گفتگوهایی پیرامون مدرنیته و سنت -
undead_knight - 02-24-2015
Ouroboros نوشته: نیازی به وجود روح نیست تا شهادتطلبی را مقبول بکند، روح و خدا و آخرت و … بهانه هستند نه دلیل. شما یا برای حفظ جامعه، کشور، فرهنگ، تمدن، مذهب، نظام اجتماعی و در یک کلام «سبک زندگی» خود حاضر به کشتن و کشته شدن هستید، یا خیلی زود آن را به کسانی که حاضر به این کار هستند میبازید.
ارزش زندگی آدمها نیز با هم برابر نیست، مرگ یک فرمانده کارکشته در میدان جنگ، به زیان همرزمان او خواهد بود زیرا تجربه و علم و فن و آگاهی او را از دست میدهند، مرگ یک سرباز ساده وظیفهی او نسبت به کشور و مردم و فرماندهانش است، و تبلور فضیلت برتر او. وظیفهی متقابل مردم هم آنست که آنچه او برایش کشته شده را دور نیاندازند و در حفظ آن بکوشند، اگرنه مرگ او بیهوده به نظر میرسد و نسل بعدی مردان میشوند مثل من و شما، که «کسخل» نیستند و حاضرند به هر خفت و حقارتی تن بدهند مبادا آسیبی به جانشان برسد.
ببین من دارم میگم کسی که کشته میشه یک چیز کاملا عینی رو از دست میده و بعدش رسما هیچی گیرش نمیاد،چون دیگه وجود نداره. این استدلال هم که اگر "بود" از پیروزی ایدولوژیش راضی میشد کسشره، همه استدلالی که ما در مورد خواست یک انسان میتونیم بکنیم تا لحظه مرگش هست(و چه بسیار کسانی که قبل از دم اخر کاملا از راهی که رفتند پشیمون شدند)
آیا واقعا این از دست رفتن "سبک زندگی" اینقدر اهمیت داره(از دید خودشون) ؟! بررسی رفتار بازنده ها نشون میده که به جز کسانی که میمیرند باقی بازنده ها حاضر هستند زندگی کنند تا اینکه کشته بشند،پس اکثریت بیش از اینکه به سبک زندگی اهمیت بدند به خود زنده بودن اهمیت میدند.
من به اهمیت استراتژیک انسان ها در سلسله مراتب قدرت واقف هستم ولی اولا فقط بعضی از این افراد "به حکم وظیفه" سعی در حفظ جونشون دارند و دوما اینکه کسانی که در بلند مدت بعد از بحران به قدرت میرسند معمولا کسانی هستند که به جای فداکاری در جلوی جبهه به فداکاری در پشت جبهه و ترقی از پله های قدرت مشغول بودند
گفتگوهایی پیرامون مدرنیته و سنت -
Dariush - 02-25-2015
Ouroboros نوشته: زن سنتی محدود و منحصر به دستگاه تولید مثل جنسی خود نیست همانطورکه مرد سنتی در شمار زنانی که به رخت خواب برده خلاصه نمیشود. قالب سنت چنان فضیلت آفرین است که در آن حتی زن نیز می تواند از طریق پایبندی به عفت و پاکدامنی، به تصویری که مرد از او می پسندد، یعنی مادری فداکار، همسری وفادار، معشوقی دلبر و دختری دلدار برسد. اینها در سیستمی که زنان از سوی مادرانشان و نیز جذابترین مردان، جامعه، فرهنگ، قدرت، مذهب و ... تشویق به چنین بودن میشوند نه اوهام ِ بیمار و ناکارآمد مردانی که میکوشند وانمود بکنند لاشهی متعفن معبد مقدس است، که تلاشیست عینی برای ساختن معبدی مقدس از لاشهای متعفن با نسخهای که کارآمدی آن برای این منظور به اثبات رسیده.
زن مدرن است که چیزی برای ارائه ندارد، زن فاقد فضیلت. متعهد شدن، عشق ورزیدن، یا انجام هر عملی برای این زن ضرر و زیان است چون ارزش هزینهای بیش از انرژی که برای مخزنی از او کافیست را ندارد. چون لاشی و آسان است، چون «رها» و لذتپرست و «برابر» است. مردی که آنچه من به رایگان ابتیاع کردهام را به بهایی گزاف میخرد بازنده است و احساس بازندگی می کند و همچون یک بازنده با او برخورد میشود نه چون زنی که گرفته از زیبایی بی/کمبهره است، بلکه چون زنی که گرفته از فضیلت بیبهره است.
شما به اشتباه گمان میکنید که انتظاری بیش از زیبایی از زنان داشتن منحصر به خودتان است و دیگر مردان از مادر فرزندشان بجز گیس بلند و پستان بزرگ و کون تپل انتظار دیگری ندارند، این یا عاقبت منزوی بودن تا سرحد عدم برخورد با هر مرد دیگری در جهان است، یا برآمده از آدم حساب نکردن آنها تا اندازهای که بخواهید کوچکترین توجه و عنایتی به رفتارشان نشان بدهید. اگرنه ما می دانیم مردانی که زن را دقیقا چنان که هست میبینند و از او فقط آنچه که دارد را طلب میکنند چه مایه موجوداتی خارقالعاده و خاص هستند. من هنوز یک مرد ندیده ام که زن را چنانکه هست بپذیرد، و تلاش نکند از طریق ستایش یا تحکم او را تبدیل به چیزی که می خواهد نکند.
سنت اسلامی با پنهان کردن لاشه ی متعفن(به معنی تحت الفظی و استعاری هر دو)، به ما این امکان را می داد که به جسم نجس تقدس روحانی بدهیم و چیزی را که نیست ببینیم و به آن مومن بمانیم، زن را وا میداشت که خود را با توهم مرد بتا از زن مطابقت بدهد و مرد را وا میداشت تا خود را با توهم زن از مرد قوی ... این فراتر است از پنهان کردن واقعیت، که تنها امیدواری شما در زندگی پایبندی جنون آمیز و خودویرانگر به آنست، این تغییر واقعیت است.
پس نه، شما در طلب بیشتر از زنان داشتن تنها نیستید، حتی مرد اخته فمینیست با بت سازی از زن می کوشد استاندارد رفتاری مشخصی را بر او تحمیل بکند و از او چیزی بسازد که هرگز نبوده و نمی تواند باشد، حتی این مردان باز در حال دیکته کردن نقشی مصنوعی و غیرطبیعی به او هستند. هم مرد چیزی فراتر از کُس از زن میخواهد و هم زن چیزی بیشتر از کارت اعتباری از مرد.
زیبایی مهم است اما در جای دیگری و در ارتباط با موضوع دیگری. مسئله سر بهایی نیست که شما حاضرید برای یک زن بپردازید مسئله سر ارزش عینی اوست. تعهد یک دختر ۸ از ۱۰ که علاوه بر ۸ از ۱۰ بودن عفیف، پاکدامن، باکره، شرمگین و آشنا به جایگاه خود است، خیاطی و آشپزی بلد است، بچهداری را دوست دارد، فداکار است، صبور است و مظلوم است از منظری عینی بسیار ارزشمندتر است از تعهد یک دختری که فقط ۸ از ۱۰ است، فارغ از اینکه آیا شما برای او بهای بیشتری میپردازید یا نه.
از این بهتر نمیتوانستید جک بگویید!
من این بخش از نوشتهی شما را کوت میگیرم و یافتن ربط نوشتههایم به دیگر گفتههایتان
را به عهدهی خودتان میگذارم.
زنان را همیشه همان یک معیار است که میسنجد و شما نمیتوانید خودتان در این مورد
به آن راه بزنید. شما بهتر از من میدانید که آنچه از فضیلت زنانه نام میبرید همگی کیفیاتی هستند
که بیرون از زن رخ میدهند: در ذهن ِ مرد! تنها زیبایی زن است که عینیت مییابد. وفاداری، نجابت
حیاء و ... همگی مواردی هستند که مرد از زن میخواهد، نه عناصری ذاتی از زن. همهی آنچه از
جامعهی مردسالار میشناسیم، تحمیل همینهاست به زن از سوی مرد بر اساس همان فضایلی که در
دنیای سنتی مرد در ارتباط با دیگران(دیگر مردان) از آنها انتظار داشت. به همین خاطر است که زن
همیشهی تاریخ در برابر خرج ِ اینها انتظار مبالغ بالایی از داشتههای مرد را داشت. مرد ِ سنتی در برابر
آنها خرج میکرد، چون آنها را امتیازی میشمرد که زن میداد؛ در مقابل مردان اما در صورت نداشتن اینها
انتظار داشت از سوی جامعه تنبیه شوند.
نقش همسر برای مرد بسیار متفاوت است تا نقش مادر برای فرزند. مادر همانقدر نقش غیرقابل جایگزینی
را برای فرزند بازی میکند که فرزند برای مادر. آنچه شما فضیلت ِ مادرانه میخوانیدش، فضیلت نیست،
چون بخشی از طبیعت ِ مادرانه است. فضیلت آنچیزیست که بتواند تمایز ایجاد بکند، همانطور که رذیلت.
کسی مادر بهتری از مادر خودش نمیشناسد، همانطور که هیچ کس نمیتواند جای فرزند ِ مادر را پر بکند.
