گفتگوهایی پیرامون مدرنیته و سنت -
Mehrbod - 05-25-2015
Ouroboros نوشته: اول آنکه مهربد جان اگر وقت داری لطف کن و این ویدیو را تماشا کن، تماشای آنرا به باقی دوستان علاقمند به بحث تکنولوژی و تمدن نیز توصیه میکنم، بسیار آموزنده است. این قسمت اول آنست و قسمت دوم را میتوانید زیر ویدیو بیابید :
...
من نگاهی سرسری انداختم, ولی چون پیشتر در همهیِ اینها پژوهیدهام و نوشتههایِ نمونهوار
هایدگر یا روسو را بویژه به همان آلمانی و فرانسوی خواندهام, گمان نمیکنم چیز نویی برای من باشد.
نکتهیِ بدی که در نوشتههایِ همین دو تن یافت میشود همین است که فانتزی و
باورهای گوناگونی با استدلالها همراه شدهاند که از ارزش و استنادپذیری آنها کاستهاند.
هایدگر نمونهوار نوشتههایِ فراوان و پیوسته پرسشآمیزی دارد, برای نمونه در یک نوشتار خود به مفهوم «دلزنندگی»
یا دلزدگی میپردازد, که در آلمانی Langeweile مینامند (انگلیسی boredom) و در همینباره صدها برگ به فلسفه و
جهانبینی آلمانی زبان میپردازد که "کـِش آمدن" زمان را چگونه حس نمودهاند و گذر زمانی که کش میاید را
چگونه به "دلزنندگی" تفسیر نمودهاند: Langeweile = Long While
اینها, این نکتهها اگرچه نکتههای نازک و زیبایی میباشند, ولی بی پیوند به این واقعیت ساده و پیش پا افتادهاند که تکنولوژی,
در جایگاه یک سیستم بسیار راستین و بسیار فیزیکی, دارد ما را به سوی نابودی میبرد. در این میان, پرداختن به "کش آمدن
زمان" و سپس پیوستاندن آن به "فرگشت زبان" و اندرآوردن "تکنولوژی" و پرداختن به کارکرد آن در شتاباندن زندگی و پس
وابستگی تکنولوژی به چرایی "بیشتر کش آمدن زمان" و .. همگی بسیار زیبا, خواندنی و سرانجام, تا اندازهیِ بالایی, بیهودهاند.
در میان همهیِ نویسندگان گوناگون تنها دو تن شایستهیِ نام بردن میباشند, نخست Jacques Ellul / ژاک
الول میباشد که در سه گانهیِ خود که در گذر نزدیک به ٣٠ سال نوشته شدهاند, بژرفی و به بالاترین
موشکافی به واکاوی سیستم تکنولوژیک پرداخته است. هر سه را من پیشتر در دسترس گذاشته بودم, به ترتیب:
The Technological Society - 1964
The Technological System - 1980
The Technological Bluff - 1990
ژاژ الول در واکاوی خود بسیار باریکبین بوده است و بمانند بگوییم هایدگر, کمتر تا هرگز راه به بیراهه برده است.
هر آینه, در این میان تنها تئودور کازینسکی است که بالاترین موشکافی, با بالاترین باریکبینی و با کمترین بیراههروی و بیشترین چکیدگی
به هستهیِ سخن پرداخته است. کازینسکی از خود شاید یکی دو نکتهیِ انگشتشمار تازه داشته باشد, چه همهیِ چیزهایی
که برای گفتن باشد را پیش از او گفتهاند و کمابیش همهیِ سخنان او بدرازا در نوشتههایِ الول یافت میشوند (که
کازینسکی خود خوانندهیِ آنها بوده است), ولی ابرهوشمندی و نبوغ ریاضیاتی او خود را به بهترین شکل در نوشتههایش
باز مینمایاند. او هرگز بیراهه نرفته, او هرگز چیزیکه دربارهیِ درستی آن مطمئن نبوده را قطعی جانزده و تک تک استدلالهای خود را به
دور از احساس, به دور از خودفریبی و به دور از کوچکترین دخل و تصرف در پی هم آورده و شالودهیِ گفتمان تکولوژی و نتیجهیِ ناگزیر آنرا پی ریخته است.
Ouroboros نوشته: ارزشها بالاترین اهمیت و اولویت را دارند نه فقط به این دلیل که نیروی جهتدهندهی همهی کنشهای انسانی، از جمله تکنولوژی هستند، بلکه همچنین به این دلیل که تحت ارزشهای درست مشکلات ظاهراً لاینحل ناگهان حلشدنی میشوند.
این گفته سراسر نادرست و تنها زمانی به زبان میاید که هنوز "افسارگریختگی"
تکنولوژی چیزی دومّینه, یا چیزی زیباییشناسانه برداشت شده باشد.
گسترش تکنولوژی خود یک و تنها نیروی پیشران (imperative) میباشد و کار چندانی
به ارزشهایِ آدمی ندارد, اگر داشت دیگر افسارگریختگی نمیبود. در جهان امروز این تکنولوژی
است که ارزشها را گاهی نیست نموده, گاه میآفریند و یا پُرگاه بازراستا میبخشد, و نه وارونه.
Ouroboros نوشته: نه خوب نیستند!
نه زبان ابزاری آن اندازه باریک و نه من آن اندازه سخنور, اگر نه من با شما همداستان ام و نگرش
من از اینکه "کودکان کتک نخورند" چیزی مانند بهرهکشی از کودک و کتک زدن بی انگیزهیِ او, ب.ن. بدست
پدر و مادر مست و لاابالی بود, اگرنه [برای من] روشنه که اندکی گوشمالی هم به جای خود بسنده و خوب است.
(همین دربارهیِ برابری زن و مرد)
Ouroboros نوشته: نه تنها سیستمی به جا میماند که به شاخص زاد و ولد بسنده برای جایگزینی عناصر سازندهی خود توانا باشد. عامل سرنوشتساز تولید مثل است. در عمل تنها سیستمی(اجتماعی، اقتصادی، سیاسی، فرهنگی، مذهبی و تکنولوژیکی)بجا میماند که نرخ زاد و ولد آن به اندازهای هست که میتواند از زمان سبقت بگیرد، و جوامع هر قدر دارای پیشرفت تکنولوژیک، اقتصادی و «فرهنگی» بالاتری هستند، یعنی با ارزشهای اخلاقی مدرن هماهنگی بیشتری دارند، دارای نرخ زاد و ولد پائینتری هم هستند. این یک مشکل فرعی یا خطای جانبی نیست، ذات اجتنابناپذیر نظام اخلاقی جهان مدرن است که در آن مرد مترقی ِ تحصیلکردهی ِ خرافهستیز ِ آزادمنش حاضر است به درد و شکنجه بمیرد اما کودکی را «محکوم» به زندگی در این جهان سرد و مرده نکند، و زن رهاشده از بند و برابر و مستقل و قویشده ترجیح میدهد زندهزنده پوستش را بکنند اما از این مردان ضعیفالنفس ِ وابستهی بیارادهی موسموسکن بچه نیاورند. پس جوامع «پیشرفته»(چه از منظر تکنولوژیک و چه از جهات دیگر)در ذات خود «واپسگرا» هستند چون در آنها مذهبی پیشرفتستیز ِ مرکزیتگرا بیشتر بچهدار میشود تا دانشمند سکولار پیشرفتدوست. دلیل توسعه طلبی مدرنیته هم همینست، دلیل اینکه به زور وارد جوامع دیگر میشود جستجو برای قربانی جدید است چون در خانه پیروانش دیگر بچهدار نمیشوند و برای زنده ماندن نیاز پراکنش مصنوعیست.
و خب به پراکنش مصنوعی داشته باشد, چه فرقی دارد و این
مصنوعی بودن قرار است چگونه از پیشرفت بیشتر سیستم بازدارد؟
اینها تنها برداشتهایی پراکندهاند و تعمیمهایی بسیار شتابزده. میگویید در غرب
زنان
همهیِ مردان موسموس را ول کردهاند ولی در واقعیت و به استناد به آمار, بروشنی اینجور نیست.
این "همه" تنها همهیِ پُررنگ کنندهیِ جمله است و در واقعیت نه نمودی دارد, و نه بازنمودی خواهد داشت.
نکتهیِ مهم دیگر,
افسردگی نقشی بازدارنده در پیشرفت سیستم دارد,
ولی بازایستانندهیِ سیستم تکنولوژیک, نمیباشد; این نگاهی همچنان بسیار ایستا است.
