نامنویسی انجمن درست شده و اکنون دوباره کار میکند! 🥳 کاربرانی که پیشتر نامنویسی کرده بودند نیز دسترسی‌اشان باز شده است 🌺

رتبه موضوع:
  • 2 رای - 5 میانگین
  • 1
  • 2
  • 3
  • 4
  • 5

پیشگیری از خستگی
#41

Rationalism Ideology نوشته: ضمیر ناخودآگاهِ آدمی بسیار حساس تر و مستعد تر از آنی است که ما تا به حال به آن توجه داشته ایم. و این اثر پذیری هنگامی خود را نشان می دهد که که به طورِ ناگهانی برخی خاطرات و احساساتی فراموش شده و عجیب را در خودآگاهیمان ادراک می کنیم؛

این به یاد آوردن ناگهانی خاطره و احساس‌های فراموشیده ببایست پیوندی به کارکرد ناخودآگاه ندارد خردگرا جان.
ما نباید فاکتورهای بسیار مهندتر (مهم) مانند رندم بودن یا نزدیکی میان چیزها را بفراموشیم.

درباره اینکه چگونه ویر (memory) آدمی کار میکند، مغز ما از همه سُهشگرهای (sensors) بیرونی مانند سهش‌های شنیداری، بویایی و دیداری
در هر دمک که میگذرد یک فرامده (derivative) میگیرد که با آن ویر‌های هم‌پیوند (associated) را بازیابی میکند.

این فرایند بخودی خود فرزام (perfect) نیست و برای همین بسیاری زمانها ویرهایی به
یاد میایند و میروند که براستی هم‌پیوندگی با هم ندارند و تنها از کارکرد ایرنگ‌پذیر (error-prone) مغز سرچشمه میگیرد.

نمونه بهتر آن، ما میتوانیم هر دم خودآگاهانه به نگاره‌هایی (تصاویر) که از ذهنمان رد میشود بنگریم و خواهیم دید که نگاره‌های بسیار گوناگون
و ناهم‌پیوندی در هر دم از این گذرگاه خودآگاهی رد میشوند و گاه نیز، از روی یک ایرنگ‌ برخی از آنها راه خودشان را به خودآگاه روزانه ما باز میکنند.

روی هم رفته نباید چون چیزی به یاد آدم میاید آن را وابسته دید، که بیشتر زمانها میتواند برامده از ایرنگ سیستم باشد.




Rationalism Ideology نوشته: یا در هنگامِ مواجهه با شرایطی مشابه به تجربیاتِ گذشته که بر ناخودآگاه اثر گذر بوده اند، دوباره آن خاطرات و احساسات برایمان زنده می شوند!
حال بر اساسِ این ویژگی ناخودآگاه، ما می توانیم در کاهش و چه بسا جلوگیری از خستگی به راهکارهایی دست یابیم.
با درنظر گرفتن یک محیطِ مناسب و برانگیزنده برای ناخودآگاه که به طور اختصاصی در آنجا به کار و پویایی مشغول باشیم، خود موجب این گشته تا ضمیرناخودآگاه هم ما را در پویاییمان همراهی کند و به موجب آن فرایند خستگی بسیار کمتر ایجاد می گردد. برای نمونه اگر شما جهت کار و پویایی اتاقی ویژه اختصاص دهید و همچنین برای خواب، تلویزیون و... هم اتاق هایی دیگر، به راستی پس از مدتی پی به سودمندی این راهکار در همراهی ناخودآگاه برای آنچه می خواستید و همچنین سودمندی آن در کاهشِ خستگی می برید.
شاید بتوان این ویژگی ناخودآگاه را در ''شرطی بودن'' آن هم تبیین نمود، ولی به باور من در مورد جستارِ شرطی بودن ناخودآگاه بحثِ فراوان تر و مهم تری لازم است و باید از آن به طور گسترده تری سود ببریم!

شرطی کردن راهکار خوبی است، بدید من میشود در دنباله همان Rituals یا آیین‌ها که در بالا آمد آنرا باز کنیم.

.Unexpected places give you unexpected returns
پاسخ
#42

Mehrbod نوشته: این به یاد آوردن ناگهانی خاطره و احساس‌های فراموشیده ببایست پیوندی به کارکرد ناخودآگاه ندارد خردگرا جان.
اگر بر اساس تعریفی که من در این جستار از ''ضمیرناخودآگاه'' بیان داشتم و از آن در جستار ''روانکاوی'' هم سود بردم به پیکِ آخر بنگرید، ناخودآگاه بودن این فرایند هم برایتان روشن می گردد.