زن برای مرد اما سراسر آبجکت جنسیست، همهی آنچه مرد از زن میبیند، برساختههای فرآوریشدهی
همین امر است. واقعا من باید اینها را توضیح بدهم؟! بفرمائید چندهمسری را برای ما در جامعهی سنتی
توجیه بکنید!
اگر براستی فضیلت ِ زنانه وجود داشتهاند و اکنون از دسترفتهاند، باید پرسید که چرا همچنان مردان برای
زنان، برای فاحشههای مدرن، برای لاشیهای خیابانی هم حاضرند کلون کلون سکهی طلا خرج بکنند؟ اگر
این پرسش را نادرست بدانید به این خاطر که مرد مدرن نیز خالی از فضیلت شده، و این باعث بیارتباط شدن
ِ نگاه ِ مرد مدرن و مرد سنتی و معالفارق شدنِ قیاس من میشود، کاملا برخطا هستید، چرا که این مرد ِ مدرن است که زن
را به تبدیل به ایزدی اهورایی کرده نشسته بر قلهها، وگرنه مرد سنتی در 18 سالگی، خواسته یا ناخواسته
ازدواج میکرده (دختر 13 ساله و نه سالهی محمد ، یا مادربزرگ ِ 14 سالهی من برای پدربزرگم،چه فضیلتی داشته؟!)
نه آنکه تا 40 سالگی در پی SoulMate کذایی ِخود بگردد! این به این خاطر نیست که او در میان دخترانِ
دیگر فضیلت نمییابد، یه این خاطر است که او دیگر آنقدر فضیلت میطلبد که مریم مقدس باکره هم از خرجاش
ناتوان است.
گذشته از اینها، تشریف بیاورید دستتان را بدهید به من تا یکسر ببرمتان در کورهدهاتهای ایران که هنوز
رسانهای مثل تلویزیون هم به آنجاها راه نیافتهاند و ببینید که مرد سنتیای که آنجا هست، تمام ِ فضیلت
های دختر همدهاتی خود را به دختر دماغعملکردهی کونپفکردهی فاحشهی شهریشده میفروشد که هیچ
حاضر است تمامِ دار و ندار ِ خود را نیز برایش خرج بکند. در ایران اگر زندگی میکنید و هر از گاهی از خانه
اگر بیرون بیایید، میبینید که مرد ِ سنتی شما، آن بیرون چطور برای پیردختر ِ 35 سالهای که به همهی شهر
کس داده و شهره است، خودکشی میکند و فضیلت ِ کذایی ِ شما جایی به خاطرش میآید
که میبیند همسایهاش کلید خانهاش را دارد! رد ِ همین دخترهایی که الان زیر شما میخوابند را تا
یکی دو سال ِ دیگر بگیرید، ببینید که با چه کسی ازدواج کردهاند.
دست بردار امیر!
من متوجه هستم که برای بازشناسی جامعهی امروزی، نیاز است که سابقهی تاریخی جوامع انسانی
را واکاوی بکنیم. اما آخر این چیزهایی که شما میگویید منطبق بر کدام مشاهدهی تاریخیست؟ آنچه
ما از اخلاق میشناسیم(نه آنچه کانت و اسپینوزا میکوشیدند درون ِ غار ِ خویش بیافرینند) تماما ابزاری
بوده متناسب با دینامیزم ِ جامعه برای شکل دادن به تعاملات ِ انسانی و ایجاد هماهنگی و برقراری پروتکلهایی
برای همزیستی. جهانِ سنتی اگر سیستم اخلاقی سنتی داشت، به این خاطر نبود که آن بهترین بوده، به
این خاطر بوده که مناسب ِ همان عصر تاریخی بوده، در جهان مدرن ما نیاز به سیستم ِ اخلاقی متناسب با
آن نیاز داریم که همان کارکرد را داشته باشد در قامت و شکلی نو. اینکه اخلاق ابزار بوده نه غائت، موضوع بسیار
مهمیست. ما اخلاق نمیخواهیم که به آن مفتخر باشیم و از آن اسطوره بسازیم، بلکه آن را میخواهیم
چون به آن نیاز داریم تا کنار هم بتوانیم زندگی بکنیم. پس اخلاق در همان کانتکست تاریخی قابل بررسی است.
واقعگرایی حکم میدهد که ما از تحلیل تاریخی جوامع، به نتیجهای برسیم برای به کاربردن در جهانی که اکنون
در آن هستیم، نه مسخ ِ جهان به اعصار گذشته! ما هزاران سال تجربهی تاریخی ِ پرخون و دهشتناک را پشت ِ
سر نگذاشتهایم که امروز وسط ِ شهر 800 یهودی را به صف گردن بزنند و ما هم تخمه بشکنیم و صلوات بفرستیم.
با دلزدگی از عصر مدرن، بازخوانی کردن ِ تاریخ خود یک Bias قوی است و انحرافآلود. این است که اگر پس از
مرثیه سردادن بر سر «آنچه از دست دادهایم»، به زمین سفت بازگشتید، بیایید بنشینیم و فکر بکنیم در جهان ِ امروز
جهانی که در عرض 200 سال به اندازهی 20000 سال پیشرفت تکنولوژیک ِ غیرقابلبازگشت داشته، جهانی
که ابرشهرهای چند میلیونی در آن سربرآوردهاند و جهانی که دو جنگ ِ جهانی را پشت ِ سر گذاشته،
چه باید بکنیم؟
آنچه شما از خطکشی و گروهبندی میگویید و کارکردی که داشته و دارند براستی مضحک است! آنقدر
که مسلمان از مسلمان، مسیحی از مسیحی، یهودی از یهودی کشته ، کفار نکشتهاند آنقدر که
شاه شاهزاده کشته، آنقدر که شاهزاده شاه کشته، آنقدر که حکومتی حکومتی کشته، دیگران از دیگران
نکشتهاند! آخر چگونه میتوانید تاریخ را اینقدر کودکانه و یکسویه تاویل بکنید؟
خطرناکترین ایده اتفاقا همین گروهبندیهای انتزاعی و ایدهئولوژیک میان ِ انسانها است و وحشتناکترین
جنایات ِ تاریخ در اثر پایبندی به همین ایدهی خوفناک رخ داده. برای ایجاد ِ همبستگی میان ِ انسانها
نیازی نیست آنها را در گروههای مختلف حتما روبروی هم قرار دهیم! جوامع انسانی مهرههای بازی شترنگ نیستند.
بررسی روند تاریخی جوامع و رخدادهای سرنوشتساز نشان میدهد که پس از 300 سال بندگی
بندگی آرام (احتمالا همانطور که ایرانیان در حال حاضر به آرامی در اوین بندگی بجا میآورند) یک نفری پیدا شده از خودش
پرسیده که چرا باید برادرم بر پشتاش شلاق بخورد و درد بکشد؟ چرا همسر من به زور از من گرفته شود
و زیر فلان آخوند برود؟ چرا خانوادهی من یکسال روی زمین زحمت بکشد و ارباب ِ مفتخور بیاید نصف محصول
را آخر سال با خودش ببرد؟ در ابتدا ترس از این بوده که نکند او تنهاست؟ نکند کسی مثل ِ او این را ظلم نداند؟
سکه جایی برگشته که او فهمیده بسیاری کسان دیگر در سراسر جهان مثل او فکر میکنند و او تنها نیست!
اگر این پرسش نامشروع بوده، نادرست بوده، مخرب بوده یا هرچیز دیگر، اما به هر حال اجتنابناپذیر بوده. بالاخره
دیر یا زود کسی همچین چیزی را از خود میپرسید. نقطهی آغازین عقلعقلانیتبخشی اجتماعی-سیاسی نیز همین پرسش
بوده است. از همین جا بوده که آدمیان دیگر تنها خواستار به زیر کشیدن شاه نبودهاند، بلکه تخت ِ شاهی را بزیر کشیدند.
Ouroboros نوشته: برای چه چیز حاضرید از جانتان بگذرید؟
برای خانوادهام، بهترین دوستانام، نجات دادن ِ بخشی بزرگ از انسانهای در خطر و ...
تحلیلتان هم اشتباه است، تنها دارایی انسان مدرن جان ِ او نیست، زندگی
اوست! چه بهتر که بیضهی اسلام نباشد!
Ouroboros نوشته: یک سوال شخصی مرتبط از شما:
امیر تو نمیدانی که ما از بهترین زنهای جامعهی خود یک فاحشهی به تمام معنا میسازیم؟ کدامین
زن با دانستن ِکاری که ما با او میکنیم حاضر است با ما بیاید در خانه؟ کی او میتواند با حقیقتی که
رخ داده کنار بیاید؟
شما به عنوان ِ آدمی باهوش تصور بکنید در جامعهای اربابرعیتی هستید و یک روز میبینید نوکرهای ارباب
پدرتان را در حیاط خانهی خودتان فلک بستهاند. برای شما دو امکان وجود دارد:
-واگذار کردن ِ ارباب به خدا
- برقراری روندی قانونی برای تنبیه او و تلاش برای اینکه فرزندان ِ خودتان همچین صحنهای را هرگز نبینند
کدام را برمیگزینید؟
خب به همین سادگی انسان پرسشگر میشود! حرفهای شما در موارد زیادی شاید درست باشند،
اشتباهتان اما این است که فکر نمیکنید که هتا در صورت درستی هم ،دیگر ابدا به کار نمیآیند!
