می گویید به هر حال به اسلام بر می خوریم بله بر می خوریم اما چطور ؟
نه من جواب را می دانم نه کسی در حال حاضر می داند که مشکل اصلی چیست .
و اینکه اصلا منظور من برخورد نداشتن با دین نبود بلکه ریشه ای بحث کردن مشکلات
است . صد ها سال آزگار این مملکت نمی داند چه بر سرش می آید پس انصاف است
به گذشته بر گردیم و گسست تاریخی را شناسایی کنیم .