Mehrbod نوشته: روی هم رفته نباید چون چیزی به یاد آدم میاید آن را وابسته دید، که بیشتر زمانها میتواند برامده از ایرنگ سیستم باشد.
مقصودتان را به درستی درنیافتم! آیا شما این روش را برای کاهش خستگی مردود می دانید؟ یا در وابسته بودن تجلی خاطرات در خودآگاهی، به خاطر تجربه شرایطِ مشابه گذشته مخالف هستید؟
هر آنچه کارکرد اینرگ پذیر مغز خواندید، در بررسی و تحلیل رفتارهای ضمیرناخودآگاه آدمی، قابل توجیه و تبیین می باشد.

همین بود زندگی؟! پس تحقیر بیشتر، شکست بیشتر، رنج بیشتر...
پاسخ
#43

Rationalism Ideology نوشته: اگر بر اساس تعریفی که من در این جستار از ''ضمیرناخودآگاه'' بیان داشتم و از آن در جستار ''روانکاوی'' هم سود بردم به پیکِ آخر بنگرید، ناخودآگاه بودن این فرایند هم برایتان روشن می گردد.

آری، خوب شاید باید یک واژه بهتر بگزینیم، مانند نیمه‌/زیرخودآگاه (sub-conscious) یا بخشی که میتواند چیزهای وابسته را به خودآگاهی بدهد؟

خودآگاه = conscious
زیر-خودآگاه / نیمه‌خودآگاه = sub-conscious
ناخودآگاه = unconscious

برای نمونه هنگام پیاده‌روی میبینیم که گاه خودآگاهی ما بسوی پیش رویمان کشیده میشود یا چیزی نگرشمان را میگیرد (توجهمان را جلب میکند)،
چنین فرایندی را نمیتوانیم با آگاهی وابسته به تپش قلب یکسان بیانگاریم، فرایندی پیشرفته‌تر اینجا کار میکند که شاید همان زیرخودآگاه باشد.





Rationalism Ideology نوشته: مقصودتان را به درستی درنیافتم! آیا شما این روش را برای کاهش خستگی مردود می دانید؟ یا در وابسته بودن تجلی خاطرات در خودآگاهی، به خاطر تجربه شرایطِ مشابه گذشته مخالف هستید؟
هر آنچه کارکرد اینرگ پذیر مغز خواندید، در بررسی و تحلیل رفتارهای ضمیرناخودآگاه آدمی، قابل توجیه و تبیین می باشد.

فردید من این بود که بیشتر چیزهایی که به یاد میایند میتوانند بتنهایی از روی ایرنگ (irang=error) پردازه‌های مغزی باشند و نه چیز دیگری گرامی.

.Unexpected places give you unexpected returns
پاسخ
#44

Mehrbod نوشته: خوب شاید باید یک واژه بهتر بگزینیم، مانند نیمه‌/زیرخودآگاه (sub-conscious) یا بخشی که میتواند چیزهای وابسته را به خودآگاهی بدهد؟


خودآگاه = conscious
زیر-خودآگاه / نیمه‌خودآگاه = sub-conscious
ناخودآگاه = unconscious