در همان جامعهی سنتی هم بکار ِ نگهداشت ِ وضع موجود نمیآمد. چرا که همانطور که گفتم جامعه است
که اخلاق را میسازد، نه تاریخ!
گفتگوهایی پیرامون مدرنیته و سنت -
Ouroboros - 02-25-2015
undead_knight نوشته: ببین من دارم میگم کسی که کشته میشه یک چیز کاملا عینی رو از دست میده و بعدش رسما هیچی گیرش نمیاد،چون دیگه وجود نداره. این استدلال هم که اگر "بود" از پیروزی ایدولوژیش راضی میشد کسشره، همه استدلالی که ما در مورد خواست یک انسان میتونیم بکنیم تا لحظه مرگش هست(و چه بسیار کسانی که قبل از دم اخر کاملا از راهی که رفتند پشیمون شدند)
از آنجاکه هرگونه موجودیت یا اعتلای فرد گره خورده با جمعیست که در آن عضویت دارد و جمع است که به شما این امکان را میدهد تا با استفاده از امنیت، آرامش، صلح و رفاهی که فراهم کرده فرد وجود داشته باشد و به تعالی برسد، در مقابل فرد شما هم برای حفظ آن، و آنچه به آن شکل و معنی داده میباید آماده به فداکاری باشد. به غیر از این یعنی عدم توازن عینی و سقوط حتمی.
مشکل شما این است که موضوع را از دریچهی فرد میبینید، لحظهای از زندان سخیفی که بشر مدرن به دور خود بنا کرده و فردیت نامیده فاصله بگیرید و بکوشید اعتلای جامعهای که فرد مذکور در آن زندگی میکند را «هدف اصلی» زندگی و عمل او تلقی بکنید. اکنون آیا آن جامعه از فداکاری شهید خود چیزی «گیرش» میآید یا نه؟ فرد در این سناریو «فایده» را قبلاً برده و وجود خود در شکل و قالبی که هست از آنچه اکنون برای بقای آن کشته میشود «گیر» آورده. بعد از اینهم جدا از خوشنامی که برای خاندانش به همراه میآورد میتواند مطمئن باشد که در صورت پیروزی میمها و ژنهایش متداوم میشوند، و او برای پیروزی میجنگد.
کنش «درست» آن نیست که فرد انسانی از انجام آن چیزی «گیرش» میآید، آنیست که جمع متشکل از افراد انسانی را در مفهومی تاریخی سود میرساند.
نقل قول: آیا واقعا این از دست رفتن "سبک زندگی" اینقدر اهمیت داره(از دید خودشون) ؟!
برای شما که لیبرال هستید نه، سبک زندگی شما ارزشی ندارد. اما سبک زندگی کسی که حاضر است برای آن کشته بشود قطعاً بله، «واقعا آنقدر ارزشمند» است.
سبک زندگی منهم البته دست کمی از مال شما ندارد، بدتر نباشد بهتر نیست.
نقل قول:بررسی رفتار بازنده ها نشون میده که به جز کسانی که میمیرند باقی بازنده ها حاضر هستند زندگی کنند تا اینکه کشته بشند،پس اکثریت بیش از اینکه به سبک زندگی اهمیت بدند به خود زنده بودن اهمیت میدند.
بله، و دقیقا به همین دلیل است که «بازنده» هستند.
وانگهی از این گذشته مگر اکثریت هر چه کرد درست است؟ منهم میدانم که اکثر مردان رها شده به حال خود بتا، بزدل، حقیر، ضعیف و بیمایه هستند. ولی همینطور میدانم که چیزی در آنها هست که تحت پرورش درست، تحت هدایت درست و تحت سیستم اجتماعی که به شخص درستکار پاداش میدهد میتواند رشد بکند و از آنها مردانی در جستجوی فضیلت بسازد. حتی از من و شما!
«اکثریت» در جهان واقعی تودهای بیشکل و حالت است که رفتار، عواطف، نظر، عقاید، موجودیت و کلاً باقی چیزهایشان برای من کوچکترین اهمیتی ندارد. مهم این است که صد مرد ِ آماده به مردن به هزار مرد بزدل غلبه میکنند و «سبک زندگی» خودشان را بر ایشان تحمیل. سبک زندگی آنها هم دلیرانه زیستن و دلیرانه مردن است، پس «حق» انتخاب شما میشود پشم و کشک و زرشک. یعنی داعش اگر از مرزها بگذرد و تهران را تصرف بکند دیگر «صلحجویی» شما جانتان را نجات نخواهد داد، یا اسلام میآورید و به لشگر ایشان اضافه میشوید و در راه دفاع از میم آنها به زور میجنگید، یا خودتان، خانوادهتان و … کشتار فیسبیل الله میشوید. یا سرمایهی میمتیکی شما از میان میرود یا سرمایهی ژنتیکی شما.
نقل قول:من به اهمیت استراتژیک انسان ها در سلسله مراتب قدرت واقف هستم ولی اولا فقط بعضی از این افراد "به حکم وظیفه" سعی در حفظ جونشون دارند و دوما اینکه کسانی که در بلند مدت بعد از بحران به قدرت میرسند معمولا کسانی هستند که به جای فداکاری در جلوی جبهه به فداکاری در پشت جبهه و ترقی از پله های قدرت مشغول بودند
خب این همان سیستمیست که ما میکوشیم و میخواهیم تغییر بدهیم. این «نظم جهان» نیست، همانطورکه راسل گفت «نظم» جهان در ژاپن فئودال آن بود که فرمانده خود نیز به شمشیر میافتاد، نه مثل لیبرالدموکراسی متأخر که در آن سرباز دلیر فرانسوی در الجزایر جنگ را پیروز بشود، سیاستمدار رذل و بزدل در خانه دستور عقبنشینی بدهد چون «کلنیسم بده».
گفتگوهایی پیرامون مدرنیته و سنت -
Ouroboros - 02-25-2015
Dariush نوشته: زنان را همیشه همان یک معیار است که میسنجد و شما نمیتوانید خودتان در این مورد
به آن راه بزنید. شما بهتر از من میدانید که آنچه از فضیلت زنانه نام میبرید همگی کیفیاتی هستند
که بیرون از زن رخ میدهند: در ذهن ِ مرد!
خب که چه؟ از ذهن مرد برآمده اما در عینیت متجلیست، همهی آنچه پیرامون خود میبینید از ذهن مرد برآمده و در واقعیت متجلی شده. زن مطهر برساختهی ذهنی مرد است همانقدر و همانطور که مرد آلفا برساختهی ذهنی زن است. هر دو تحت سیستم کنونی ناچار به پذیرفتن چیزی کمتر از آنچه میخواهند میشوند، اما چون گیر من و شما نمیآید به این معنی نیست که گیر هیچکس نمیآمده یا نمیتواند بیاید.
جالب است که شما از یک سو گمان میکنید بت زن را در ذهن خود شکستهاید، اما همچنان زیبا بودن او را برای احساس خوشبختی کردن در جوارش بسنده و کافی میدانید، یا برد مرد در زندگی را وابسته به زیبایی زنی که همدم او شده تلقی میکنید. زیبایی زن «پیششرط» است نه همهی داستان. گمان میکنید بیزار شدن و بیزار بودن از زن زیبا میسر نیست؟! گمان میکنید مرد اگر به زیباترین زن عالم رسید و برای نگاه داشتنش دستپاچه با او ازدواج کرد دیگر به سعادت رسیده؟ مرد، فارغ از کیفیات شخصیتی خود همواره از زن لاشی بیزار خواهد بود. این بیزاری در مردان آلفا کمتر است چون هرگز «ناچار» نیستند و نخواهند بود به تحمل وجود آن زنان در زندگی خود در مقام مادر فرزندانشان یا چیزی از آن دست، اما هرگز غایب نیست. بیزاری مرد از زن لاشی مشابه بیزاری زن از مرد ضعیف است.
ضمنا این «امکانناپذیری» لاشی نبودن ادعای واقعا عجیب و غریبیست.
Dariush نوشته: نقش همسر برای مرد بسیار متفاوت است تا نقش مادر برای فرزند. مادر همانقدر نقش غیرقابل جایگزینی
را برای فرزند بازی میکند که فرزند برای مادر. آنچه شما فضیلت ِ مادرانه میخوانیدش، فضیلت نیست،
چون بخشی از طبیعت ِ مادرانه است!
منظور من از برشمردن «مادر خوب» در میان فضایل زنانه میزان هماهنگی زن عینی با تصویر ذهنی مرد از مادر خوب بود، اگرنه مادر مجرد آمریکایی هم معتقد است که مادر خوبیست و طبق تئوری ارجاع به خود شما باید به او حق داد. مرد چه ایدهآلی از زن دارد، و زن چقدر میکوشد با آن ایدهآل هماهنگ باشد. مسئله اینست، به کجراهه نروید.