سیستم تا به امروز در مهار افسردگی به نسبت بسیار کامیاب بوده است و
ابزارهای نرم سرگرم
کنندهای همچون iPhone, playstation, reality shows و سریالهایِ گوناگون و ... و ... و ... همگی بخوبی کار کردهاند و نقش
بسزایی در کاهش افسردگی دارند; بیافزاییم , خود این سخنگاه دفترچه یکی از همین ابزارهاست که به کاهش افسردگی کاربران اش میانجامد.
در دست دیگر, سیستم امروزه به
ابزارهای نیمه-نرم و نیمه-سخت نیز دست یافته
است که همان تکنیکهایِ نوین روانشناسی (خوانده شود: مغزشویی), قرصهایِ ضدافسردگی و
رویهمرفته همهیِ روشها و تکنیکهایِ روانشناسی و جامعهشناسیای اند که همگی
در راستای کاهش افسردگیای که پیامد یکراست زندگی مدرن باشد, پیش میروند.
هر آینه, آنچه امروز سیستم در دستیابی بدان میکوشد
ابزارهای سخت میباشند.
این دسته ابزارها با کنترل یکراست مغز و اندیشه سر و کار دارند و با رسیدن به این
آستانه از کنترل, هرگونه ستیزی با سیستم پیشاپیش محکوم به شکست خواهد بود.
باید افزود که به هنگام دستیابی این سیستمْ نخواهد بود که مردم را به زور تحت کنترل مغزی برده, بساکه
این خود مردم خواهند بود که تن به شستشو رفتن بیشتر مغزی خواهند داد, زیرا که پیشاپیش این باور
با پروپاگانداهای گسترده در میان توده بخوبی ریشه دوانده است که "افسردگی" یک چیز "طبیعی"
و گونهای بیماری است, درست بمانند سرماخوردگی, و پیوند آنچنانی به "شیوهیِ زندگی مدرن" ندارد.
Ouroboros نوشته: من و شما هر دو قائل به نظریهی سقوط هستیم، اینکه وضع بشر در گذر زمان بد شده و بدتر میشود و به نقطهای غیرقابل ادامه خواهد رسید. مشکل این است که شما در انتظار فاجعهی احتمالی تکنولوژیک نشستهاید، در حالی که فاجعهی فرهنگی، اخلاقی، سیاسی و اجتماعی قبلاً رخ داده و امروز ما تنها صدای تقهی آنرا داریم میشنویم. ضمن اینکه اگرهم شما در این بحث محق باشید و واقعا کاری از ما برنیاید و نابودی تکنولوژیک ما اجتنابناپذیر باشد، اصلاح سیستم اخلاقی و ارزشی جامعه اما ممکن است و اگر بناست یک روزی در آینده کُل گونه را به بیوتروریستها یا ابر-ماشینهای خودآگاه ببازیم، چه بهتر که همین امروز زندگی ارزشمند و فضیلتمندی داشته باشیم، چون اگر آنجا کاری از دستمان ساخته نیست اینجا میتوانیم خیلی کارها بکنیم.
نخست, در برابر تکنولوژی راهکاری بسیار تحققپذیر همین امروز در دست است و آن «ستیز
همهسویه و نابودی همهیِ تکنولوژی نوین» میباشد. این راهکار بخوبی کار میکند, بخشی ازینرو که
سیستم تکنولوژیک بمانند همهیِ سیستمهایِ پیشرفتهیِ دیگر بسیار بزرگ, متمرکز و در نتیجه شکننده میباشد.
درست همانگونه که یک سیستم ابرپیشرفته مانند پیکر آدمی با یک ضربه به گیجگاه و مغز مرکزی از کار میافتد,
سیستم تکنولوژیک هم امروز به همان اندازه شکنندگی دارد و با کوبشی بجا, بسنده پُرزور, از کار خواهد افتاد.
نکتهیِ دوم, اصلاح سیستم شدنی نیست. اگر به همان نمونهیِ پیکر آدمی
بازگردیم, یک یاختهیِ سرطانی میتواند همهیِ سیستم پیکر را از درون از پا درآورد,
ولی هیچ یاختهای بتنهایی, هتّا اگر یاختهیِ مغزی, نمیتواند هرگز سیستم را راستادهی نماید.
در جامعههایِ چند میلیونه امروزین — و ابرجامعهیِ چندمیلیارده زمین — نقش
و توان راستادهی هر کس به اندازهیِ همان تک یاخته مرزمند, اندک و بیاثر است.
پس سرانجام چه باید کرد؟
آنچه در گفتمان تکنولوژی بدان پرداخته شده است, فراتر از آنچه در همین
پیک آمد نیست و یک راهکار نیز بیشتر در دست نمیباشد: ستیز با تکنولوژی.
تئودور کازینسکی بر این باور است که امروز بخت اندکی هست که این ستیز با کامیابی
همراه باشد. او به این پرداخته است که تنشهایِ درونی سیستم در بازهای از زمان و در آیندهیِ نه
چندان دور, به آستانهای خواهند رسید که شما سقوط مینامید, ولی اگر سیستم بتواند این سقوط را پشت
سر بگذارد, اگر سیستم بتواند نمونهوار به ابزارهای سخت کنترل مغزی دست یابد, یا اگر بتواند زودتر از آنچه برآورده
میشود به هوشوارهها و روباتهای باهوشتر از آدمی دست یابد و اگر نیز بتواند در برابر نابودی بی رویهیِ
زیستبوم بهنگام راهکارهایی هوشمندانه بیابد, آنگاه این ستیز با شکست همراه خواهد بود.
اگرنه, این چرخشگاه (نقطهیِ عطف) جاییست که انقلابیون و ستیزگران سیستم, کسانیکه از پیش خود را
برای این لحظه آماده نمودهاند میتوانند کنترل شرایط را بدست گرفته و سیستم را یکبار و برای همیشه, به درک واصل کنند.
گفتگوهایی پیرامون مدرنیته و سنت -
Ouroboros - 05-25-2015
Dariush نوشته: ما روی زمین زندگی میکنیم و به قوانین این جهانی برای زیستن در آن نیازمندیم؛
منشاء امر قدسی مگر چیزی بجز این جهان است؟! ما توافق داریم که محمد جاعل وحی بود نه حامل آن، مسأله این است که دین همچون هر نهاد اجتماعی انسانی دیگری تحت پروسهای است که در آن همهی هنجارها و ارزشها از طریق میزان هماهنگی که با نیازهای عینی افراد و جوامع باورمند و پایبند به آنها دارند مورد گزینش بسیار بیرحمانهای قرار میگیرند که در آن عناصر مخرب، ناکارآمد و اضافی حذف میشوند و آنچه باقی میماند کارآمدترین ایده در بازهی بلندمدت است. برای بار چندم تکرار میکنم که بیشمار مذهب بجز اسلام در خاورمیانه وجود داشتهاند، اما فقط اسلام از والدینتان به شما میراث رسیده.
Dariush نوشته: نخست آنکه ما تا پیش از این به تصریح شیخ مطهری گمان میکردیم
که علم به سبب عینیت بخشیدن به ذهنیتهای مذهبی است که
ارزشمند شده و نه بر عکس، چطور شد اینجا ناگهان این گناه هم
به پای مدرنیته نوشته شد؟!
گناه عدم صداقت به اندازهی شیخ مطهری و تمارض به نگاه غیرایدئولوژیک گناه مدرنیته است.
Dariush نوشته: اینجا شما بینیازی انسان آسیایی به دین را به شکلی جالب به سایز کیر
و رنگ پوستاش مرتبط کردید
هیچ قوم یا ملتی از امر قدسی، حقیقت والا، مناسک نمادین و نظام ارزشی مشترک بینیاز نیست، گروههای انسانی ِ دارای ضریب هوشی بالا و همگرایی اجتماعی بالا از همه کمتر به آن نیاز دارند(نژاد زردپوست)، گروههای دارای ضریب هوشی بالا و همگرایی اجتماعی پایین در مرحلهی بعدی هستند(سفیدپوست نوردیک)، گروههای دارای ضریب هوشی پایین و همگرایی اجتماعی پایین بعد میآیند(سیاهپوستان)و گروههای دارای ضریب هوشی متوسط و همگرایی اجتماعی پایین از همه بیشتر به آن نیز دارند(بشر سفیدپوست مدیترانهای).