برای نمونه هنگام پیاده‌روی میبینیم که گاه خودآگاهی ما بسوی پیش رویمان کشیده میشود یا چیزی نگرشمان را میگیرد (توجهمان را جلب میکند)،
چنین فرایندی را نمیتوانیم با آگاهی وابسته به تپش قلب یکسان بیانگاریم، فرایندی پیشرفته‌تر اینجا کار میکند که شاید همان زیرخودآگاه باشد.
بسیاری از روان شناسان نیز، به این واژه با مفاهیمی کمابیش نزدیک به هم اشاره داشته اند؛ ولی من همان تعریفی که بیان داشتم را کامل و شامل می دانم و درنظر گرفتن واژه ای
همچون ''نیمه خودآگاه'' را بیهوده می پندارم.
زیرا در وجود آدمی بیشینه ویژگی ها و رفتارها در پیوندی بسیار قوی میان ضمیرخودآگاه و ناخودآگاه می باشد که این پیوند موجوب گردیده که این دو در یکدیگر دارای اثرش بسیار قوی
در کنش ها و واکنش های روانی/فیزیولوژیکی باشند.
برای نمونه در همان پیاده روی که مطرح نمودید، وقتی حسی در خودآگاهیمان ادراک می شود(توجهمان به چیزی جلب می گردد) در تحلیل آن بسیاری از فرایندهای ناخودآگاه، و گاه خودآگاهانه وجود دارند که موجب چنین ادراکی در خودآگاهی می شوند.
اگر هم در برخی فرایندها همانند ''تپش قلب'' ما آگاهی و اراده کم تری بر آنها داریم؛ به خاطر ساختار روان آدمی و دربرگیری بیشینه حساس وجود ما (خصوصا اندام های زیستی) به قلمرو ناخودآگاه می باشند؛ که با فرگشت قابل تبیین است. چه بسا بتوان در آینده با آگاهی یافتن از فرایند تپش قلب و دگرگونی در وجود آدمی، چنین فرایندی را هم کاملا آگاهانه انجام داد!


Mehrbod نوشته: فردید من این بود که بیشتر چیزهایی که به یاد میایند میتوانند بتنهایی از روی ایرنگ (irang=error) پردازه‌های مغزی باشند و نه چیز دیگری گرامی.
از چه جنبه ای این فرایندها را اینرگ، در پردازه های مغزی می دانید؟
برای نمونه از جنبه پزشکی، چنین فرایندهایی اگر در جهت کارکرد درست یاخته های مغزی(نرون ها) باشند و شبکه عصبی به حالت طبیعی کار کند آن را ایرنگ نمی دانند ولی
از جنبه روانشناختی چنین چیزی رفتارهای طبیعی ناخودآگاه به حساب می آید که قابل تحلیل می باشد. اما اگر این فرایندها موجب به یاد آوردن خاطراتی رنج آور و یا عدم تمرکز باشند؛ اینرگ محسوب می شوند، در حالیکه ما می توانیم از چنین فرایندهایی در جهت خردگرایی هم سود ببریم، که نمونه اش را هم در این جستار برای مقابله با خستگی بیان کردم.
از این رو، این فرایند ها همیشه ایرنگ نیستند!

همین بود زندگی؟! پس تحقیر بیشتر، شکست بیشتر، رنج بیشتر...
پاسخ
#45

Rationalism Ideology نوشته: بسیاری از روان شناسان نیز، به این واژه با مفاهیمی کمابیش نزدیک به هم اشاره داشته اند؛ ولی من همان تعریفی که بیان داشتم را کامل و شامل می دانم و درنظر گرفتن واژه ای
همچون ''نیمه خودآگاه'' را بیهوده می پندارم.

خوب کامل بودن آن بود سود چندانی به ما نمیرساند، مانند این میماند که بجای بخشش شباروز به بامداد، میانروز، نیمه‌شب و .. بگوییم روز و شب داریم و بس!

تعریف ما در این ریخت بخوبی رساست، ولی نمیتوانیم کار زیادی با آن انجام دهیم.



Rationalism Ideology نوشته: زیرا در وجود آدمی بیشینه ویژگی ها و رفتارها در پیوندی بسیار قوی میان ضمیرخودآگاه و ناخودآگاه می باشد که این پیوند موجوب گردیده که این دو در یکدیگر دارای اثرش بسیار قوی
در کنش ها و واکنش های روانی/فیزیولوژیکی باشند.
برای نمونه در همان پیاده روی که مطرح نمودید، وقتی حسی در خودآگاهیمان ادراک می شود(توجهمان به چیزی جلب می گردد) در تحلیل آن بسیاری از فرایندهای ناخودآگاه، و گاه خودآگاهانه وجود دارند که موجب چنین ادراکی در خودآگاهی می شوند.

شمار فرایندهایی که در «گرفتن نگرش ما به یک چیز» هنگام پیاده‌روی هستند، هر شماری که باشند بیگمان "خودآگاه" نیستند.
ولی در ترازی از ناخودآگاهی که در راستای تپاندن دل باشد هم نیستند، فرایند‌های پیشرفته‌تری هستند و باید به شیوه دیگری با آنها رویارو شد تا زمانیکه برای تپش قلب راهکار میدهیم!