سخن من آنست که زن اگر بداند که با پایبندی به خلقیات مادربزرگ خود همسری بسیار نزدیکتر به فانتزی جنسی خود خواهد یافت قطعاً از آن پیروی میکند، همانطورکه تا شما دانستید شباهت بیشتر با مردان زمان پدربزرگتان بهتر خواهد بود از شباهت به مردان سوئدی، بلادرنگ شروع به بازسازی خودتان در تناسب با آن تصویر کردید.
Dariush نوشته: اگر براستی فضیلت ِ زنانه وجود داشتهاند و اکنون از دسترفتهاند، باید پرسید که چرا همچنان مردان برای
زنان، برای فاحشههای مدرن، برای لاشیهای خیابانی هم حاضرند کلون کلون سکهی طلا خرج بکنند؟
چون انتخاب بهتری ندارند و یکی از دو جنس ناگزیر است هرآنچه گیرش میآید را بپذیرد. هرکس گزینهی بهتری دارد آنرا انتخاب میکند. سوال این نیست که میان زن زشت پاکدامن و زن زیبای لاشی مرد کدام را انتخاب میکند، سوال اینست که میان زن زیبایی که میکوشد پاکدامن رفتار بکند و زن زیبایی که در لاشی بودن همت میورزد تمایل مرد به تعهد به کدام است؟ جواب این سوال آسان است.
من میپذیرم که زیبایی زنان معضل بزرگیست پیش روی تمدن بشری، همهی مردان زن ِ زیبا میخواهند، هنگامی که رقابت میسر شد ۹۰٪ به بالای زنان را رها میکنند و برای رسیدن به زیباترین ۱۰٪ جامعه یکدیگر را میدرند. این هایپرگمی مردان است. اسلام از طریق پنهان کردن این زیبایی آنرا کنترل میکرد، غرب از طریق نمادینسازی افراطی همهی فعالیتهای اجتماعی و … من همینطور میپذیرم که دیدن زنان زیباتر و مردان آلفاتر محرک اصلی ِ بیزاری زنان و مردان مدرن از همسرانشان و پدید آوردن احساس «بازندگی» در ایشان است. سؤال اینجاست که راه حل شما که پاهایتان روی زمین است برای این معضلی که به سرعت باهوشترین، ثروتمندترین و بالاترین اقشار جامعه را از خزانهی ژنتیکی حذف میکند چیست؟! و از آن مهمتر، چرا هر قدر در هرم جامعه پائینتر میرویم، و در زمان به عقب باز میگردیم، این معضل کمرنگتر و کمرنگتر میشود؟ شما باید با این چالش روبرو بشوید و به آن پاسخ بدهید که چرا زن مدرن برای مرد مدرن ارزش تعهد ندارد؟! زن سنتی این ارزش را داشت چون مرد سنتی آنرا میپرداخت.
این تصویر کژ و کوژی که شما از «مرد سنتی» به مثابهی بازیچهای فریبخورده و حمال مفت، یا مردی ریاکار و فریبکار در ذهن دارید بیشتر منطبق با تصویر او در جامعهای مدرن است، شاید حتی بازتابیست از آنچنانکه خود ِ چند سال پیشتان را اکنون داوری میکنید؟ تقلیل سنت از روح زندهی جمعی به یکی دیگر از قلادههایی که به گردن مرد مدرن میبندند و او را با آن به هر سو میکشند ارتباط چندانی با آنچه من اینجا خواستار احیای آن هستم ندارد.
یک چیزی دیگری در نوشتهی شما مرا شگفتزده کرد، و آن میزان و سطح بیشعوریست که شما به «مردان دیگر» نسبت میدهید. مردان هم مثل زنان به مطالبات بازار جنسی پاسخ درخور میدهند، زن ِ لاشی بیارزش را به آنها قالب بکنید، میان «عینیت» زن و «ذهنیتی» که از آن دارند تضاد بگذارید آمار ازدواج به جایی میرسد که امروز رسیده. حتی بازندهترین مردان نیز امروز از ازدواج هراسان و گریزانند. برنهاد بنیادین استدلال من همینست که تلاش برای تغییر معیارهای مردان برای پذیرفتن نقش کاکالد پیشفرض برای زنان لاشی، و تغییر معیار زنان از مردان مستقل و جذاب به مردان پستاننرم ِ گریان شکست خورده، میخورد و خواهد خورد.
بیایید فراموش نکنیم که عینیت تکبعدی و یکوجهی نیست، اینکه چیزی امروز واقعیت دارد هم به این معنی نیست که همواره چنین بوده و همواره چنین خواهد بود، شما اگر انکار میکنید که سنت، در سرتاسر جهان، در مهار هایپرگمی زن و مرد تا اندازهای که مزاحم پیشرفت آهستهی تمدن بشری نشود قرنها موفق بوده در دور باطلی گرفتار آمدهاید که به آن تعمیم جانبدارانهی بیماری زمانهی خودتان به سرتاسر تاریخ میگویند. تنها چیزی که مورد بحث است، دلیل موفقیت چشمگیر روح سنتی در مهار عناصر مخرب طبع آدمیست نه اصل آن.
Dariush نوشته: گذشته از اینها، تشریف بیاورید دستتان را بدهید به من تا یکسر ببرمتان در کورهدهاتهای ایران که هنوز
رسانهای مثل تلویزیون هم به آنجاها راه نیافتهاند و ببینید که مرد سنتیای که آنجا هست، تمام ِ فضیلت
های دختر همدهاتی خود را به دختر دماغعملکردهی کونپفکردهی فاحشهی شهریشده میفروشد که هیچ
حاضر است تمامِ دار و ندار ِ خود را نیز برایش خرج بکند.
اینکه گمان میکنید دهات دور افتاده نمود خوبی از جامعهای سنتیست گواه خوبیست برای درک تحتالفظی شما از سنت. تعارض میان ایمان و عمل مفهومیست یکسره ضدسنت، ادای پایبندی به ایدهآلی ذهنی را در آوردن و سپس در زندگی چنان که سطحیترین، رقیقترین و بدویترین امیال حیوانی ما حکم میکنند زندگی کردن یعنی چیزی بجز سنت. جامعهای که به این بلا گرفتار آمده دیگر فاقد آن عناصر قدرتمند اجتماعیست که هماهنگی میان ایمان جمعی و کنش جمعی را علت میشوند. سنت زنده است و در کنش متجلی. اگر زنان جامعه لاشی هستند، پس سنت آن جامعه لاشیسازی زنان است، فارغ از اینکه آیا آنرا پشت چادر پنهان میکنند یا که آنرا پلاکارد به دست در خیابان تبلیغ میکنند. اگر مردان یک جامعه زن زیبای لاشی را برای ازدواج به زن زیبای پاکدامن ترجیح میدهند(البته چنین چیزی هرگز رخ نمیدهد!)، آن جامعه دیگر منطبق با روح سنتی نیست فارغ از اینکه خود را به چه نام و لقبی میخواند یا تصور شما پیرامون آن چیست.
پ.ن:
ادعای شما مبنی بر عدم وجود تفاوت عینی میان زن ِ پاکدامن و زن لاشی، مرا به یاد همان استدلال فمینیست جماعت میاندازد در مورد عدم وجود تفاوت عینی میان زن زشت و زن زیبا. عمل به یک الگو برای «عینی» شدن آن کافیست، زنی اگر رفتار خود را کنترل میکند برای پاکدامنی او کافیست، دیگر کاری نداریم که فانتزی او ممکن است بلعیدن پنج کیر سیسانتی سیاه باشد، در گفتگوی روزمره من وانمود میکنم شما هر روز نمیرینید و شما وانمود میکنید من تا به حال جلق نزدهام، تمدن، ادب و شرف بشری مجموعهای از «وانمود» کردنهای ممتد است، صداقت و طبیعت افسارگسیخته اگر میخواهیم باید برویم به جنگل!
زن میتواند عفیف عمل کند ولو آنکه میل طبیعی او به هرزگی باشد، مرد میتواند دلیرانه عمل کند ولو آنکه از ترس در حال لرزیدن باشد. من قبلا اشارهای کرده بودم به فاصله میان عواطف و عمل، و اینکه مهم نیست شما چه احساسی دارید، مهم آنست که چه عملی انجام میدهید.
گفتگوهایی پیرامون مدرنیته و سنت -
Ouroboros - 02-25-2015
Dariush نوشته: اینکه اخلاق ابزار بوده نه غائت، موضوع بسیار
مهمیست. ما اخلاق نمیخواهیم که به آن مفتخر باشیم و از آن اسطوره بسازیم، بلکه آن را میخواهیم
چون به آن نیاز داریم تا کنار هم بتوانیم زندگی بکنیم. پس اخلاق در همان کانتکست تاریخی قابل بررسی است.
تنها راهی که میتوانید از اخلاقیات ابزار بسازید غایت انگاشتن آنست. تنها راهی که میتوانید واقعیت را بپذیرید اسطورهسازی از آنست. آیا برای شما جالب نیست که چرا آتهایستها سیصد سال است که فریاد میزنند «برای اخلاقیات به خدا نیازی نیست»، و در همان حال سیصد سال است که ما شاهد تغییر و تحریف ِ توصیف و تعریف «امر اخلاقی» به نحوی بودهایم که در تضاد با اسلاف خود قرار میگرفته؟
نکتهی دیگری که شما نادیده میگیرید بضاعت عینی یک دستگاه برای رفتن به راه خطاست. سیستم اخلاقی که امکان بازتولید دموگرافیک خود را ندارد محکوم است به شکست ولو آنکه به صلح، رفاه یا آرامش عمومی بیانجامد. سنن اخلاقی صرفاً دستورالعملهایی به جا مانده از گذشته نیستند، مجموعهای قواعد اجتماعی هستند که در گذر تاریخ و طی پروسهای داروینی به دیگر الگوهای در ساختار مشابه غلبه کردهاند و به ما رسیدهاند.