شما هرگز قادر نخواهید بود حتی تمدنی آتهایست یا حتی فاقد امر قدسی معرفی بکنید. دلیل این امر در جهانبینی شما این است که اسلاف ما تا همین ده سال پیش جملگی ذاتباوران ابلهی بودند بیهیچ بینش عقلانی و محکوم به زیستن تحت آنچه جامعهی آنها به ایشان تحمیل کرده بود(پای پلیاستیشن و تبلت خانهسازی بازی کردن و خود را از لایبنیتز آکویناس و لایبنیتز باهوشتر انگاشتن عارضهی روانی مرد مدرن است).
توضیح من این است که در غیاب سیستم منسجمی که افراد و گروههای فاقد روابط خویشاوندی نزدیک را از طریق باور مشترک، آرمان و هدف مشترک، مناسک نمادین و برچسب هویتی بسیار قدرتمند و تبعیضگر به هم وصل نکند هیچ جامعهای توان رشد فراتر از چند ده نفر را نخواهد داشت و آنهم به دلیل شاخص خویشهمسری بالا کیفیت بسیار ناچیزی خواهد داشت. همهی انواع تمدن دارای امر قدسی هستند، میزان عمق و شدت این امر قدسی هم رابطهی مستقیم دارد با اینکه چقدر نیاز به همکاری دارند و چقدر پیش از پیدایش کشاورزی و امکان زندگی دهها هزار نفر کنار هم، زمانی که ما هنوز شکارگر-گردآورنده بودیم چقدر وابسته به همکاری اعضا بوده و …
نژاد هم بسیار فراتر از رنگ پوست است، کمابیش همهی ویژگیهای ظاهری، رفتاری و خلقی گروههای انسانی تحت تاثیر محیط جغرافیایی و درپی آن تحت تاثیر نژادشان است.
Dariush نوشته: با اینکه مسالهی بزرگی چون تمدن کهن
مصر و فنقیه و سومر در سرزمینهای آفریقایی و آسیای میانه، که شکوه و عظمتشان
همچنان پس از هزارهها در نظرها جلوهگری میکند، که اولین مخترعان ِ زبان
و اولین به کارگیرندگان ریاضیات و اولین بهرهگیرندگان از علم پزشکی بودهاند
در این پاسخ ِ شما حل میشوند
بله مصر و سومری که هرچه از تمدنشان باز مانده یا تصویر و پیکر خدایان در معابد است و یا برکشیدن انسان والا به جایگاه الهی مثال خوبی از تمدن غیردینیست. :e057:
ضمناً پیش از مدرنیته، هر تمدنی که حکومت دینی نداشته از اثرات آن بیبهره نبوده، همانطورکه هر کشوری که دین را به جایگاه دستورالعمل دولتی فروکشیده الزاماً از فواید آن بهرهای نمیبرد.
منهم خواستار دین حکومتی نیستم، خواستار حکومت دینام.
Dariush نوشته: از شما میپرسم که نظرتان در مورد جامعهی
کردهای خاورمیانه چیست؟ چه چیزی آنها را اینچنین به هم پیوند زده است که
پس از سدها سال ستیز دولتهای تا دندان مسلح همچنان به حیات فرهنگی
خویش ادامه میدهند؟ آیا آن عنصر دین است؟...
نظر من در این مورد، پیوندهای قومی و خانوادگی است.
یک مثال خوب برای درک بهتر ماجرا غیرت و تعصب جنسی بسیار شدید میان دامداران، و عکس آن میان کشاورزان است. نر انسان طبعا غیرتمند است، اما اقوام دامدار (مثل کردهای «بدنام» به قتل ناموسی) بسیار بیش از اقوام کشاورز (مثل شمالیهای بدنام به بیغیرتی) به ان نیاز دارند، زیرا مرد برای گذران زندگی باید هر روز خانه را ترک بکند حال آنکه خانههای کشاورزی در مجاورت و نزدیکی زمین ساخته میشوند. دائم پارانویا داشتن و مراقب غریبهها بودن و رفتار زنان را کنترل کردن برای یکی انگیزهی بسیار بالاتری داشته تا دیگری.
دربارهی چالش مطروحه، خودتان پاسخ خودتان را دادید، وانگهی بحث اینجا برقرار کردن پیوندهای اجتماعی و بنا نهادن تمدن فراتر از روابط قوم و خویشیست.
در مثال کردها چون خویشگزینی بالایی دارند(«ازدواج فامیلی و قومخویشی») و در دل امن کوهستان از رقابت با دیگر اقوام و گروهها دورتر هستند شاید نیاز کمتری به سیستم ارزشی و هویت مشترک با یکدیگر داشته باشند، کلاً اغلب روستاها هم تا چند دهه پیش همینطور بودند همه یک نسبت فامیلی با هم داشتند، مذهب نیاز تمدن شهرنشین است. در عین حال و دقیقاً به همین دلیل، بسیار قومپرست و قبیلهگرا هستند، مقاومت ایشان در برابر داعش مقاومت مرد قومپرست ِ غیرتی در برابر مرد اسلامگرای جهادیست نه مقاومت مرد مدرن ِ آزادیخواه ِ سکولار. اما کمکهای خارجی را از آنها بگیرید خیلی زود شکست میخورند، چون عصبیت دینی قویتر از عصبیت نژادی-قومیست و داعش از هفتاد و دو ملت رزمنده میگیرد(حتی از میان کردان)و نیازی به تولید آنها از طریق طبیعی(بچهدار شدن و پروراندن او تحت فرهنگ قومی)ندارد. دلیل محو شدن گروههای انسانی فاقد مفهوم خدا همین بوده!
پس هرچند اتهام شما درست است و من آشنایی چندانی با با اکراد ندارم اما برایم جالب است که شما این مردم بدنام به ارتکاب قتلهای ناموسی و ختنهی زنان و مشارکت در کشتارهای ارامنه را که اگر سهوا بهشان بگویید لُر سرتان را با پیتحلبی میبرند فاقد ارتباط عمیق و ناگسستنی با فرهنگشان تلقی میکنید!؟ یا میخواهید بگویید این ارتباط هست اما الزاما نیازی به مذهب ندارد؟ همانطورکه گفتم رواداری مذهبی کردها، اگر واقعیت داشته باشد، ثمرهی خویشگزینی بالا و تعصبات قومی بسیار شدید، قرار نگرفتن در مجاورت مستقیم گروهی دارای همان پیوندهای قومی بعلاوهی مذهب مشترک است و ... بوده. مسئله اینست که قومی که محدود و محتاج به خویشگزینی برای حفظ عصبیت خود است از قومی که با پایهگذاری مذهب مشترک از این مانع تا اندازهای که میشود عبور کرد گذشته، شکست میخورد و در آن جذب میشود. پرسش حالا اینست که شما باید نشان بدهید چرا این شکست چیز بدیست.
Dariush نوشته: ما برای اخلاقورزی نیازی به فروفرستاده شدن کتاب از آسمانها
نداریم، چنانکه اخلاقیات ِ دینی نیز در واقع صحه گذاشتن بر همین اخلاقیاتی بوده که پیش از
آن به طور طبیعی در بشر بوده است.
تا اندازهای درست اما بیمورد است.
صحه گذاشتن به شماری از آنها و محدود کردن شماری دیگر بوده. عصبیت قومی در عربستان پیش از اسلام بسیار بالا بود، اما این باعث چالش مداوم و سایش این اقوام با یکدیگر میشد. محمد اسلام را آورد و از این طریق اقوامی را که در شرایط عادی بر سر یک شتر هم را سلاخی میکردند متحد کرد و ایشان را به آقایی عالم رساند. حالا چالشهای قومی میان این افراد به پایان نرسید و پس از مرگ محمد ادامه یافت، اما همان میزان عصبیت هم برای غلبه بر ایران و روم کافی بود(که به خاطر داشته باشید خودشان هم دین داشتند و فقط دینشان از نفسافتاده و پیر بود).
همه چیز طبع بشر خواستنی نیست، ما باید معیاری بیرونی برای سنجیدن آنها داشته باشیم و تنها معیار اخلاقی عینی که وجود دارد تمدن است، هر گرایش و اشتیاق و نیاز طبیعی که به افزایش تمدن میانجامد خوب است، هر چه به کاهش تمدن میانجامد بد. بر این مبنی، و به عنوان یک مثال، تجاوز جنسی ولو برآمده از تمنای جان و گرایش طبع شما باشد مذموم است چراکه به نا-امنی میانجامد و نا-امنی مدنیت را دشوار میکند.