Rationalism Ideology نوشته: اگر هم در برخی فرایندها همانند ''تپش قلب'' ما آگاهی و اراده کم تری بر آنها داریم؛ به خاطر ساختار روان آدمی و دربرگیری بیشینه حساس وجود ما (خصوصا اندام های زیستی) به قلمرو ناخودآگاه می باشند؛ که با فرگشت قابل تبیین است. چه بسا بتوان در آینده با آگاهی یافتن از فرایند تپش قلب و دگرگونی در وجود آدمی، چنین فرایندی را هم کاملا آگاهانه انجام داد!

جدا از سخنان دیگر، به گمانم هماکنون هم میشود تپش دل را بدلخواه کم و زیاد کرد. بسنده میکند به یک چیز شورانگیز (هیجان‌آور) یا اروتیک اندیشید، تپش دل خود به خود بالا میرود.

یک نکته‌ای که در پیک پیشین من میخواستم بنِمارم (اشاره کنم) همین بود، که برخی فرایندها را نمیتوان مانند تکاندن دست خود با
خواست سرراست (اراده مستقیم) انجامید، ولی میتوان با ترفندهای ناسرراست مانند همین اندیشیدن به یک چیز اروتیک آنها را کنترل کرد.

در کنار تپش دل هنوز ما برای نمونه شمار یاخته‌های خوراک‌رسان به مغز را نمیتوانیم آگاهانه کنترل کنیم، نمیتوانیم
ناخودآگاه هم با اندیشه کنترل کنیم یا ترفند بزنیم، ولی شاید بتوانیم با گذاشتن پایمان روی میز شمارشان را زیاد کنیم؟




Rationalism Ideology نوشته: از چه جنبه ای این فرایندها را اینرگ، در پردازه های مغزی می دانید؟
برای نمونه از جنبه پزشکی، چنین فرایندهایی اگر در جهت کارکرد درست یاخته های مغزی(نرون ها) باشند و شبکه عصبی به حالت طبیعی کار کند آن را ایرنگ نمی دانند ولی
از جنبه روانشناختی چنین چیزی رفتارهای طبیعی ناخودآگاه به حساب می آید که قابل تحلیل می باشد. اما اگر این فرایندها موجب به یاد آوردن خاطراتی رنج آور و یا عدم تمرکز باشند؛ اینرگ محسوب می شوند، در حالیکه ما می توانیم از چنین فرایندهایی در جهت خردگرایی هم سود ببریم، که نمونه اش را هم در این جستار برای مقابله با خستگی بیان کردم.
از این رو، این فرایند ها همیشه ایرنگ نیستند!


از این دیدگاه که هنگام پردازش بیشمار چیز میتوانند به ایرنگ روند، ولی تنها چند چیز/راه میتوانند به کار آیند (از دیدگاه گرایندیک - probabilistic).
به سخن دیگر، دگرسانی ژرفی میان noise و signal میباشد و بیشتر چیزهایی که به اندیشه میایند به گِرایند بالا noise هستند تا signal.

.Unexpected places give you unexpected returns
پاسخ
#46

Rationalism Ideology نوشته: بسیاری از روان شناسان نیز، به این واژه با مفاهیمی کمابیش نزدیک به هم اشاره داشته اند؛ ولی من همان تعریفی که بیان داشتم را کامل و شامل می دانم و درنظر گرفتن واژه ای
همچون ''نیمه خودآگاه'' را بیهوده می پندارم.

من این تَرزال (مدل) ساده را برای دسته‌بندی رفتارها پیشنهاد میکنم:

[عکس: 13.gif]

نوپوسته (neocortex): بخشی که واپسین فرگشت را داشته، بخش prefrontal-cortex که بیشترین هنود در خودآگاهی و شاهراه فرگزینی (تصمیم گیری) دارد نیز اینجاست.
لیمبیک سیستم: کارکردهای گوناگون در احساس، انگیزش، ویرش و ...
مغز خزنده (بادامه مغز): بخش زیرین مغز که کنش‌های بسیار پایه‌ای مانند تپش قلب را می‌انجامد و همچنین کارکرد نزدیکی در احساس و ویریدن (حفظ کردن)، به ویژه در ساخت ویر‌های دیرپاینده.


میدانیم که کمابیش همه‌ کارکردهای مغز پرسون‌وار (دقیقا) یکجا نبوده و در مغز گستریده‌‌اند، با این همه میتوان در نگاه هماگ (کلی) آنها را به این سه دسته که در روند فرگشت روی هم سوار شده‌اند بخشید.