شما آنها را کنار میگذارید و در جستجوی یافتن اخلاقیاتی «متناسب با زمانه» شروع به دگرگونی آن میکنید و ناگهان خود را در منجلابی مییابید که تصور چیزی شبیه به آن هم برایتان مقدور نبوده. پرسش اصلی اینست که آیا این آزمایش و خطای مداوم را بناست پایانی باشد؟ آیا سیستمی که از دل این آزمایش و خطا بیرون میآید کاملا شبیه سیستمی نخواهد بود که پیشتر یکبار به طور طبیعی این پروسه را طی کرده؟ اخلاقیات هدفشان انطباق و کنترل طبع شما با نیازهای روز است نه تبدیل زمانه به تجلی ایدهآلها و آرمانهای شما.
Dariush نوشته: واقعگرایی حکم میدهد که ما از تحلیل تاریخی جوامع، به نتیجهای برسیم برای به کاربردن در جهانی که اکنون
در آن هستیم، نه مسخ ِ جهان به اعصار گذشته!
ماجرا بسیار ساده است، ما در طراحی و اجرای آنچه پدرانمان بسیار موفق بودهاند شکست خوردهایم. صلحجویی، آزادیخواهی، فردیت طلبی و برابریطلبی مدرن شما نمیتواند از پس ابتداییترین نیازها و بایستگیهایی که برای تداوم یک نظم اجتماعی، یک زندگی سالم شخصی و یک خانوادهی مستحکم لازم هستند بر بیاید. فمینیسم نمیتواند آنچه را زن و مرد از هم میطلبند به ایشان بدهد. سوسیالیسم قادر نیست یک واحد تولیدی سود-ده که قادر به حفظ خود در محیطی رها شده از حمایتهای بیرونیست پی بریزد. دموکراسی نمیتواند همزمان آزادی و امنیت شهروندان خود را تأمین بکند. فرد نمیتواند در ازلت خانهی خود پای کامپیوتر به اعتلا و عینیت برسد و جامعه نمیتواند با سقط جنین و فرهنگ «بکن در – رو» خود را چنانکه هست حفظ بکند(دائم تحلیل میرود).
نتیجتاً باید به گذشته بنگریم و هر آنچه ایشان به درستی انجام میدادهاند را از نو پی بریزیم، اگر این به معنی عقب رفتن از منظر تکنولوژیک است، چه بهتر، اگر مستلزم از دست دادن مزایاییست که سبک زندگی مدرن به ارمغان آورده، باید انتخابی آگاه بکنیم که کدامیک مهمتر است: اینکه همه لپتاپ داشته باشند یا اینکه همه پدر داشته باشند؟
Dariush نوشته: با دلزدگی از عصر مدرن، بازخوانی کردن ِ تاریخ خود یک Bias قوی است و انحرافآلود.
کینهی شتری از سنت و جامعهای که ارزشهای ثابت دارد «پیشداوری» و Bias نیست؟! داوری عادلانه از پیشداوری تهی شدن نیست، عینک پیشدواریهای گوناگون را به چشم زدن و هر یک را به جای خود آزمودن است.
Dariush نوشته: آنچه شما از خطکشی و گروهبندی میگویید و کارکردی که داشته و دارند براستی مضحک است! آنقدر
که مسلمان از مسلمان، مسیحی از مسیحی، یهودی از یهودی کشته ، کفار نکشتهاند آنقدر که
شاه شاهزاده کشته، آنقدر که شاهزاده شاه کشته، آنقدر که حکومتی حکومتی کشته، دیگران از دیگران
نکشتهاند! آخر چگونه میتوانید تاریخ را اینقدر کودکانه و یکسویه تاویل بکنید؟
خطرناکترین ایده اتفاقا همین گروهبندیهای انتزاعی و ایدهئولوژیک میان ِ انسانها است و وحشتناکترین
جنایات ِ تاریخ در اثر پایبندی به همین ایدهی خوفناک رخ داده. برای ایجاد ِ همبستگی میان ِ انسانها
نیازی نیست آنها را در گروههای مختلف حتما روبروی هم قرار دهیم! جوامع انسانی مهرههای بازی شترنگ نیستند.
تمدن از تعارض و تفاوتی که با بربریت دارد معنی میگیرد، هویت، ملیت، فردیت و کمابیش هر مفهوم دیگری که به نحوی به شخصیتی مستقل میبخشد برآمده از «بیرون گذاشتن» چیزیست که فاقد وجوه اشتراک برای «داخل شدن» است.
هرگونه ساختار انسانی تنها در شرایطی که مرزی به دور آن باشد و معیارهایی که برای تبعیض میان خودی و ناخودی اعمال میکند است که شکل و معنی میگیرد. برابریطلب ِ آزادیخواه ِ فردیتجوی ِ خردگرای ِ مدرن هم اگر یکی مثل مرا راه بدهد خیلی زود دچار به فساد در نهاد میشود. اینکه شما به آنچه نسل درپی نسل به جوامع بشری شکل و حالت و هدف دادهاند را انگ ناروای «انتزاعی» میزنید مایهی نا-امیدیست. انسان تحت مرزهای «انتزاعی» و خطوط «ایدئولوژیک» تکامل یافته و بجز آن توان اندیشیدن ندارد، همیشه «ما»یی وجود دارد و «آنها»یی، همیشه وجود داشته، همیشه وجود خواهد داشت.
تلاش برای زدودن مرزهای عینی که در طول تاریخی مستند شکل گرفتهاند به پدید آمدن مرزهایی نامرئی انجامیده که کارآمدی جمع انسانی را مختل کرده. در آمریکا به جداسازی قانونی میان سفیدپوست و سیاهپوست پایان دادند و آنچه درپی آمد جداسازی شهری آنها بود. شهر مدرن آمریکایی، با فاصلهای که میان Suburbia و Inner city آن وجود دارد گواهیست به شکست تلاش رسوای چپ برای مرز-زدایی و «برداشتن فاصلهها».
تبعیض میان آنها که مثل ما نیستند تنها چیزیست که به «ما» معنی میدهد و حتی چه بسی وجود آن را امکانپذیر میکند، و تعارض میان این «ما»های متعدد نیروییست که به تاریخ معنی میدهد و به تکامل انسان(و دیگر موجودات زنده!)شکل و جهت.
Dariush نوشته: اگر این پرسش نامشروع بوده، نادرست بوده، مخرب بوده یا هرچیز دیگر، اما به هر حال اجتنابناپذیر بوده.
پرسش اشتباه و مخرب بوده، من مخالفتی ندارم که اجتنابناپذیر بوده. اساسا هرچه رخ داده اجتنابناپذیر بوده و تاریخ بجز آنچنان که هست نمیتوانسته باشد.
Dariush نوشته: بررسی روند تاریخی جوامع و رخدادهای سرنوشتساز نشان میدهد که پس از 300 سال بندگی
بندگی آرام (احتمالا همانطور که ایرانیان در حال حاضر به آرامی در اوین بندگی بجا میآورند) یک نفری پیدا شده از خودش
پرسیده که چرا باید برادرم بر پشتاش شلاق بخورد و درد بکشد؟
پاسخ اشتباهی به این سوال داده.
غلبهی قوی بر ضعیف «ظلم» نیست. در غیاب نظم «ظالم» سنتی هم نظم عالم برقرار است و جاذبه را که نمیشود با بخشنامهی دولت انقلابی به تعلیق درآورد. ضعیف همه جا و همیشه ضعیف است و تحت انقیاد و کنترل قوی. «تازیانه بر پشت برادرم» و این قبیل تعابیر عاطفی(هرچه جلوتر میرویم بیشتر آشکار میشود که بجز اخاذی عاطفی استدلال دیگری در چنتهی چپ نیست)، از منظری عینی بهتر است از گرفتن حق زندگی ارادی یک انسان تحت سیستم زندانبانی مدرن که بابت نگاه کردن به چند عکس شما را به محیطی نهادینه محکوم میکند. چند تازیانه وسط میدان شهر خوردن بهتر است از چند سال زندگی خود را از دست دادن و تا ابد داغ ننگ «تبهکار» و «خلافکار» و «سابقهدار» را بر پیشانی داشتن.
ضمنا خطابههای ادبی و لحن حق به جانب شما رفتهرفته واقعا ملالآور میشوند.
Dariush نوشته: برای خانوادهام، بهترین دوستانام، نجات دادن ِ بخشی بزرگ از انسانهای در خطر و ...
تحلیلتان هم اشتباه است، تنها دارایی انسان مدرن جان ِ او نیست، زندگی
اوست! چه بهتر که بیضهی اسلام نباشد!