گفتگوهایی پیرامون مدرنیته و سنت -
Ouroboros - 05-25-2015
Dariush نوشته: اخلاق تهی و منفک از عینیت نیست.
آنچه در این ده هزار سال اخیر رخ داده هم بخشی از طبیعت ماست. ارزشهای بدوی در پاسخ به شرایط محیطی پدید میآیند و در غیاب آن شرایط در مقابل چرخهای توقفناپذیر پیشرفت بیدفاع هستند. ارزشهای سنتی اما از روشهای مختلف ارزشهای خود را نمادینسازی و تقدیس میکنند و سوژه را حتی در زمانی که ظاهراً نیاز به آنها از میان رفته مجاب به اجرای خود نگه میدارند(همان ایمانی که شما از آن بیزارید و گروهی دوستان اینجا عمر خود را صرف مبارزه با آن کردهاند). این پافشاری بر وجود به رقم عدم مشاهدهی دلیل منطقی برخلاف تصور دینستیزان ویژگی بدی نیست، همان چیزیست که «حکمت جاویدان» نامیده میشود و برای ما بسیار حیاتیتر است از عقلانیت.
منهم با شما موافقم که اگر ارزش اخلاقی با طبیعت انسان در تعارض باشد خیلی زود آثار مخرب خود را بر فرد و جامعه به جا میگذارد، اما مهار بخشی از طبیعت برای به اعتلا رساندن بخشی دیگر «تعارض با طبیعت» نیست، مگر آنکه کل طبیعت انسان به صرف وجود را اصیل فرض بکنید.
این عواقب برخی بلادرنگ و آشکار هستند، شماری اما بر ما پوشیده هستند و تنها در گذر زمان آشکار میشوند. انسان بیبند و بار از منظر جنسی مثلاً اگر به حال خود رها بشود خیلی زود تبدیل به پیتری دیش متحرک از امراض واگیردار میشود، این عارضهی مخرب بلادرنگ و آشکار است، آثار رفتار او بر جامعهای که در آن زندگی میکند و افرادی که با او رابطه دارند و … اما نیازمند تعمق و تفکر بیشتریست، شاید حتی هیچوقت درک نشود تا زمانی که خیلی دیر است و بساطی همچون جامعهی آمریکا در اواخر دهه شصت روی دستمان بالا آمده. هر جامعهای در برخورد با یک ایدهی جدید و انقلابی باید با بدبینی بپرسد «چرا تا به حال به ذهن کسی نرسیده؟» و آخرین پاسخی که مییابد این باشد «که من حتماً باهوشترم».
من یک تعریف کوتاهی از این حکمت جاودان بدهم، این مفهوم عبارت است از ارتباط علیتی که منطق یا عقل سلیم قادر به درک بلادرنگ آن نیست زیرا یافتن زنجیرهی علیتی آن نیازمند اطلاع از جوانبیست که ما از آنها اطلاعی نداریم. کسی نمیداند «دلیل» اینکه کونکونک بازی را مجازات میکنیم واقعاً چیست اما اگر انجام آنرا متوقف بکنیم ناگهان شماری از مردان شهر به امراض مرموز میمیرند، یا کسی نمیداند چرا زن را از قدیم تا اندازهی زیادی از اختیار مستقیم محروم کردهاند اما اگر جور دیگری رفتار بکنیم ناگهان خانه و بچهها را ازمان میگیرد و شروع به واردات آلفای تیرهپوست از خارجه میکند. خبر نداریم دلیل بند زدن به میل و تمنای انسان چیست اما وقتی بندها را باز میکنیم یک روز که از خواب برخاستیم این شکلی شدهایم:
ما امروز در موقعیتی قرار داریم و به جایی رسیدهایم که زنجیرهی دلالتی ِ برخی از این احکام را بفهمیم و همین مقدار که میفهمیم چنان با نیازها، تمناها و «طبیعت بشری» تناسب دارد و چنان در کنترل امراض، مصائب و تناقضات روح و جان انسان تواناست که انگار واقعاً وحی الهی در آن دخیل بوده. به هر حال حکمت ازلی، یا آن ارزشها و هنجارها و حقایقی که هستند چون جزئی از تمنا و نیاز ذاتی ما محسوب میشوند دیر یا زود در غیاب سرکوب فعال خود را بازتولید میکند.
گفتگوهایی پیرامون مدرنیته و سنت -
Ouroboros - 05-25-2015
Dariush نوشته: چرا فکر میکنید چرا در جوامع مدرن، انسانها توانایی تشکیل نهادهایی درون ِخود را ندارند
که در آنها عضویت دیگران، مستلزم ِ صرف هزینه، ماندن در آن مستلزم نشان دادن ِ شایستگی
و ترقی در آنها نیاز به جهد اعظم داشته باشند؟
دلیل سقوط را زمانی میتوانیم به بحث بگذاریم که شما اصل آنرا بپذیرید، اگرنه تا زمانی که گمان میکنید برابریطلبی ندای «عدالتخواهی» بوده و آزادی فیالنفسه ارزش است و به رغم این رازشهای سالم به اینجا رسیدهایم، «چرا» پرسش بیجاییست.
Dariush نوشته: من تلاش شما برای دستیابی به مکانیزمی که ضامن تجدید نسل و تولید مثل باشد را میبینم
و از طرفی هم نقد شما به مصرف افسارگسیخته را که نتیجهی افزایش بیمهار ِجمعیت
است را؛ آیا سنت تولید مثل ِ کنترلشده دارد؟ یا آنکه مصرف کنترلشده؟
همه چیز کنترل شده است چون ما همچنان تحت نظام اقتصادی طبیعت هستیم، و عناصر و سیستمهای عمیقا ناکارآمدی که وجود را با تهدید روبرو میکنند امکان پدید آمدن ندارند. امروز ابزار اینکه روشهای ناکارآمد به طور (دستکم ظاهرا) نامحدود ادامه پیدا بکنند در اختیار ماست، پیش از این اما چنین نبود و اگر شما به جای تربیت بچهها «آزادی» آنها را محور قرار میدادید خیلی زود بازی را به کسی که چنین اشتباهی نکرده میباختید.
Dariush نوشته: راستاش از تو چه پنهان امیر جان، من آن اوائل و تا همین اواخر این فکر ِ منحرف
و مسخره به سرم زده بود که اینجا جاییست که کاربران میل به باندبازیها و گروهبازیها
و جناحبندیهای خویش را در بیرون از اینجا ارضاء کرده و میکنند و در اینجا میتوان
بیطرفانه و بیغرض به بحث پرداخت؛ خب تقصیر من چیست که نمونههای موفق ِ
همین مدل دفترچه را به تعداد زیاد در فرومهای خارجی دیده بودم و فکر میکردم
اینجا هم بیآنکه به دنبال یارگیری و محفلسازی باشیم میتوان به گفتگو نشست؟!
راستاش آن اوائل تقریبا همینطور هم بود...
بگذریم.
آقای عزیز همین شما نبودید که چهار صفحه پیش از برهم خوردن [STRIKE]باند [/STRIKE]فضای خودمانی بحث از سوی من و راسل به طور تلویحی گله میکردید؟! به نظر میرسد که نه اصل باندبازی احتمالی، که فقط این نمود آخری آن مورد انتقاد شما باشد. ولی کلا مرد مدرن باند و ایدئولوژی و دسته و مذهب خودش را آنچه که هست نمیبیند بلکه وضع طبیعی و بیطرفی و بیغرضی تلقی میکند.
Dariush نوشته: ین چطور است؟
Aum Shinrikyo - WiKi
خب به نظر میرسد که فقط روش بحث کردنتان نیست که به آرش شبیه شده و حس طنازی او را هم اتخاذ کردهاید.
گفتگوهایی پیرامون مدرنیته و سنت -
Ouroboros - 05-25-2015
Mehrbod نوشته: و خب به پراکنش مصنوعی داشته باشد, چه فرقی دارد و این
مصنوعی بودن قرار است چگونه از پیشرفت بیشتر سیستم بازدارد؟
جهان نامحدود نیست و در حال حاضر فقط داعش در برابر این هجمه ایستاده و آفریقا به نظر خارج از سیطرهی سیستم میرسد(هر دو تا یکی دو دههی دیگر فتح خواهند شد، حداکثر). محدودیت عینی به روی ناکارآمدی که میل به تولید مثل را نابود میکند وجود دارد. مهم ول کردن «همه» یا بخشی نیست، مهم اینست که شدت به اندازهای باشد که امکان بازتولید طبیعی خود را از دست بدهد، و در غرب چنین است. در ایران هم چنین است. در چین هم حتی چنین است. در باقی جهان نیز چنین خواهد شد زیرا این ویژگی بالذات و درونی سیستم فرهنگی حاکم بر مدرنیته است نه عارضهی این یا آن جامعهی خاص.
