"Self-pity," said Gabriel, taking another cautious step, "is a destroyer of perspective. As my dear mother at the Yurkuti Embassy used to say, there are few problems that cannot be resolved by a bottle, a tumble, a cup of tea or a good night's sleep... Unfortunately, having emptied the bottle and enjoyed the tumble, she accidentally electrocuted herself while making a cup of tea prior to a good night's sleep. "
- Kronk
.Unexpected places give you unexpected returns
یادداشت های زیر زمینی-داستایوسكی
With few exceptions, those who dress outrageously are robust or even antifragile in reputation; those clean-shaven types who dress in suits and ties are fragile to information about them.
I’ve discovered a trick when giving lectures. I have been told by conference
organizers that one needs to be clear, to speak with the fake articulation of TV
announcers, maybe even dance on the stage to get the attention of the crowd. Some try
sending authors to “speech school”—the first time it was suggested to me I walked out,
resolved to change publishers on the spot. I find it better to whisper, not shout. Better to
be slightly inaudible, less clear. When I was a pit trader (one of those crazy people
who stand in a crowded arena shouting and screaming in a continuous auction), I
learned that the noise produced by the person is inverse to the pecking order: as with
mafia dons, the most powerful traders were the least audible. One should have enough
self-control to make the audience work hard to listen, which causes them to switch into
intellectual overdrive.
This paradox of attention has been a little bit investigated: there
is empirical evidence of the effect of “disfluency.”
Nietzsche’s famous expression “what does not kill me makes me stronger” can be
easily misinterpreted as meaning Mithridatization or hormesis. It may be one of these
two phenomena, very possible, but it could as well mean “what did not kill me did not
make me stronger, but spared me because I am stronger than others; but it killed others
and the average population is now stronger because the weak are gone.”
Nassim Nicholas Taleb - Antifragile: Things That Gain From Disorder
.Unexpected places give you unexpected returns
ویلبورن گفت:"یعنی تو دلت می خواهد که شارلوت پیش تو برگردد؟یعنی اگر برگردد اورا به خانه راه می دهی؟"بعد اینقدر لازم نبود که به صورت آن یکی نگاه کند تا بفهمد چه دسته گلی به آب داده،پس به سرعت گفت:"عذر می خواهم .حرفم را پس می گیرم.این حرف به قدری گزنده است که هیچ مردی تحمل آن را ندارد که جواب بدهد."
ریتن میر گفت:"پروردگارا .به خداوندی خدا حق دارم توی صورت تو بکوبم."بعد با لحن حیرت زده و ناباورانه گفت:"آخر چرااو را به خانه راه ندهم؟می شود دلیل انرا بفرمایید؟آقا را باش،یعنی ناسلامتی پزشک است،مگر قرار نیست که دکترها راجع به ساخت و کار غده های بدن آدم همه چیز را از بر باشند؟"
بعد نا گاه ویلبورن صدای خود را شنید که با ناباوری،آرام و حیرت زده حرف میزند...ویلبورن گفت :"چه عرض کنم .پیش خود م گفتم اگر او را به خانه راه ندهی شاید دلت خنک شود." (صفحه 67)
نخلهای وحشی،ویلیام فاکنر
نقل قول:یک انقلاب ارزش مردن ندارد مگر اینکه پیمان ببندد که بی درنگ جلوی کیفر مرگ را بگیرد!
Tacitus-
برتراند راسل
نقل قول:روش علمی،به همان اندازه که در بنیانش ساده است با سختی زیادی بدست آورده شده و هنوز شمار کمی آن را به کار میبرند و همان ها هم فقط کارکردش را برای شمار کمی از پرسش ها محدود میکنند.
نقل قول:این نمونه نشان میدهد که روش علمی تا حدی برای انسان غیر طبیعیست و بیشتر باورهای ما ناشی از آرزومند اندیشیستخب اینجا جمله نتیجه گیری یک داستان طولانیه که من خلاصشو میگم:
اگر از دانشمند برجسته که همواره با شک و دقت خاصی آزمایشاتش رو انجام میده، پرسش هایی در مورد دین، سیاست، فرهنگ و... داشته باشیم میتونیم انتظار یک انفجار رو داشته باشیم!:))و اون دانشمند باورهای آزموده نشده زیادی رو ابراز میکنه و سرسختی رو نشون میده که هرگز در آزمایشگاه و کارهای علمیش چنین رویه ای رو نداره:)
Tacitus-
نقل قول:او به مردم همانند چیزها نگاه می کرد،مرد جوانی که عصبی به نطر میرسید و یک کارمند دادگاه به خاطر آن نگاه از او متنفر بودند.
نقل قول:مرد جوان از او خواست سیگارش را روشن کند و با او وارد یک گفتگو شد و حتی کمی او رو هل داد، تا به ورونسکی این احساس را بدهد که او یک چیز نیست؛بلکه یک انسان است ولی ورونسکی به او طوری زل زده بود که گویی یک چراغ بود.مرد جوان اخمی کرد به خاطر اینکه حس میکرد زیر فشار این به رسمیت شناخته نشدن دارد کنترلش را از دست میدهد.
نقل قول:ورونسکی هیچ چیز و هیچ کس را نمیدید.او احساس یک پادشاه را داشت، نه به این خاطر که باور داشت اثری روی آنا گذاشته است(هنوز این را باور نداشت)بلکه به خاطر اثر آنا روی خودش به او شادمانی و غرور میداد.
آنا کارنینا
تولستوی
Tacitus-
"خداحافظ گری کوپر"
کاربران در حال بازدید این موضوع: 2 مهمان