گرگ و پلنگ و باکتری هم ممکن است برای حمایت از خویشاوند ِ ژنتیکی مستقیم خود «فداکاری» بکنند، حیات شما فاقد هدفمندی، سیستم ارزشی و مرکزیت مستحکمیست که با افرادی مشترک در آنها به عینیت رسیده. زندگی شما از معنی فراتر از خودش تهیست و این خلائیست که ما آنرا حس میکنیم فارغ از آنکه آیا معنی والایی واقعاً وجود داشته باشد یا نه. پس نتیجه اینکه شما ارزشی فراتر از جان خودتان، و امتداد آن نمیشناسید.
نظم اجتماعی درست فرد را تشویق به فداکاری برای افرادی میکند که فاقد ارتباط مستقیم ژنتیکی با آنهاست، و از همکاری با ایشان در ابعادی کلانتر از آنچه یک دهات ۱۵۰ نفره میتواند به دست آورد سود میبرد.
Dariush نوشته: شما به عنوان ِ آدمی باهوش تصور بکنید در جامعهای اربابرعیتی هستید و یک روز میبینید نوکرهای ارباب
پدرتان را در حیاط خانهی خودتان فلک بستهاند. برای شما دو امکان وجود دارد:
-واگذار کردن ِ ارباب به خدا
- برقراری روندی قانونی برای تنبیه او و تلاش برای اینکه فرزندان ِ خودتان همچین صحنهای را هرگز نبینند
کدام را برمیگزینید؟
برای چه پیشفرض میگیرید که این داوری یا مجازات «غیرانسانی» بوده؟ برای چه باید فرزندم را از دیدن صحنهای که همواره بخشی از زندگی اجتماعی در جوامع متمدن بوده «مراقبت» بکنم؟ آیا میخواهم فرزندی داشته باشم بزدل، ضعیف و بندهی عواطف، یا مردی عادل و دلیر که میتواند آنچه لازم است را زمانی که لازم است انجام بدهد؟ تماشای خشونت تنها زمانی اثری «بد» بر کودکان میگذارد که جامعهی میزبان آنها خشونت را بالذات بد معرفی میکند. من چنین اعتقادی ندارم، خشونت جزئی جدایی ناپذیر از تجربهی انسان بودن است و روشی بسیار مؤثر برای پیریزی نظمی پایدار. چشم در برابر چشم همه را به شدت مراقب چشمهای دیگران میکند و قدرتمندترین محرک شناخته شده تا به امروز است برای کور نکردن دیگری! من ترجیح میدهم پسرم بداند عاقبت خطا در انتظار همه، از جمله پدر اوست تا آنکه گمان بکند همه در زندگی به صرف مشارکت جایزه میگیرند و بزرگترین مجازاتی که ممکن است در زندگی انتظارش را بکشد محرومیت از پلیاستیشن است.
بدیهیست که قربانی یک داوری سخت آنرا ناعادلانه تلقی میکند، عدالت سوال کردن از مجرم دربارهی مجازات او یا پرسیدن نظر پسرش در اینباره نیست، برسی به دور از عواطف میزان اثربخشی و کارکرد آنست.
اگر به راستی موضوع کارآمدی مطرح است باید ابتدا منظورتان از آن را روشن بکنید، اگر مقصودتان هماهنگی با ایدهآلها و آرمانهای چپیست(آزادی، برابری، برادری، صلح و صفا و دوستی...)، خیر، حرفهای من برای رسیدن به این اهداف کارآمد نیست. اگر منظورتان پیریزی جهانیست مبتنی بر نظم، فضایل بزرگ، غنای سنتی، حقیقت، پایبندی اعضا به جمع، حرکت جمع در جهت تعالی الهی، احساس مفید بودن در زندگی شخصی فرد، احساس پیروزی در زندگی جنسی، بازتولید دموگرافیک، آفرینش هنری و … آنوقت کارآمدی اندیشههای من در تاریخ به اثبات رسیده است. شما باید انتخاب بکنید که آیا دوست دارید تا ابد کُسبازی بکنید و از ابلهان سواری بگیرید، در حالی که جامعه روبه سقوط و زوال میرود، یا آنکه میخواهید گوش آنها را بگیرید و این داروی تلخ اما نجاتبخش را به حلقشان بریزید؟!
گفتگوهایی پیرامون مدرنیته و سنت -
Ouroboros - 02-25-2015
Alice نوشته: ولی چرا .. لیبرال دموکراسی باعث سقوط میشه؟
این پرسش خوبیست، پاسخ خوبی را هم شایسته است:
- چون به مرد فرزانه و نادان، شرور و خیرخواه، عادل و رذل و … به یک اندازه قدرت و نفوذ و حق دخالت میدهد. این توصیف واژهنامهای ِ فساد است.
- چون قدرت را نه به صالحترین، بهترین، قدرتمندترین، عادلترین یا کارآمدترین، که به محبوبترین واگذار میکند.
- چون مشروعیت قدرت به اینکه از کجا آمده ربطی ندارد، به این وابسته است که برای انجام چه کاری مورد استفاده قرار میگیرد. اینکه قدرت دولت از رأی مردم بیاید مشروع میشود دروغیست وقیحانه، مشروعیت قدرت وابسته به پیروی و پایبندی و حرکت آن در جهت فضایل بزرگ است.
- چون حقیقت، واقعیت، عدالت، شرافت، زیبایی و … مفاهیمی نسبی نیستند که در رأی عمومی مشخص بشوند. ساختن این پل روی آن دره یا لازم است، یا به صرفه است، یا درست است، یا اولویت دارد، یا ممکن است، یا نیست، رأی شما تأثیری در هیچکدام از آن مسائل ندارد.
- چون از منظر تاریخی ثابت شده که مردم میکوشند از طریق رأی دادن خود را ثروتمند بکنند و دولتهای ناکارآمدی که وعدههای چرب و نرم میدهند را انتخاب میکنند نه دولتهای واقعگرا را.
- چون مرد چاپلوس از صندوقها بیرون میآید نه مرد صادق. مرد مدرن بهخصوص که اهمیت بیشتری به «خوش بودن» میدهد تا به حقیقت، و هرگز حاضر نیست حقیقت دشوار یا نقش خود در آن را بپذیرد.
- چون از منظر تاریخی ثابت شده که زنان با دولت دموکراتیک ازدواج میکنند، و از قدرت رأی خود استفاده میکنند برای دریافت کمکهای ناروای مالی از دولت، استقلال اقتصادی و طلاق دستهجمعی از شوهران بتای خود، سقط جنین میلیونی بچههای ایشان، و سپس بزرگ کردن بچههای حرامزادهی مردان آلفا با مالیات محصول از دسترنج همان مردان بتا!
- چون از منظر تاریخی ثابت شده که حرکت در یک دموکراسی همواره از راست به چپ است، این حرکت گاهی کند میشود، اما هرگز متوقف یا معکوس نمیشود. آنچه امروز در آمریکا یا ایران «راست افراطی» تلقی میشود چپ رادیکال دویست یا صد سال پیش است.
- چون بوروکرات میانمایهای که از صندوق آرا بیرون میآید هیچ سرمایهگذاری شخصی در حکومت خود ندارد. سرنوشت یک پادشاه به اقلیم او گره خورده، اشتباه مکرر، ناکارآمدی سازمانیافته یا فساد نهادینهی او، به تباهی سرزمینش میانجامد و دارایی او را بیارزش میکند. اشتباه مکرر «رئیس جمهور» دست بالا یعنی دور بعدی شارلاتان دیگری به جای او خواهد آمد.
- چون مرد کهتر میکوشد که از طریق رأی، سیاست، ماده واحده و دستورالعمل حزبی خود را با مرد برتر برابر بکند.
- چون به مرد ضعیف ِ بزدل ِ ریاکار ِ درونتهی ِ منزوی ِ منحرف این امکان را میدهد که ضعف، بزدلی، ریاکاری، بیهدفی، انزوا و انحراف خود را از طریق «عمومی» جلوه دادن آن یا متقاعد کردن عوام فضیلت جا بزند.
و …
حالا پرسش حتی بهتر را بپرسید، اینکه آلترناتیو من برای آن چیست، تا به جوابهایی حتی جالبتر برسید. من اجازه میدهم راسل اگر خواست به این سوال جواب بدهد.
گفتگوهایی پیرامون مدرنیته و سنت -
undead_knight - 02-25-2015
نقل قول:از آنجاکه هرگونه موجودیت یا اعتلای فرد گره خورده با جمعیست که در آن عضویت دارد و جمع است که به شما این امکان را میدهد تا با استفاده از امنیت، آرامش، صلح و رفاهی که فراهم کرده فرد وجود داشته باشد و به تعالی برسد، در مقابل فرد شما هم برای حفظ آن، و آنچه به آن شکل و معنی داده میباید آماده به فداکاری باشد. به غیر از این یعنی عدم توازن عینی و سقوط حتمی.
از منظر کارکرد این درست هست،حرفی ندارم.
نقل قول:مشکل شما این است که موضوع را از دریچهی فرد میبینید، لحظهای از زندان سخیفی که بشر مدرن به دور خود بنا کرده و فردیت نامیده فاصله بگیرید و بکوشید اعتلای جامعهای که فرد مذکور در آن زندگی میکند را «هدف اصلی» زندگی و عمل او تلقی بکنید. اکنون آیا آن جامعه از فداکاری شهید خود چیزی «گیرش» میآید یا نه؟ فرد در این سناریو «فایده» را قبلاً برده و وجود خود در شکل و قالبی که هست از آنچه اکنون برای بقای آن کشته میشود «گیر» آورده. بعد از اینهم جدا از خوشنامی که برای خاندانش به همراه میآورد میتواند مطمئن باشد که در صورت پیروزی میمها و ژنهایش متداوم میشوند، و او برای پیروزی میجنگد.