Mehrbod نوشته: هر آینه, در این میان تنها تئودور کازینسکی است که بالاترین موشکافی, با بالاترین باریکبینی و با کمترین بیراههروی و بیشترین چکیدگی
به هستهیِ سخن پرداخته است. کازینسکی از خود شاید یکی دو نکتهیِ انگشتشمار تازه داشته باشد, چه همهیِ چیزهایی
که برای گفتن باشد را پیش از او گفتهاند و کمابیش همهیِ سخنان او بدرازا در نوشتههایِ الول یافت میشوند (که
کازینسکی خود خوانندهیِ آنها بوده است), ولی ابرهوشمندی و نبوغ ریاضیاتی او خود را به بهترین شکل در نوشتههایش
باز مینمایاند. او هرگز بیراهه نرفته
کازینسکی این اشتباه را مرتکب میشود که برای مثال میگوید تکنولوژی باعث پدید آمدن انسانهای بیهدف و بیقدرت شده که کنترلشان بر زندگی دائم کمتر میشود. مردم در تناسب با چیزهایی که میتوانند به دست بیاورند «قدرت کمتری» ندارند و بالعکس برای اولین بار در تاریخ به منابع نامتناهی دانش و آگاهی، آموزش عمومی، قدرت خرید بالاتر و .. دسترسی دارند، اما انگیزهای برای استفاده از این قابلیتها ندارند. اینترنت با این حجم عظیم از دانش در اختیار شماست و تنها کاری که به آن علاقه نشان میدهید چک کردن فیسبوک یا تماشای پورن است. این البته که به گردن سیستم موجود است، اما یک ورشکستگی اخلاقیست نه هیچ چیز دیگر. کل اراده به قدرت تضعیف شده زیرا ضعف بدل به ارزش و قدرت بدل به ضدارزش شده. تکنولوژی باعث این وضع نشده و ما هم نمیبینم که شما یا کازینسکی ارتباطی علت و معلولی میان اینها تشریح بکنید، فقط ارتباط زمانی-مکانیست و Correlation doesn't mean causation.
در استدلال سنتگرایان ارتباط میان ارزشها(و سبک زندگی)مدرن با افسردگی، ملال، خودکشی، خودکشی ژنتیکی و… ارتباط مشخص علیتی دارد : با برهم زدن و به چالش کشیدن نهادهایی که وظیفهی پیشگیری و کنترل فساد، زوال و حرکت بیهدف و بیجهت به هر سو و ... علت آنست. شما توضیح بدهید که تکنولوژی «چگونه» باعث انزوای ما شده زمانی که «ابزار» ارتباط با هر کس فارغ از فاصلهی جغرافیایی با ما را فراهم کرده؟! توضیح من این است که ما در غیاب سلسلهمراتبی که جایگاههای ما را در تناسب با یکدیگر به طور تغییرناپذیری مشخص میکند همه را تهدید بالقوه تلقی میکنیم و میزانتروپی حاصل میشود. توضیح شما دقیقاً چیست بجز اینکه دویست سال پیش اینطور نبود اما الان هست، پس تکنولوژی؟
Mehrbod نوشته: نخست, در برابر تکنولوژی راهکاری بسیار تحققپذیر همین امروز در دست است و آن «ستیز
همهسویه و نابودی همهیِ تکنولوژی نوین» میباشد. این راهکار بخوبی کار میکند, بخشی ازینرو که
سیستم تکنولوژیک بمانند همهیِ سیستمهایِ پیشرفتهیِ دیگر بسیار بزرگ, متمرکز و در نتیجه شکننده میباشد.
درست همانگونه که یک سیستم ابرپیشرفته مانند پیکر آدمی با یک ضربه به گیجگاه و مغز مرکزی از کار میافتد,
سیستم تکنولوژیک هم امروز به همان اندازه شکنندگی دارد و با کوبشی بجا, بسنده پُرزور, از کار خواهد افتاد.
نکتهیِ دوم, اصلاح سیستم شدنی نیست. اگر به همان نمونهیِ پیکر آدمی
بازگردیم, یک یاختهیِ سرطانی میتواند همهیِ سیستم پیکر را از درون از پا درآورد,
ولی هیچ یاختهای بتنهایی, هتّا اگر یاختهیِ مغزی, نمیتواند هرگز سیستم را راستادهی نماید.
در جامعههایِ چند میلیونه امروزین — و ابرجامعهیِ چندمیلیارده زمین — نقش
و توان راستادهی هر کس به اندازهیِ همان تک یاخته مرزمند, اندک و بیاثر است.
علاوه بر نابودی تکنولوژی مدرن(که اضافه بکنم از نظر من ناخواستنی نیست)فاجعهی تکنولوژیک(فاجعه برای سیستم تکنولوژیک)از طریق روشهایی دیگری هم میتواند رخ بدهد. از جمله پدید آمدن دولت-خدا(که به نظر بسیار نزدیکتر است از آنچه حتی بدبینترین ما گمان میکردند، بنگرید به ماجرای NSA)یا ماشین-خدا(ابر-رایانهای هوشمند)اینها محتملتر هستند چون ما در حال حرکت به سویشان هستیم.
جدا از این، تضادهای سیستم تکنولوژیک مستقر تنها به دلیل رشد وسیعی که داشته ممکن است عواقب آخرالزمانی داشته باشد، تضاد دیگری قطعاً عواقب اخرآلزمانی دارد و در ذات و اثر تمامیتخواه است نه محدود در خود.
Mehrbod نوشته: باید افزود که به هنگام دستیابی این سیستمْ نخواهد بود که مردم را به زور تحت کنترل مغزی برده, بساکه
این خود مردم خواهند بود که تن به شستشو رفتن بیشتر مغزی خواهند داد, زیرا که پیشاپیش این باور
با پروپاگانداهای گسترده در میان توده بخوبی ریشه دوانده است که "افسردگی" یک چیز "طبیعی"
و گونهای بیماری است, درست بمانند سرماخوردگی, و پیوند آنچنانی به "شیوهیِ زندگی مدرن" ندارد.
درست است و اینجا همان مشکلیست که من مطرح میکنم : دلیل این وضع ما هستیم که فاقد بینش بسنده برای ترجیح زندگی سالم به ایپد هستیم. باید این ارزشها را دگرگون کرد.
گفتگوهایی پیرامون مدرنیته و سنت -
undead_knight - 05-27-2015
بامزه ترین بخش این دفاع از سنت این هست اینه که میشه با استفاده از مردانگی و زنانگی کل تاریخ رو توضیح داد، اینقدر تقلیل دادن پدیده های پیچیده به عوامل محدود یکی از نشونه های توهم داناییه.
نقل قول:تئودور کازینسکی بر این باور است که امروز بخت اندکی هست که این ستیز با کامیابی
همراه باشد. او به این پرداخته است که تنشهایِ درونی سیستم در بازهای از زمان و در آیندهیِ نه
چندان دور, به آستانهای خواهند رسید که شما سقوط مینامید, ولی اگر سیستم بتواند این سقوط را پشت
سر بگذارد, اگر سیستم بتواند نمونهوار به ابزارهای سخت کنترل مغزی دست یابد, یا اگر بتواند زودتر از آنچه برآورده
میشود به هوشوارهها و روباتهای باهوشتر از آدمی دست یابد و اگر نیز بتواند در برابر نابودی بی رویهیِ
زیستبوم بهنگام راهکارهایی هوشمندانه بیابد, آنگاه این ستیز با شکست همراه خواهد بود.
اگرنه, این چرخشگاه (نقطهیِ عطف) جاییست که انقلابیون و ستیزگران سیستم, کسانیکه از پیش خود را
برای این لحظه آماده نمودهاند میتوانند کنترل شرایط را بدست گرفته و سیستم را یکبار و برای همیشه, به درک واصل کنند.
البته این که چنین شباهتی بین پیشگویی های مارکس در مورد سرمایه داری و پیشگویی کازینسکی در مورد سیستم تکنولوژیک باشه جای تعجبی نداره چون هر دو از تقلیل گرایی رنج میبرند و اون این هست که نیروی اقتصاد/تکنولوژی رو عاملی میدند که بدون توجه به عوامل دیگه، باعث میشه پیشگوییشون درست از آب در بیاد.