.Unexpected places give you unexpected returns
پاسخ
#47

Mehrbod نوشته: خوب کامل بودن آن بود سود چندانی به ما نمیرساند، مانند این میماند که بجای بخشش شباروز به بامداد، میانروز، نیمه‌شب و .. بگوییم روز و شب داریم و بس!

تعریف ما در این ریخت بخوبی رساست، ولی نمیتوانیم کار زیادی با آن انجام دهیم.
آری تنها با تعریف نمی توانیم کاری از پیش ببریم، ولی در ابتدا لازم می نماید که تعریفی شامل و دقیق داشته باشیم.



Mehrbod نوشته: شمار فرایندهایی که در «گرفتن نگرش ما به یک چیز» هنگام پیاده‌روی هستند، هر شماری که باشند بیگمان "خودآگاه" نیستند.
ولی در ترازی از ناخودآگاهی که در راستای تپاندن دل باشد هم نیستند،
درست است؛ مقصود من این بود که در این میانه، بیهوده بودنِ واژه ای همچون ''نیمه خودآگاه '' را نشان دهم.




Mehrbod نوشته: فرایند‌های پیشرفته‌تری هستند و باید به شیوه دیگری با آنها رویارو شد تا زمانیکه برای تپش قلب راهکار میدهیم!
در پیک پیشین در این مورد نگاشتم؛ برای پرداختن به ناخودآگاه ما باید دیدگاهمان چنین باشد که با یک جنبه از شخصیت آدمی رو به رو هستیم و اگر در برخی از فرایندها همچون ''تپش قلب'' و ''عدم تمرکز''، دگرسانی هایی درک می کنیم، به خاطر پیچیدگی ها و درهم تنیدگی های جنبه های روانی ما می باشد.



Mehrbod نوشته: جدا از سخنان دیگر، به گمانم هماکنون هم میشود تپش دل را بدلخواه کم و زیاد کرد. بسنده میکند به یک چیز شورانگیز (هیجان‌آور) یا اروتیک اندیشید، تپش دل خود به خود بالا میرود.

یک نکته‌ای که در پیک پیشین من میخواستم بنِمارم (اشاره کنم) همین بود، که برخی فرایندها را نمیتوان مانند تکاندن دست خود با
خواست سرراست (اراده مستقیم) انجامید، ولی میتوان با ترفندهای ناسرراست مانند همین اندیشیدن به یک چیز اروتیک آنها را کنترل کرد.

در کنار تپش دل هنوز ما برای نمونه شمار یاخته‌های خوراک‌رسان به مغز را نمیتوانیم آگاهانه کنترل کنیم، نمیتوانیم
ناخودآگاه هم با اندیشه کنترل کنیم یا ترفند بزنیم، ولی شاید بتوانیم با گذاشتن پایمان روی میز شمارشان را زیاد کنیم؟
Mehrbod نوشته: از این دیدگاه که هنگام پردازش بیشمار چیز میتوانند به ایرنگ روند، ولی تنها چند چیز/راه میتوانند به کار آیند (از دیدگاه گرایندیک - probabilistic).
به سخن دیگر، دگرسانی ژرفی میان noise و signal میباشد و بیشتر چیزهایی که به اندیشه میایند به گِرایند بالا noise هستند تا
signal
دریافتم مقصودتان چیست! ولی از این جنبه به جستار نگریستن چندان معنایی ندارد و پیوندی هم با آنچه بیان کردم ندارد. پرداختن به جستار از جنبه روان شناختی و فیزیولوژیکی بیشتر مورد نگر است؛ زیرا بسی سودمند تر است.
ضمن اینکه در همان پیک پیشین خود، چنین دیدگاهی(گرایند ایرنگ) را هم، در دیدگاه روانشناختی تبیین نمودم.

نقل قول:من این تَرزال (مدل) ساده را برای دسته‌بندی رفتارها پیشنهاد میکنم:
این مدل اگر بر مبنای این و این مفاهیم بیان شده، بیشتر دیدگاهی فیزیولوژیک می باشد و به نگرم در این دیدگاه ما باید به طورِ دقیق به بررسی سیستم عصبی و یاخته های مغزی در فرایند های گوناگون همچون تپش قلب بپردازیم؛ که خود جستاری گسترده و بسی جذاب است. اما اگر دیدگاهمان روانشناختی باشد، من همان دسته بندی را که بیان داشتم مناسب تر می دانم.