تقصیر من نیست،طبیعت فرد رو بیشتر دوست داره:))
امیرجان من در مورد زمان زنده بودن صحبت نمیکنم، حتی جن زده ای که داریوش نام برد هم با وجود متوهم بودن بلاخره یه چیز روانی گیرش میاد بنابراین اگر شما اعتلای جامعه رو هدف خودتون تعریف میکنید؛در زمان زندگی اعتلای جامعه باعث میشه که شما هم به هدفتون برسید.
ولی اگر جامعه قبل از مرگ شخص به این اهداف نرسه،رسیدنش بعد از مرگ شخص، محقق شدن هدف اون شخص نیست!
you don't fucking exist anymore
شخص دیگه وجود نداره تا از این پیروزی لذت ببره یا اصلا این رو درک بکنه.
از دید ژنتیکی هم که شانس بقای بازنده ها بیشتر هست تا شهدا:))میمونه بحث میم و فرهنگ که اون هم فقط در صورت پیروزی امکانش حاصل میشه.
نقل قول:کنش «درست» آن نیست که فرد انسانی از انجام آن چیزی «گیرش» میآید، آنیست که جمع متشکل از افراد انسانی را در مفهومی تاریخی سود میرساند.
من اصلا در مورد "درستی" بحث نکردم،بحث سر این هست سر کسانی که کشته میشند یه کلاه بزرگ میره.افتخار،شکوه،اعتلای جامعه،آزادی و ... برای یک مرده پشیزی ارزش ندارند،باور نداری میتونی از مرده ها بپرسی:))
نقل قول:برای شما که لیبرال هستید نه، سبک زندگی شما ارزشی ندارد. اما سبک زندگی کسی که حاضر است برای آن کشته بشود قطعاً بله، «واقعا آنقدر ارزشمند» است.
سبک زندگی منهم البته دست کمی از مال شما ندارد، بدتر نباشد بهتر نیست.
من به سبک فاسد اقتصاد بازار ارزش رو اندازه میگیرم،اون سبک زندگی ارزشمند تر هست که پرطرفدار تره
نقل قول:بله، و دقیقا به همین دلیل است که «بازنده» هستند.
البته که "بازنده" هستند ولی مهم هست که چه چیز رو از دست میدند،صرف بازنده یا برنده بودن اهمیتی نداره.
نقل قول:وانگهی از این گذشته مگر اکثریت هر چه کرد درست است؟ منهم میدانم که اکثر مردان رها شده به حال خود بتا، بزدل، حقیر، ضعیف و بیمایه هستند. ولی همینطور میدانم که چیزی در آنها هست که تحت پرورش درست، تحت هدایت درست و تحت سیستم اجتماعی که به شخص درستکار پاداش میدهد میتواند رشد بکند و از آنها مردانی در جستجوی فضیلت بسازد. حتی از من و شما!
نه،ولی هر چیز که به اکثریت(جمع متشکل از افراد انسانی) سود برسونه "درست" هست،اکثریت بازنده سود بیشتری در مقابل اکثریت "مرده" بدست میاره (مگر اینکه ارواحشون بخوان جامعه ناموجود مردگان رو به اعتلا برسونند!)
نقل قول:«اکثریت» در جهان واقعی تودهای بیشکل و حالت است که رفتار، عواطف، نظر، عقاید، موجودیت و کلاً باقی چیزهایشان برای من کوچکترین اهمیتی ندارد. مهم این است که صد مرد ِ آماده به مردن به هزار مرد بزدل غلبه میکنند و «سبک زندگی» خودشان را بر ایشان تحمیل. سبک زندگی آنها هم دلیرانه زیستن و دلیرانه مردن است، پس «حق» انتخاب شما میشود پشم و کشک و زرشک. یعنی داعش اگر از مرزها بگذرد و تهران را تصرف بکند دیگر «صلحجویی» شما جانتان را نجات نخواهد داد، یا اسلام میآورید و به لشگر ایشان اضافه میشوید و در راه دفاع از میم آنها به زور میجنگید، یا خودتان، خانوادهتان و … کشتار فیسبیل الله میشوید. یا سرمایهی میمتیکی شما از میان میرود یا سرمایهی ژنتیکی شما.
آها اینجا نقطه خوبی هست که در مورد "درستی" بحث کنیم.
یا ارزش هایی اخلاقی بالاتر از "قدرت" وجود دارند که مردن(و احیانا کشتن) به خاطر اونها "درست" هست یا اساسا ارزشی بالاتر از قدرت نیست.
اگر ارزشی بالاتر از قدرت نیست پس پیوستن به نیروی قوی تر همیشه بهترین انتخاب هست،ریسک کمتری هم داره،چه طرف ایرانی باشه و چه داعش.
یا ارزشی بالاتر از قدرت وجود داره که در این صورت قدرت ابزاری هست برای حاکم کردن و حفظ این ارزش ها.این ارزش بالاتر نمیتونه متکی به "ما" و "آنها" باشه :چون اونها داعش هستند و ما ایرانی هستیم باید بجنگیم! ما با اونها میجنگیم چون میخوایم از ارزشی دفاع کنیم و این ارزش قدرت نیست.اگر طرف مقابل نماینده چیز "بد" نباشه و نماینده "تفاوت" باشه،تو این حالت دلیلی برای مقاومت نیست.
+اگر دو گروهی که با هم میجنگند صرفا به اون شش ارزشی که گفتی پایبند باشند،چکار باید کرد؟!
نقل قول:خب این همان سیستمیست که ما میکوشیم و میخواهیم تغییر بدهیم. این «نظم جهان» نیست، همانطورکه راسل گفت «نظم» جهان در ژاپن فئودال آن بود که فرمانده خود نیز به شمشیر میافتاد، نه مثل لیبرالدموکراسی متأخر که در آن سرباز دلیر فرانسوی در الجزایر جنگ را پیروز بشود، سیاستمدار رذل و بزدل در خانه دستور عقبنشینی بدهد چون «کلنیسم بده»
گل پسر ما در مورد کل طبقه حاکم حرف میزنیم نه فقط فرمانده بد اقبالی که خودش هم کشته میشه،این مورد در جنگ های مدرن هم رخ میده صرفا به خاطر تغییر ابزار کمتر رخ میده.
اکثریت طبقه حاکم در هر سیستمی تا زمانی که کل سیستم سقوط نکنه،بلایی سرشون نمیاد(که واقعا هم در این مورد کاری از دستشون برنمیاد!) این ایمنی نسبی(درست مثل ارتباط عدم شفافیت مالی و فساد) خودش عامل این هست که صاحبان قدرت افرادی باشند/بشند که شهادت طلبی رو ترویج میکنند ولی خودشون حاضر به شهید شدن نیستند.
Bushido - WiKi
و اینطور میشه که فقط بخش کوچکی از طبقه حاکم(سامورایی ها) بوشیدو رو اجرا میکنند.
حقیقت تلخ این هست که تا وقتی من میتونم عده ای ادم رو قانع کنم که من هم مثل اونها حاضرم بمیرم هیچ نیازی نیست که واقعا چنینی باوری رو داشته باشم ( و شمار این ادم هایی که قانع میشند همیشه به اندازه کافی زیاده)
گفتگوهایی پیرامون مدرنیته و سنت -
Ouroboros - 02-25-2015
undead_knight نوشته: از دید ژنتیکی هم که شانس بقای بازنده ها بیشتر هست تا شهدا:))میمونه بحث میم و فرهنگ که اون هم فقط در صورت پیروزی امکانش حاصل میشه.
شانس بقای شهادتطلبی که
کشته نمیشود از همه بیشتر است، پس از او شانس بقای خویشان مرد شهادتطلبی که کشته شده از همه بیشتر است، پس از او شانس بقای قومی که مردانش حاضر به تسلیم شدن هستند تا مرگ و همینطور الخ... از منظر فرهنگی هم فقط فرهنگ پیروز و غالب است که باقی میماند.
ضمنا شما هنوز پاسخی به ایراد اصلی ندادهاید:
Ouroboros نوشته: مهم این است که صد مرد ِ آماده به مردن به هزار مرد بزدل غلبه میکنند و «سبک زندگی» خودشان را بر ایشان تحمیل. سبک زندگی آنها هم دلیرانه زیستن و دلیرانه مردن است، پس «حق» انتخاب شما میشود پشم و کشک و زرشک. یعنی داعش اگر از مرزها بگذرد و تهران را تصرف بکند دیگر «صلحجویی» شما جانتان را نجات نخواهد داد، یا اسلام میآورید و به لشگر ایشان اضافه میشوید و در راه دفاع از میم آنها به زور میجنگید، یا خودتان، خانوادهتان و … کشتار فیسبیل الله میشوید. یا سرمایهی میمتیکی شما از میان میرود یا سرمایهی ژنتیکی شما.