هرچند من امیدوارم سرنوشت پیشگویی کازینسکی مثل مارکس نباشه:))
+
نقل قول:همه چیز طبع بشر خواستنی نیست، ما باید معیاری بیرونی برای سنجیدن آنها داشته باشیم و تنها معیار اخلاقی عینی که وجود دارد تمدن است، هر گرایش و اشتیاق و نیاز طبیعی که به افزایش تمدن میانجامد خوب است، هر چه به کاهش تمدن میانجامد بد. بر این مبنی، و به عنوان یک مثال، تجاوز جنسی ولو برآمده از تمنای جان و گرایش طبع شما باشد مذموم است چراکه به نا-امنی میانجامد و نا-امنی مدنیت را دشوار میکند.
اینکه آدم با همچین دیدگاهی حتی بتونه به خودش بقبولونه این طرز تفکر اخلاقی هست جای تبریک داره:)) ولی مشکل این هست که خدای این دین(تمدن)، کاریزما و ابهت لازم برای نگه داشتن پیروان رو نداره و در نهایت مجبور میشه خودش رو به یک تفکر دینی مقتدر(مثل اسلام) بچسبونه تا بتونه عوام رو جذب کنه.
خواص هم اکثرا به خاطر هوش بالاتر آلوده به تفکر انتقادی هستند و در برابر این دعوت مقاومت میکنند.
در بهترین حالت سنت گرایی ممکن هست پیروز بشه ولی نتیجه این پیروزی این هست که دیگه "سنت گرایی" نخواهیم داشت(به خاطر عدم نیاز) و احتمال این هست که باز مدرنیته سرکار بیاد...روز از نو، روزی از نو:))
++سنت چقدر بدبخت شده که یه عده بی ایمان متظاهر باید ازش دفاع کنند
+++با اون تعریف گل و گشادی که امیر در ابتدای تاپیک از چپ ارائه داد، اساسا اینکه به جای چپ و راست، خیار و گوجه هم بزاریم فرقی نمیکنه، چون مقصود فرق گذاشتن و تشخیص خودی از ناخودی هست:))
گفتگوهایی پیرامون مدرنیته و سنت -
undead_knight - 05-27-2015
چیزی که گفتمان "سنت گرایی" ازش رنج میبره، مشکل بخش بزرگی از گفتمان مدرن هم هست.(چون خود سنت گرایی محصول و متاثر از مدرنیته هست) و اون معادل قرار دادن "تمامیت" و "یگانگی" هست.
خب این دو چه تفاوتی دارند؟!
تمامیت گرایی یعنی اینکه کل گروه بسیار باارزشتر از اجزای اونه و فرق آنچنانی بین فدا کردن 1 درصد جمعیت با 99 درصد جمعیت گروه برای "بقا"،"سرافرازی"،"آزادی"،"قدرت" قائل نمیشه(تناقضش البته مشخص هست که چطور فدا شدن 99 درصد جمعیت به نفع "کل" گروه هست!). "ملت" آلمان با کمک حزب نازی خودش رو از شر سرکوب گران خارجی رها میکنه ولی به قیمت سلب آزادی از اکثریت "آلمانی ها".
یگانگی یعنی اینکه جز و کل گروه تضادی نداشته باشند همه در هارمونی باشند که از قدیمی ترین ارزوهای بشر هست و خب تا حالا جایی به طور کامل رخ نداده.
نکته این هست که هدف رسیدن به یگانگی هست ولی اختلاف از جایی شروع میشه که تمامیت خواهی راه رسیدن به یگانگی قلمداد میشه،یعنی از راه حذف و سرکوب اجزای "نامطلوب" تلاش میشه سیستم یکدست و همگن و هماهنگ بشه و از اونجایی که وجود اجزای نامطلوب، توجیه وجود سیستم سرکوبگر هست نتنها سیستم همواره دست به سرکوبشون میزنه بلکه در صورت موفقیت کامل مجبور میشه اجزای نامطلوب جدیدی رو پیدا کنه تا همچنان بتونه وجود خودش رو توجیه کنه.
این سنت گرایی در طرز تفکر تمامیت خواهانه تفاوتی با مثلا بولشویسم نداره، دادن وعده های سرخرمن خوشبختی و جامعه آرمانی و وحدت(یگانگی) و.... با این شرط که شما اول باید ناعدالتی، تبه کاری و دروغ های سیستم حاکم، جنگ دائمی،فقر و... رو بپذیرید تا بعد به اون وعده ها برسید.
+سنت گرایی با اینکه میخواد خودش رو مثل سنت نشون بده ولی تفاوت های عمده ای باهاش داره که ناشی از ذات مدرنش هست. حرف از حقیقت والا میزنه ولی بهش اعتقادی نداره،با خردگرایی مشکل داره ولی ازش استفاده میکنه(بی خردی کنترل پذیر نیست و به همین خاطر ازش استفاده نمیکنه)،جلاد رو ستایش میکنه ولی حرف از نوع دوستی میزنه و...
گفتگوهایی پیرامون مدرنیته و سنت -
undead_knight - 05-29-2015
یه چیز دیگه
امیر وقتی از تمدن و بدویت حرف میزنه استاندارد دوگانه داره(که البته با توجه به رویکرد جدیدش احتمالا نقطه قوت حساب میشه!)
میگه تمدن شاخص نهایی اخلاق هست ولی وقتی جایی زیادی متمدن میشه(مثل ایران باستان) ازش به عنوان نقطه ضعف یاد میکنه.
و بدویت گرایی رو محکوم میکنه ولی در عین حال از ترکیب مناسب بدویت و تمدن حرف میزنه! :))
گفتگوهایی پیرامون مدرنیته و سنت -
Mehrbod - 05-31-2015
Ouroboros نوشته: جهان نامحدود نیست و در حال حاضر فقط داعش در برابر این هجمه ایستاده و آفریقا به نظر خارج از سیطرهی سیستم میرسد(هر دو تا یکی دو دههی دیگر فتح خواهند شد، حداکثر). محدودیت عینی به روی ناکارآمدی که میل به تولید مثل را نابود میکند وجود دارد. مهم ول کردن «همه» یا بخشی نیست، مهم اینست که شدت به اندازهای باشد که امکان بازتولید طبیعی خود را از دست بدهد، و در غرب چنین است. در ایران هم چنین است. در چین هم حتی چنین است. در باقی جهان نیز چنین خواهد شد زیرا این ویژگی بالذات و درونی سیستم فرهنگی حاکم بر مدرنیته است نه عارضهی این یا آن جامعهی خاص.
سیستم تکنولوژیک هم میتواند با اسلام پیشرفت کند, هم با لیبرالیسم.
هم با کمونیسم, هم با سرمایهداری. هم با شاهنشاهی, هم با دموکراسی.
اینها بخشهای درونی سیستم میباشند و تنها نقشی که دارند در پُرشتاباندن یا کمشتاباندن سیستم
کوتاه میشود, و خود این شتاب در نقش "گزینش طبیعی" روشهای ناکارآمد را از میان برمیدارد:
روشها و تکنیکهایی که به شتاب بیشتر بیانجامند بجا مانده و سیستمهایِ دیگر را در خود فروخواهند گوارد.
در این رهگذر, اگر سخن شما هم درست باشد روشهای "سنتی" کم کم جایگزین روشهایِ "پسانوین" خواهند شد, ولی
اینهمچنان نقشی در این واقعیت که سیستم تکنولوژیک همچنان پیشرفت نموده و به نابودی ما خواهد انجامید, نخواهد داد.
Ouroboros نوشته: کازینسکی این اشتباه را مرتکب میشود که برای مثال میگوید تکنولوژی باعث پدید آمدن انسانهای بیهدف و بیقدرت شده که کنترلشان بر زندگی دائم کمتر میشود. مردم در تناسب با چیزهایی که میتوانند به دست بیاورند «قدرت کمتری» ندارند و بالعکس برای اولین بار در تاریخ به منابع نامتناهی دانش و آگاهی، آموزش عمومی، قدرت خرید بالاتر و .. دسترسی دارند، اما انگیزهای برای استفاده از این قابلیتها ندارند. اینترنت با این حجم عظیم از دانش در اختیار شماست و تنها کاری که به آن علاقه نشان میدهید چک کردن فیسبوک یا تماشای پورن است. این البته که به گردن سیستم موجود است، اما یک ورشکستگی اخلاقیست نه هیچ چیز دیگر. کل اراده به قدرت تضعیف شده زیرا ضعف بدل به ارزش و قدرت بدل به ضدارزش شده. تکنولوژی باعث این وضع نشده و ما هم نمیبینم که شما یا کازینسکی ارتباطی علت و معلولی میان اینها تشریح بکنید، فقط ارتباط زمانی-مکانیست و Correlation doesn't mean causation.
