01-19-2014, 10:57 PM
Mehrbod نوشته: به نگر من اینجور نیست, دستْکم در خودم همواره چیزی بیشتر از گرایش به خوشی و پرهیز از دردِ تنها میبینم.برای نمونه چه؟
کسشر هم تعاونی؟!
Mehrbod نوشته: به نگر من اینجور نیست, دستْکم در خودم همواره چیزی بیشتر از گرایش به خوشی و پرهیز از دردِ تنها میبینم.برای نمونه چه؟
Mehrbod نوشته: به نگر من اینجور نیست, دستْکم در خودم همواره چیزی بیشتر از گرایش به خوشی و پرهیز از دردِ تنها میبینم.
Dariush نوشته: برای نمونه چه؟
Mehrbod نوشته:مزدك بامداد نوشته: این Weltgeist چم دیگری دارد و فردید من این بود که جهان ماده, در هستی و زندگی ما ،
این دستیافت را دارد که خودش را بشناسد. پس زندگی هر کدام ما و در کلان، زندگی هومن،
یک جور کوشش ماده/جهان در شناختن خودش است. پس ما همان ویر و آگاهی و و یا مغز جهان هستیم .
•
من این نگرشتان را پیشتر میدانستم و برای من هم بسیار گیرا و سُهشپذیر بود زمانیکه از این دیدگاه
مینگریم, اینکه ما خود بخشی از جهان هستیم و پس جهان, بگونهای, براه ما دارد خودش را میشناسد!
MEHDI نوشته: وقتی در این گرایش عمیق می شی ، همون گرایش هم از این قاعده پیروی نمی کند؟ می توانی یک مثال نقض بزنی؟
Mehrbod نوشته: برای نمونه, پاسخ به اینکه ما چرا هستیم.
درسته, فرگشتوار میدانیم همین زاب فرهودجویی (حقیقتطلبی) کارکرد داشته که فرگشته, ولی همچنان, کمی بودار است:
صندلی داغ - مزدك بامداد - برگ 8
خوشی و درد بتنهایی برای من بیارزش هستند و هر دو تنها یک نِشال. یکی میگوید چه خوب است, یکی میگوید چه بد, ولی در این میان من و شما پیوسته
داریم از خود امان میپرسیم "چرا یک چیزی باید خوب یا یک چیزی بد باید باشد". این میتواند یک "لغزش" در فرگشت ما هومنان بوده باشد که کنجکاوی
امان برای نمونه در چیزیکه بی پاسخ است — زیرا پرسش invalid بوده و جهان آماجی ندارد که بخواهد چرایی داشته باشد — دارد همچنان
بیخود کنجمیکاود, ولی خب میتواند هم نباشد و شاید پشت هستیِ ما یک انگیزه و آماج پنهانی هم بود که ما توانستیم یکروزی, سرانجام دربیاوریم.
چرا که نه, این هم پادنمونه:من آمادهام از همین امروز همراه با درد بزیوم ولی بجایش عمر دراز کنم, تا اینکه بیشترینهیِ خوشی را ببرم ولی زود بمیرم.
اگر این نمیگوید در من چیزی بیشتر از گرایش به بیشش خوشی و کمش درد هست*, پس چیست؟ (;
* گرچه هنوز جا برای "خَلـِش" دارد.
پارسیگر
Mehrbod نوشته: خوشی و درد بتنهایی برای من بیارزش هستند و هر دو تنها یک نِشال[٣]. یکی میگوید چه خوب است, یکی میگوید چه بد, ولی در این میان من و شما پیوستهمگر بیتابیهای ما برای یافتنِ پاسخها به پرسشهایمان خود از بزرگترین لذتها نیست؟
داریم از خود امان میپرسیم "چرا یک چیزی باید خوب یا یک چیزی بد باید باشد". این میتواند یک "لغزش" در فرگشت[٢] ما هومنان[٤] بوده باشد که کنجکاوی
امان برای نمونه در چیزیکه بی پاسخ است — زیرا پرسش invalid بوده و جهان آماجی[٥] ندارد که بخواهد چرایی داشته باشد — دارد همچنان
بیخود کنجمیکاود, ولی خب میتواند هم نباشد و شاید پشت هستیِ ما یک انگیزه و آماج[٥] پنهانی هم بود که ما توانستیم یکروزی, سرانجام دربیاوریم.
Mehrbod نوشته: برای نمونه, پاسخ به اینکه ما چرا هستیم.
Mehrbod نوشته: پیوسته
داریم از خود امان میپرسیم "چرا یک چیزی باید خوب یا یک چیزی بد باید باشد".
MEHDI نوشته: شما با درد زندگی می کنید تا عمر دراز کنید چون امید به آینده و لذت بردن از خوشی ها دارید وگرنه تسلیم می شوید. وگرنه خیلی ها که امید و هدفی ندارند دست به خودکشی می زنند گرچه ما میل به بقا داریم.
وقتی درد آنقدر زیاد شود که تنها راه باقی مانده مرگ است، بیماران برای فرار از رنج، تسلیم می شوند و می میرند. اگر لذت بر رنج بچربد، ما زندگی را ادامه می دهیم ولی اگر رنج بر لذت بچربد، قید زندگی را هم می زنیم. کنجکاوی و فهمیدن به ما لذت می دهد حالا انگیزه اش هر چه می خواهد باشد.
Mehrbod نوشته: زندگی دراز + سراسر درد > زندگی کوتاه + سراسر خوشی
Alice نوشته: راستی یک چیز دیگر، من حوصلهی پارسینویسی را هم ندارم. لشگرمان سختh m m
تباه شده است و در این یکسالی که در محفل پارسیگویان انجمن بودم هیچکس
به جز شما و یکی دوتن دیگر تمایل و رغبتی به آن ندارند...
MEHDI نوشته: یک سوال: آیا قبول دارید همه هدف های انسان برای لذت بردن و دوری از رنج است؟ همه اعمال و رفتارهای ما بر این پایه بنا شده؟ و ما دنبال رسیدن به لذت و دوری از رنج هستیم؟ولی اینکه یکتن از چه چیزی خوشی میبرد، همواره یکسان با تن دیگر نیست،