«فرد» در پرتوی این قاعده فاقد اهمیت است، یا خود را فدای جمعی که اکنون در آن عضو است میکند یا جمعی جدید او را قربانی خواهد کرد. اگر مردانی «دیگر» سر مرزهای این کشور نیاستاده بودند و این امکان را برای شما فراهم نمیکردند که بیایید اینجا رودهدرازی بکنید و رودهدرازیهای مرا بخوانید نیازی به بحث در اینباره نمیبود.
undead_knight نوشته: من اصلا در مورد "درستی" بحث نکردم،بحث سر این هست سر کسانی که کشته میشند یه کلاه بزرگ میره.افتخار،شکوه،اعتلای جامعه،آزادی و ... برای یک مرده پشیزی ارزش ندارند،باور نداری میتونی از مرده ها بپرسی:))
این حرف درستیست و من آنرا قبول دارم، اما خودتان به نوعی پاسخ خودتان را میدهید. سرنوشت مردگان را فقط مردگان میدانند و مرگ به آدم زنده ارتباطی ندارد، ما باید سود و زیان و اندازهی کلاه کسانی را بگیریم که چنان زندگی میکنند و «زنده میمانند»، آنها که میمیرند خب میمیرند و ما تنها کاری که میتوانیم برایشان بکنیم گرامی داشتن یاد و خاطرهی آنهاست! کُل جهان اینچنین است، بزدلی و گریز از مرگ شما را نامیرا نمیکند، ارزش زندگی شما را تنزل میدهد و معنی + هدف را از آن میگیرد.
undead_knight نوشته: من به سبک فاسد اقتصاد بازار ارزش رو اندازه میگیرم،اون سبک زندگی ارزشمند تر هست که پرطرفدار تره
خلایق بنگرید که «فردگرایی» این مرد لیبرال دو پُست جلوتر سر از کجا درآورد!
گوسفند ِ داخل گله هم دقیقا همین نظر را دارد، با این تفاوت که برای بقا و تداوم نسل مجبور به رقابت با کسانی نیست که خلاف نظر او میاندیشند. سبک زندگی ارزشمندتر است که از آزمون تاریخ و فیلتر تکامل سربلند بیرون بیاید، اگر شما همهی اهالی ایران را متقاعد بکنید که «خودکشی» دسته جمعی در روز عید امسال سبک زندگی ایدهآل است، این «سبک زندگی» خیلی زود باعث میشود دیگر ایران و ایرانی وجود نداشته باشد و به رغم پرطرفداری، «ارزشی» که با خود آورده در یک کشور جسد سرد بوده. پس خیر، ارزش از جایی متفاوت میآید.
undead_knight نوشته: نه،ولی هر چیز که به اکثریت(جمع متشکل از افراد انسانی) سود برسونه "درست" هست،اکثریت بازنده سود بیشتری در مقابل اکثریت "مرده" بدست میاره (مگر اینکه ارواحشون بخوان جامعه ناموجود مردگان رو به اعتلا برسونند!)
شما دارید عملا میگویید که «بله جایگاه بازندگی را میپذیرم چون دوست ندارم هیچگونه ریسک یا خطری بکنم»؟ اگر اینطور است رودربایستی را کنار بگذار و صادق باش، به نظر من مرد میطلبد چنین اعترافی! اگر همینطور است ما داریم از دو جبهه یک حرف را میزنیم. منهم میگویم که اکثریت «بازنده» شایستهی تعیین تکلیف برای «اقلیت برنده» را ندارند و باید در جایگاه طبیعی و درست خود بمانند. اگر قصد خروج از آنرا دارند باید خطر بیآبرویی، کشته شدن و کشتن دیگری را بپذیرند اگرنه با رأی و عربده چیزی حاصل نمیشود.
این در پایان روز همچنان یک انتخاب است.
undead_knight نوشته: آها اینجا نقطه خوبی هست که در مورد "درستی" بحث کنیم.
یا ارزش هایی اخلاقی بالاتر از "قدرت" وجود دارند که مردن(و احیانا کشتن) به خاطر اونها "درست" هست یا اساسا ارزشی بالاتر از قدرت نیست.
اگر ارزشی بالاتر از قدرت نیست پس پیوستن به نیروی قوی تر همیشه بهترین انتخاب هست،ریسک کمتری هم داره،چه طرف ایرانی باشه و چه داعش.
یا ارزشی بالاتر از قدرت وجود داره که در این صورت قدرت ابزاری هست برای حاکم کردن و حفظ این ارزش ها.این ارزش بالاتر نمیتونه متکی به "ما" و "آنها" باشه :چون اونها داعش هستند و ما ایرانی هستیم باید بجنگیم! ما با اونها میجنگیم چون میخوایم از ارزشی دفاع کنیم و این ارزش قدرت نیست.اگر طرف مقابل نماینده چیز "بد" نباشه و نماینده "تفاوت" باشه،تو این حالت دلیلی برای مقاومت نیست.
اینجا بنا به توجیه فلسفی نیست، سیستم ارزشی داعش سیستم ارزشی متفاوتی با همان شماست، در برابر حملهی داعش چه میکنید؟ یک میمپلکس طراحی شده برای نابودی شما یا آنچه به شما هویت میبخشد، در مواجهه با آن چه میکنید؟ «تفاوت» هم در اینگونه موارد بیمعنیست و فاصلهی آن با تعارض چندان قابل تشخیص نیست.
undead_knight نوشته: اکثریت طبقه حاکم در هر سیستمی تا زمانی که کل سیستم سقوط نکنه،بلایی سرشون نمیاد(که واقعا هم در این مورد کاری از دستشون برنمیاد!) این ایمنی نسبی(درست مثل ارتباط عدم شفافیت مالی و فساد) خودش عامل این هست که صاحبان قدرت افرادی باشند/بشند که شهادت طلبی رو ترویج میکنند ولی خودشون حاضر به شهید شدن نیستند.
این تنها اثبات میکند که حاکم و جنگاور باید یکی باشند، و سپردن سیاست به سیاستمدار بزدل و رذل اشتباهیست تاکتیکی. مثلا سیستم لیبرالدموکراسی چه چارهای برای این ایراد آفریده؟! اگر هیچ، پس این ایراد سیستم سنتی افزون است بر سیستمهای مدرن، و سیستم سنتی برتر است چون فاقد آن «ایرادات دیگر» میباشد.
در داستان Starship Troopers دو نوع شهروند وجود دارد، یکی Citizens که حق رأی و دخالت در امور سیاسی را دارند زیرا خدمت سربازی رفتهاند و برای حفاظت از زمین در برابر حشرات بزرگ جان خود را به خطر انداختهاند، دیگری Civilians که حق رأی و دخالت در ادارهی کشور را ندارند چون چنان وظیفهای نداشتهاند. این تنها راهیست که برای برداشتن فاصلهی میان جنگاور دلیر آماده به رشادت و سیاستمدار فاسد به ذهن من میرسد!
گفتگوهایی پیرامون مدرنیته و سنت -
Ouroboros - 02-25-2015
undead_knight نوشته: حقیقت تلخ این هست که تا وقتی من میتونم عده ای ادم رو قانع کنم که من هم مثل اونها حاضرم بمیرم هیچ نیازی نیست که واقعا چنینی باوری رو داشته باشم ( و شمار این ادم هایی که قانع میشند همیشه به اندازه کافی زیاده)
این خطر «ثالث» است، از منظر اهمیت تهدیدات وجودشناختی که یک جامعهی متمدن بشری را تهدید میکنند خطر اول هجمهی بیرونیست، خطر دوم زوال درونی، خطر سوم بهرهبرداری از ارزشهای یک جامعهی ارزشمدار از سوی افراد سودجو. راههای زیادی هست برای مراقبت از گله در برابر گرگها، بهترین آنها اینست که شبانان دوباره نقش خود را به یاد بیاورند و عصای خود را به دست بگیرند، به جای آنکه بر سر گرگ فریاد بزنند «نکش» و بر سر گوسفند که «نمیر».
گفتگوهایی پیرامون مدرنیته و سنت -
undead_knight - 02-25-2015
امیر حالا باید این اخر سال که من کارم زیاده فعال میشدی؟!:)))
اساسا تکنولوژی مدرن داره به سمتی میره که نقش "شمار" نیروی انسانی رو کمرنگ میکنه. یعنی همچنان آدم هایی هستند که حاضرند"بکشند" ولی شمار خیلی کمتری هستند که حاضرند بمیرند و این بزدلی مشکلی در ماشین جنگی یک کشور پیشرفته درست نمیکنه.
البته تا اونجایی که فهمیدم این در نظر تو چیز "بدی" هست ولی به قول خودت این به نوعی تغییر دادن واقعیت هم هست، یعنی پیروزی مردانی(اکثریت) که حاضر نیستند بمیرند بر مردانی که حاضر هستند بمیرند(که البته هر دو حاضر به کشتن هستند)
مرحله نهایی این پیشرفت این هست که نابرابری قدرت ماشین و انسان به مرحله ای میرسه اساسا اهمیتی نداره که شما حاضر به مردن هستید یا نه،یا در مرحله جنگ تکنولوژیک پیروز میشید یا تسلیم شدن/مقاومتتون در نتیجه تاثیری ایجاد نمیکنند.