کمتر کسی به خود رنج خواندن آرماننامهیِ کازینسکی
Industrial Society and Its Future.pdf را میدهد و شما هم از این بیگناه نبودهاید.
نوشتار نامبرده بسیار دراز, بسیار ژرف و از همینرو بسیار دلزننده و ملالآور است, هر آینه
خواندن آن میتواند بسیاری از این لغزشها در دریافت درونمایهیِ سخن کازینسکی را از میان بردارد.
برای نمونه گفتهاید "کازینسکی آدمها را بیهدف و بیقدرت دیده, ولی از آنجاییکه ما اینترنت و
آگاهی داریم پس اینجور نیست و بسیار هم قدرتمند
میتوانیم باشیم, شاید تنها کمی بیهدف شده باشیم و .."
من اینجا تنها یک پرسش ساده به میان میآورم:
آیا با دسترسی به همهیِ ابزارهای نوین و امروزین, اینترنت, رایانه و .. شما
بتنهایی میتوانید فرداروز از ساخت نیروگاههای اتمی در سرتاسر جهان پیش بگیرید؟
یا برای نمونه, میتوانید از ساخت ابررایانههایِ باهوشتر از آدمی پیش بگیرید؟
یا هتّا باز هم سادهتر, میتوانید از گرمایش زمین پیش بگیرید؟
...
اگر نه, پس این ابزارها توان راستینی روی سرنوشتتان به شما یا کس دیگری نبخشیده و نمیبخشند, هر آینه "توان مرزمندی" به
هرکس میبخشند که میتواند نمونهوار, با یادگیری یک زبان برنامهنویسی, یا خواندن یک کتاب بازاریابی و
کارهای همانند در همآوردی و رقابت با دیگران پیشروتر باشد و پول بیشتر و جایگاه اجتماعی بهتری بدست بیاورد و
.. و ... و همهیِ اینها هم در انجام میباشند و نیز از سوی سیستم پذیرفته و نیک خوانده, زیرا به پیشرفت هر چه بیشتر تکنولوژی میانجامند.
در دست دیگر, اندک شمار کسانیکه براستی توان راستادهی در جهان امروز دارند از یکسو رو به کم شدن میباشند,
و از سویی توان آنان رو به کاهش; برای نمونه کسی امروز هتّا اگر در بالاترین جایگاه کشورداری در جهان که
ریاست جمهوری آمریکا باشد بنشیند, باز هم توان و نیروی بسیار اندکی برای تغییر و راستادهی چیزها دارد. او از
یکسو از سوی نیروهایِ دیگر بازرسی و کنترل میشود (سنا, مجلس, ...) و از سویی آن اندازه یک
تغییر ساده در جهان پیشرفته امروز پیامدهایِ بزرگ دربر دارد که بسیاری از آنها در یک دورهیِ کوتاهه ٤ ساله
شدنی نمیباشند (و رئیس جمهوری که چهارسال هزینه نموده و دستآوردی نداشته باشد امیدی به بازگزیدگی هم نبایست داشته باشد).
--
نکتهیِ دوم دربارهیِ بیهدفی سخن آوردهاید. کازینسکی سخن آنچنانی دربارهیِ «بیهدفی» نزده, بوارونه او
بیشتر از همه مفهومی به نام «توان-فرایند» یا power process را به میان آورده و آن را چهار بخش نموده است:
١- داشتن هدف.
٢- کوشش برای هدف.
٣- رسیدن به هدف.
٤- خودگردانی.
THE POWER PROCESS
33. Human beings have a need (probably based in biology)
for something that we will call the power process.
This is closely related to the need for power (which is
widely recognized) but is not quite the same thing. The
power process has four elements. The three most clearcut
of these we call goal, effort and attainment of goal.
(Everyone needs to have goals whose attainment requires
effort, and needs to succeed in attaining at least some of
his goals.) The fourth element is more difficult to define
and may not be necessary for everyone. We call it autonomy
and will discuss it later (paragraphs 42-44).
در دنباله به این پرداخته است که در طبیعت و زندگی نخستینی (شکارچی-گردآور)
هدف آدمی روشن و ساده است و آن برآوردن نیازهای نخستینی و طبیعی باشد.
هر آینه, از آنجاییکه در جهان مدرن نیازهای نخستینی با اندک کوششی بآسانی برآوردهپذیر اند — در جامعهیِ
مدرن هر کس با
فرمانبرداری و اندک هوشی میتواند کاری برای خود داشته و نیازهای نخستینی اش, خوراک,
پوشاک و سرپناه را برآورد — این نیاز به توانجویی خود را در فعالّیتهایِ جایگزین یا surrogate activities
بازمینمایاند, که این پاره از سخن خود به ژرفتر از سوی ژاک الول پیشتر واکافته شده و اینجا بیشتر بازآوردی شده است.
کازینسکی تا اینجا سخنی از "بیهدفی" نزده است, بساکه به جایگزینی
فعّالیتهایِ طبیعی (برآوردن نیازهای فیزیکی) با فعّالیتهایِ جایگزین پرداخته است.
در دنباله (بند ٤٢ از آرماننامه) کازینسکی به بخش اصلیتر سخن که «خودگردانی» باشد میپردازد. او نخست به
همین اشاره مینماید که این نیاز در همگان به یک اندازه نیست و کسانی نیز هستند که نیازی به خودگردانی در خود
ندارند, ولی رویهمرفته این نیازیست که بیشتر مردم در خود دارند و آن داشتن تراز بسزایی از آزادی در رسیدن و دنبالهروی به هدفهایِ خود میباشد.
بخش خودگردانی بخشیست که سیستم تکنولوژیک بسرشت نمیتواند
برآورده کند و این خود سرچشمهیِ بخش بزرگی از ناخوشنودیها است.
43. It is true that some individuals seem to have little
need for autonomy. Either their drive for power is weak or
they satisfy it by identifying themselves with some powerful
organization to which they belong. And then there are
unthinking, animal types who seem to be satisfied with a
purely physical sense of power (the good combat soldier,
who gets his sense of power by developing fighting skills
that he is quite content to use in blind obedience to his
superiors).
Ouroboros نوشته: در استدلال سنتگرایان ارتباط میان ارزشها(و سبک زندگی)مدرن با افسردگی، ملال، خودکشی، خودکشی ژنتیکی و… ارتباط مشخص علیتی دارد : با برهم زدن و به چالش کشیدن نهادهایی که وظیفهی پیشگیری و کنترل فساد، زوال و حرکت بیهدف و بیجهت به هر سو و ... علت آنست. شما توضیح بدهید که تکنولوژی «چگونه» باعث انزوای ما شده زمانی که «ابزار» ارتباط با هر کس فارغ از فاصلهی جغرافیایی با ما را فراهم کرده؟! توضیح من این است که ما در غیاب سلسلهمراتبی که جایگاههای ما را در تناسب با یکدیگر به طور تغییرناپذیری مشخص میکند همه را تهدید بالقوه تلقی میکنیم و میزانتروپی حاصل میشود. توضیح شما دقیقاً چیست بجز اینکه دویست سال پیش اینطور نبود اما الان هست، پس تکنولوژی؟
دویست سال پیش چه نبوده که الان هست؟
نخست, اینجا سخن از دائویسم نیز رفته که تاریخ آن به نزدیک ٥ هزار سال پیش سر میکشد — نوشتههای
بجامانده روی چوب بامبو — و این گفتمان که "تمدن" همیشه خواستنی نیست به همان اندازه دیرینگی دارد.
Ouroboros نوشته: شما توضیح بدهید که تکنولوژی «چگونه» باعث انزوای ما شده زمانی که «ابزار» ارتباط با هر کس فارغ از فاصلهی جغرافیایی با ما را فراهم کرده؟!
افزایش راههایِ ارتباطی امروزه به افزایش ارتباطها انجامیده است و در این سخنی
نمیرود, ولی این افزایش به کاهش ژرفای رابطهها نیز انجامیده است که اثر پنهانتر دیگر آن میباشند.