همین بود زندگی؟! پس تحقیر بیشتر، شکست بیشتر، رنج بیشتر...
پاسخ
#48

تنها به خاطر ارزش و احترامی که برای مهربد قایلم؛ این جستار را به پیش بردم!

آنچه تاکنون در پژوهشِ پیرامون این جستار دست یافته ام:

- بررسی و انجام آزمایش دراز مدت بر روشی درمانی به نام EFT که شاید در آینده جستاری پیرامون آن ایجاد نمودم.
- در حال بررسی و تاثیر گذاریِ هورمون مهند دوپامین
- در حال بررسی نقش گسترده و پیچیده سروتونین
- برخی دلایل شایع خستگی:
۱- کمبود آب در بدن(نوشیدن حدود ۶ لیوان آب در طول روز توصیه عمومی است)
۲- عدم تعادل الکترولیتی
۳- برخی مشکلات تنفسی: بیشینه آدمیان روش تنفس صحیح را انجام نمی دهند؛ در تنفس باید تا آخرین قسمت ریه ها را از اکسژن پر کرده و سپس پس از لحظاتی درنگ، به آهستگی عمل بازدم را انجام داد؛ روشی که من در هنر رزمی ویژه خود سود می برم؛ همان روش معروف ۱-۴-۲ می باشد. البته در مراحل پیشرفته تر تنفس، می توان با تمرکز و تصوراتی خاص هم چنین کاری را انجام داد؛ که بیان آن از حوصله موضوع خارج است.)
۴- کم خونی: چنین چیزی بیشتر در خانم ها دیده شده و به طوری که خودشان هم آگاه نیستند؛ ممکن است به کم خونی(کمبود آهن) مبتلا باشند و در هنگام فعالیت های روزمره، احساس خستگی و بی حوصلگی می کنند. تشخیص آن هم به سادگی با آزمایش خون امکان پذیر است.
۵- نداشتن تمرکز: گمان نکنم نیازی به توضیح داشته باشد.


راهکارهایی که برای کاهش/جلوگیری خستگی سودمند بودنشان برایم روشن گردیده:
- دیدن و یا خواندن مطالب بسیار خنده دار: برای من خواندن احادیث کمپین آقا امام نقی(E34a) بسیار مسرت بخش است؛ هییت محبان آن حضرت هم در همین دفترچه وجود دارد!
- تغذیه میوه ها و تنقلات انرژی زا هنگام فعالیت
- قهوه(چون تاثیر فراوانی دارد آن را هم نوشتم؛ البته نباید در نوشیدن آن زیاده روی نمود!)
- منیزیم: در کاهش سردرد هم بسیار موثر است که بیشتر در اسفناج،سویا پخته، دانه های کدو تنبل، بادام و فندوق یافت می شود.

همین بود زندگی؟! پس تحقیر بیشتر، شکست بیشتر، رنج بیشتر...
پاسخ
#49

نافرانمایی - Unscheduling

نافرانمایی یا برنامه‌ریزی نکردن برای کار یکی از بهترین و کارآمدترین رویکردها در پیشگیری از خستگی است.
این رویکرد که من از کتاب بسیار خوب The Now Habit بیرون کشیده‌ام، بهتر از هر شیوه‌ی دیگری میتواند برانگیزاننده کار و پیگیری پیوسته آن باشد.

درونمایه‌ی رویکرد رویهمرفته بسیار ساده است: برای سرگرمی و آسودگی خود بِـفرانمایید (برنامه‌ریزی کنید)، ولی
برای کار نافرانمایید (unschedule)؛ این رویکرد بهترین راهکار در رویارویی با پَس‌افکنش یا procrastination نیز میباشد.

نیروی بازدارنده پسافکنش که همان طفره رفتن از زیر کار باشد، خود در فَرهود (حقیقت) یکی از ابزارهای
بسیار سودمند بوده و کارکرد کوتاهیده آن در پیشگیری از فراموشی دورنمای کلی زندگی کوتاه میشود.



Sticky

Procrastination is the soul rebelling against entrapment -nnt
پَساَفـکنِـش روان (روح) است که در برابر دام‌اُفتادگی می‌شورد (شورش میکند).