در کتابی که من پیوست کردهام به احساسی تنهایی در جهان امروز و چرایی آن (که در گره با
تکنولوژی هم باشد) بژرفتری پرداخته است, هر آینه سخن را اینجا کوتاهتر و به زبان سادهتر میآوریم.
«تنهایی» که در بالا از آن نامبرده شده فرایندی است که کس, خود را تنها میابد; این حس تنهایی پیوندی بباید
به حضور فیزیکی دیگران ندارد, برای نمونه کسی میتواند در مهمانیای شلوغ باشد و بیشتر از خانه احساس تنهایی بکند.
در جهان امروز, اینترنت برترین ابزار سیستم تکنولوژیک به شمار میرود که راههایِ ارتباطی بسیار گوناگونی پدید آورده
و جهان را چنانکه میگویند, به چهرهیِ دهکدهیِ جهانی درآورده است. هر آینه, از آنجاییکه هرکس بسادگی زمان و بنمایهیِ
اندکی برای ارتباط با دیگران دارد, زمانیکه به شمار این ارتباطها افزوده شود, از کیفیت آنها خواه ناخواه کاسته خواهد شد.
برای دریافت بهتر, میتوان در اینجا به "احساس عشق" پرداخت. احساس عشق احساسیست
که تنها زمانی معنا و هتّا تعریف میابد, که همگانی و به یکسان پخش نشده باشد:
معشوقهای که عاشق همه است, عاشق هیچکس نیست.
کسیکه همه را دوست دارد, هیچکس را دوست ندارد.
کسیکه دوست همه است, دوست هیچکس نیست.
...
تا این اندازه, خود اینترنت و راههایِ ارتباطی پُرشمار از کیفیت رابطهها زده و به
کمیت آنها میافزایند. به پُرشماری امروز دیده میشود که برای نمونه کسی در فیسبوک
هزاران تن را میشناسند و "دوستان اینترنتی" دارد, ولی در بیرون یک دوست راستین از خود ندارد.
--
در سوی دوم, اینکه تکنولوژی چگونه به احساسی تنهایی افزوده از این سرچشمه میگیرد که در سود سیستم
تکنولوژیک بوده است که از «خویشاوندسالاری / nepotism» زده و به «شایستهسالاری / meritocracy» داده شود.
این یکسانانگاری و برتری دهی به شایستگی دیگران (بجای دوستی, نزدیکی یا خویشاوندی آنان) روشی بسیار بهینه
و هتّا ناگسستنی برای سیستم تکنولوژیک میباشد. برای نمونه, در مقایسهیِ سیستم ایران که سیستمی بیشتر خویشاوندسالار
باشد با سیستم همتراز آمریکایی که شایستهسالاری بسیار بالاتری دارد, کاهش چشمگیری در بهینگی و پیشرفت تکنولوژی ایران نگریستنی میباشد.
این گونه نگرش و روشها که به چهرهیِ طبیعی پدید آمده و برآورندهیِ نیازهای سیستم تکنولوژیک میباشند, در پایان روز
به این انجامیدهاند که دوستیها کم کم ژرفی و اهمیت خود را از دست داده و به چهرهیِ "سرگرمی ناب" درآمدهاند.
نیاز به داشتن دوستان و نزدیکانی که کس میتواند روی آنها شمرده و در زندگی به آنان تکیه کند و نیز تکیهگاه آنان باشد
نیازی طبیعی بوده و در جامعهیِ نخستینی (بدوی) بخوبی کار میکند, ولی همین نیاز در جهان فندزده و تکنولوژیک بسختی
برآورده میتواند بشود, زیرا برتری دادن سود گروه کوچک خود (خانواده, دوستان, ..) به سیستم (دولت, میهن, جهان)
بروشنی در ستیز با سیستم و کارکرد او میباشد و کشوری که بیشتر شهروندانش اینگونه باشند, خواه ناخواه
در میدان رقابت از کشورهایی که اینگونه نباشند پس خواهد افتاد; چیزیکه همین امروز زنده نگریستنی میباشد.
این چرخش در پایان به این انجامیده که دوستان کس دیگری نقش بسزا و مهّمی در زندگی
وی ندارند و سرنوشت کس بجای آنکه در دستان او و یا دوستان و نزدیکان وی — کسانیکه او
به آنان دسترسی نزدیک, فیزیکی و پس تاثیرپذیر دارد — باشد, در دستان سیستم جای گرفته است.
--
همهیِ این فاکتورها دست در دست هم به این میافزایند که گروهکهای هستهای همچون خانواده, یا دوستیها
در برابر گروههایِ بزرگتر همچون میهن, دولت بختی ندارند و اگر هم داشته باشند, دشمن سیستم به شمار میروند.
همسنجی شود عضوهای یک گروه مافیایی که دوستی و رفقای خود را به سود و رفاه سیستم برمیگزینند.
ازهمینرو, پیوندهای دوستی نیز بمانند دیگر چیزها از درون تُهی شده و به ابزاری دیگر برای سرگرمی بدل گشته اند:
هر چه سامانهیِ کشورداری یک کشور پیشرفتهتر و سامانمندتر, دوستیها سطحیتر و بیارزشتر.
برای نمونه در همین سخنگاه کاربر [MENTION=299]Dariush[/MENTION] در جایی سخن از این برده که هنگام رویارویی با
مشکلهای مالی دوستان وی به یاری اش آمدهاند. این شیوه هنوز در کشورهای کمتر پیشرفته مانند ایران
به چشم میخورد (چراکه در ایران سیستم هنوز پیشرفته و "عادل" نیست و هر کس باید خود گلیمش را
از آب بیرون بکشد و پس دوستی و خویشاوندسالاری), ولی در کشورهای پیشرفتهتر و بافرهنگتر بسختی به
چشم میخورد و در آنجا کسانیکه دچار اینگونه مشکلها میگردند خود را تنها و رودررو با سیستم و عدالت قضایی میابند.
Ouroboros نوشته: علاوه بر نابودی تکنولوژی مدرن(که اضافه بکنم از نظر من ناخواستنی نیست)فاجعهی تکنولوژیک(فاجعه برای سیستم تکنولوژیک)از طریق روشهایی دیگری هم میتواند رخ بدهد. از جمله پدید آمدن دولت-خدا(که به نظر بسیار نزدیکتر است از آنچه حتی بدبینترین ما گمان میکردند، بنگرید به ماجرای NSA)یا ماشین-خدا(ابر-رایانهای هوشمند)اینها محتملتر هستند چون ما در حال حرکت به سویشان هستیم.
از دیدگاه کازینسکی, من و بیگمان اگر نه اکثریت مطلق بسیاری دیگر, هیچکدام از این رویدادها, جایگزینی با ماشینهایِ
هوشمندتر, یا فروافتادن از جایگاه آدمی به تراز و جایگاه حیوانات خانگی و .. خواستنی نمیباشند; ازینرو گفتمان تکنولوژی.
گفتگوهایی پیرامون مدرنیته و سنت -
Russell - 05-31-2015
Mehrbod نوشته: از دیدگاه کازینسکی, من و بیگمان اگر نه اکثریت مطلق بسیاری دیگر, هیچکدام از این رویدادها, جایگزینی با ماشینهایِ
هوشمندتر, یا فروافتادن از جایگاه آدمی به تراز و جایگاه حیوانات خانگی و .. خواستنی نمیباشند; ازینرو گفتمان تکنولوژی.
بخشی از سخن من به شما (که بگمانم بد به شما رسید) همین بود. من گمان میکنم
اشتراک نظر ما در اینکه نمیخواهیم آدمی تبدیل به کامپیوتر یا حیوان خانگی شود بسیار
مهم است(چیزی که گویا در بین ترنسامانیستها چندان طرفدار ندارد)، چرا که طبیعت آدمی
مهم است. ولی من گمان میکنم تصور شما از طبیعت آدمی و آنچه در آن ارزش حفاظت و
محافظهکاری دارد اشتباه است.
Mehrbod نوشته: معشوقهای که عاشق همه است, عاشق هیچکس نیست.
کسیکه همه را دوست دارد, هیچکس را دوست ندارد.
کسیکه دوست همه است, دوست هیچکس نیست.
...
دقیقا و من گمان نمیکنم اگر ما به جنگل برویم و در گروههایِ کوچک آنجا بنشینیم، این گزاره کمتر
از امروز صادق باشد.