نمونه، اگر کسی وادار به انجام کار بگونه‌ای شده باشد که نیاز به 8 ساعت زمانگذاری در روز برود، پس از یکی دو
هفته دنبال کردن آن، پس‌افکنش با کارکرد سودمند خود درون شده و وی را بسوی انجام هرکار دیگری، بجز کار وادار شده می‌کشاند.

کَس هنگام سُهش (حس کردن) پسافکنش، انجام هر کارِ دیگری را، بگوییم بیرون رفتن، کتاب خواندن، تلفن کردن و .. را خوشی‌آورتر از پرداختن به کار میبیند: در اینجا پس‌افکنش از از میان رفتن دورنمای ذهنی کلی‌تر زندگی پیشگیری کرده و رویهمرفته، از برده شدن بدست کار، دانشگاه و ... پیشگیری میکند.

هر آینه، میتوان با خوهای (عادتهای) بد بویژه در کار کردن، این ابزار بجا و خواستنی را بنادرستی برای خود ژیراند (activate). برای نمونه زمانیکه
روند کار یا درس خواندن بآن خوبی که پیشتر پنداشته‌ایم پیش نمیرفت، اگر در کار کردن (درسخواندن و ..) یا بهتر بگوییم، وانمود به کار کردن پافشاری
بیجا بکنیم، این حس بیزاری و ناتوانی از انجام کار را تنها در خودمان توانمندتر کرده و شانس و انگیزه برگشت و پیگیری راستینِ کار را نیز تنها کاسته و یا سراسر از میان میبریم.

"نافرانمایی" در اینجا پادزهر یکباره و همیشگی پسافکنش میباشد E402


نافرانمایی کار میکند، چراکه بسادگی نیازهای پُشت پس‌افکنش را خوشنود میسازد:
1- پس‌افکنش آنجاست تا در کنار دلبستگی‌ها یا خویشکاری‌های (وظایف) کاری، از زندگی کردن و آروینیدن (تجربه) چیزهای نو (= زندگی کردن) دور نشویم.

2- پسافکنش از بیش‌فعالی یا ویژه‌کاری بیش از اندازه در یک چیز پیشگیری کرده و به ما افزونگی (redundancy) میدهد: همه تخم مرغها در یک سبد نمیروند.

3- پس‌افکنش به انجام کارها برگزیدگی (priority) میبخشد: کارهایی که درونمان میخواهیم بپسافکنیم برگزیدگی‌اشان را از دست داده‌اند.

4- پسافکنش یا طفره رفتن از کار، بمانند ابزار کاهش نوشه (noise reduction) بوده و به ما زمان میدهد تا با دیرکردِ کار، ببینیم آیا راههای دیگری نیز پیش پایمان وا میشوند یا نه.

5- ..

همچنانکه میتوان دید، پس‌افکنش ابزاری بسیار سودمند میباشد، هر آینه مانند هر ابزار دیگری میتواند گاه ایرنگ (خطا) داشته و یا بنادرستی کنشگر (فعال) شده باشد.
در چنین زمانهایی، بگوییم زمانیکه براستی میخواهیم یک کاری را پیش ببریم ولی انگیزه‌ بسنده برای پرداختن به آنرا نداریم و پسافکنش از ما میخواهد که از انجامش دوری کنیم،
با رویکرد نافرانمایی در اینجا ما درون شده و بجای فرانمایی (=برنامه‌ریزی) برای کار کردن بیشتر و بهینه‌تر و .. - که برآیند آن تنها بیزاری بیشتر و پس‌افکنش توانمندتر باشد - ما به
فرانمایی برای انجام کارهای سرگرم کننده و خوشی‌آور میپردازیم: برای بیرون رفتن می‌فرانماییم، برای دیدن دوستان میفرانماییم و روی هم رفته
برای انجام کارهای راستین خوشی‌آوری که همیشه میخواهیم انجام دهیم، ولی از روی گرفتاری‌های کاری پیوسته به آینده میاندازیم برنامه‌ریزی میکنیم.

سپس، همراه با نافرانمایی کاری در بالا، پیشبُرد و انجام کارمان را نیز به بازه‌های کوتاه 30 دقیقه‌ای میبخشیم.


پس در این راهبرد دوتایی (dual strategy)، ما نخست با فرانماییِ کارهای خوشی‌آور - که انگیزه راستین ما از زندگی و کار کردن انجام آنها هستند - نیازهای
درونی‌امان را خوشنود میسازیم،
سپس با بخشیدن (بخش کردن) بازه‌های زمانی کار به تنها 30 دقیقه، از حس دربندشدگی یا بردگی خود پیشگیری میکنیم: کار کردن تنها 30
دقیقه ناچیز بسختی میتواند به ما حس بد یا دربندشدگی بدهد، بساکه به ما انگیزه بسیار بالایی برای بازآغازش کار هنگام پایان یافتن آن نیز میآورد!




Sticky

در نافرانمایی، ما بیشتر زمان روزانه‌امان را به انجام کارهای خوشی‌اور میبخشیم، سپس در بازه‌های کوتاه 30 دقیقه‌ای کوشان و پُرتکاپو به کار میپردازیم.




این رویکرد به چند آوَند اَبَـرگُزیدگی (superiority) دارد:

از الگوی فرگشت در آن پیروی شده: در سرشت آدمی و روند فرگشت، کار کردن همواره به بازه‌های زمانی کوتاه ولی بسیار پرتکاپویانه، بدنبال بیکُنشی و آسودگی‌های بلندزمان بخش میشده؛ این درست بر پادِ آموزه‌های کاری‌ای است که امروز میبینیم، کار یکنواخت و دلزننده (boring) اداری، همراه با بازه‌های
آسودگی کوتاه و اندک.

رویکردی پادشکننده است: از آنجاییکه زمان گذاشتن تنها روی یک ژیرایی (activity) ما را شکننده میکند، هنگامیکه کار را مرزمند (محدود) نموده و بخش گسترده‌تر روزمان را به آروینش چیزهای نو میگذارنیم، دورنمای زندگی را از دست نداده
و هنگامیکه بخت در را برایمان باز کردآن اندازه گرفتار کار نیستیم که آنرا ندیده و شانس بهره‌برداری را از دست بدهیم —> به دلخواهگی (optionality) ما میافزاید.


نکته
اگر حس بیزاری از کار فزون شده باشد، کاربستن نافرانمایی در آغاز میتواند یک تا دو هفته زمان ببرد تا انگیزه برگشت و پیگیری کار کم کم بازپدیدار شود،
بدنبال آن با کاربُرد پیوسته نافرانمایی فرآیند کار کردن آهسته آهسته از چیزی دربند کننده و ناخوشآیند، به فرآیندی بس خوشی‌آور و انگیزاننده و خواستنی خواهد دگریست.
هر آینه نبایستی از این خوشی پیآمدین کژسود برده (سوء استفاده) و نباید زمان کار کردن را به بیش از یک آستانه‌ای، بگوییم بازه‌های دستِ‌بالا یک ساعته بالا برد.



همچنین در دنباله‌ی این رویکرد من کتاب بسیار خوب «کارهفتگی 4-ساعته (The 4-four workweek)» را نیز آپلود کردم که در همین راستا
بوده و این رویکرد هماگ (کلی) که کاهش چنتادِ (quantity) کار و افزایش هوتادَش (quality) باشد را هر چه بیشتر و زیباتر در زندگی میگستراند.

[عکس: 90.jpg]


فایل‌های پیوست
.pdf The 4-Hour Workweek.pdf اندازه 3.07 MB  تعداد دانلود: 12,409

.Unexpected places give you unexpected returns
پاسخ
#50

نقل قول:درونمایه‌ی رویکرد رویهمرفته بسیار ساده است: برای سرگرمی و آسودگی خود بِـفرانمایید (برنامه‌ریزی کنید)، ولی
برای کار نافرانمایید (unschedule)؛ این رویکرد بهترین راهکار در رویارویی با پَس‌افکنش یا procrastination نیز میباشد.
مسئله اصلی به قول راسل این فرهنگ 8 ساعت کار کردن هست که کلا چیز بی خودیه،اگر 4 ساعت باشه دیگه اینقدر نامطلوب نمیشه :)

To ravage, to slaughter, to usurp under false titles, they call empire; and where they make a desert, they call it peace
Tacitus-
پاسخ


موضوعات مشابه ...
موضوع / نویسنده پاسخ بازدید آخرین ارسال
آخرین ارسال توسط Agnostic
08-18-2012, 03:02 PM

پرش به انجمن:


کاربران در حال بازدید این موضوع: