پرترهی مرد امگا -
Ouroboros - 05-25-2014
مشکل مرد امگا نه کمبود اعتماد بنفس، که ازدیاد آنست!
پرترهی مرد امگا -
Ouroboros - 05-25-2014
مانیفست الیوت به من چند نکته را آموخت: اولا آلفا و امگا شباهتی بسیار شگرف به یکدیگر دارند. مردان در بالای هرم قدرت و در کف آن به نحوی هراسانگیز شبیه به یکدیگر رفتار میکنند و تنها تفاوت ایشان در نمود عینی برای رفتارشان است. این به درک نکتهی دیگری کمک کرد: هرگاه زنان پیرامون مرغوبیت و صداقت و ... یک مرد اقدام به تحقیق میکنند، در واقع میخواهند از امگا نبودن او اطمینان کسب بکنند. مردان بتا جانورانی کاملا قابل بازشناسی هستند، بازیکن نیز کیستی خود را از هزار کیلومتری فریاد میزند، آنها که به نظر زنان تفکیکناپذیر میآیند آلفاها و کاریکاتورهای مضحک ایشان، مردان امگا هستند. ثالثا اینکه بیشتر دهشتی که زنان در مواجهه با بازی نشان میدهند برآمده از این تصور است که لابد اینها روشهایی هستند برای مردان امگا تا خود را بهتر آلفا جا بزنند! حال آنکه هیچ کمکی از دست ما برای این نگونبختان و زنان بیچارهای که ایشان را با آلفا اشتباه گرفتهاند برنمیآید، مردی که هیچ دستاوردی در زندگی نداشته قادر نخواهد بود به خودباوری بسنده برای پیاده کردن بازی برسد، اعتماد بنفس در مردان نتیجهی دستاوردهای عینی ایشان است نه افکار و عقایدشان. بازی آن مردانی را که به رغم دستاوردهای چشمگیر خود در زندگی همچنان احساس نقصان میکنند را از لاک خود بیرون میکشد، مرد امگا این «مسخرهبازیها» را دون شان خود میشمرد و تا وقتی با عینیت جواب رد زنان روبرو نشده وجود آنرا انکار میکند و هنگامی که همچون الیوت با آن روبرو شد، آنرا بخشی از نقصان کارکتر زنان تلقی میکند که لابد نابینا هستند و نمیتوانند من ِ برجستهی آدمحسابی را انتخاب بکنند.
خودباوری + موفقیت = آلفا
خودباختگی + موفقیت = بتا
خود باوری - موفقیت = امگا
مردان امگا اغلب در میان پرشورترین منتقدان و مخالفان و منکران اثربخشی بازی هستند، زیرا در مرحلهای ناخودآگاه با خودشان میاندیشند «همهی آنچه اینها میگویند را من دارم اما جواب نمیگیرم»!
پرترهی مرد امگا -
Ouroboros - 05-25-2014
اعتماد بنفس برای مرد بتا چیزیست آموختنی چراکه او در ذهن خود تسلیم ِ فضیلت مردانهی «فروتنی»ست، مرد بتا دستاورد عینی و قابل اندازهگیری برای تواناییهای خود دارد اما بجای مفتخر بودن به ایشان، آنها را با خشوع در پستو پنهان میکند زیرا به او گفتهاند غرور و خودستایی و نخوت در میان بدترین رذایل متصور است. بازی به او میآموزد که افتادگی فضیلتیست مردانه، و سالهاست که ما دیگر بنا نیست نظر مساعد «پدر دختر» را جلب بکنیم و زنان با معیارهای متفاوتی مردان را غربال میکنند.
خودباوری مرد امگا ولی در واقع روش ذهن ناخودآگاه او برای پنهان داشتن ناتواناییهای اوست، اینست که او هرگز آنرا به آزمایش عینی نخواهد گذاشت و اگر به زور وادار شد آنها را عرضه بکند(مثلا در قالب پیشنهاد دوستی دادن)از کسی/چیزی که او را به این عمل واداشته احساس بیزاری میکند، خاصه اگر از آن آزمایش سربلند هم بیرون نیاید! کابوس متجسد!
پرترهی مرد امگا -
Anarchy - 05-25-2014
Theodor Herzl نوشته: البته ناتوانی در دختر بازی دلیل موجه برای کشتار نمیشه ، کسی وظیفه نداره با کس دیگه رابطه دسته باشه !
مساله اینجا توضیح اخلاقی یا نا اخلاقی بودن عمل این پسر نیست ، آسیب شناسی موضوع هست که چطور جامعه مدرن فرد رو به این وضعیت سوق داده !!
Theodor Herzl نوشته: یا اینهمه بهش فشار میومده ، چرا یه prostitute استخدام نکرده!
بعید میدونم مشکلش سکس بوده باشه ... مساله ای فراتر از این هست !!! یعنی پذیرفته شدن و دوست داشته شدن توسط یه دختر ...
پرترهی مرد امگا -
Ouroboros - 05-25-2014
من فکر میکنم که مسئلهی هیچ ربطی به «میزان» هزینهای است که هریک از ما به روی «دروغ بنیادین» پرداخت کردهایم نداشته باشد، منظورم از دروغ بنیادین همانست که زنان درپی مرد چنین و چنان(بتا)هستند و منظورم از هزینه تلاش هرچه بیشتر برای تطابق با آن «ایده آل» برای بالاتر بردن شانس جذب ایشان است. من شخصا شاید کُل زندگیام را به روی این دروغ هزینه کرده باشم(تلاش و موفقیت اقتصادی، تحصیلی، ورزشی و ...)، اما درپی اطلاع از بیفایده بودن آنها در جذب زنان زیبا، به جای «کینه» به دل گرفتن با آن کنار آمدم. البته میزان مشخصی از نفرت، خشم، حقارت و اندوه را در این مسیر تجربه کردم، ولی خیلی زود، شاید در حد چند ماه، با این حقیقت کنار آمدم که کُل رهیافت من به موضوع اشتباه بوده، با آنکه همهی زندگیام را به پای آن هزینه کرده بودم. این همان «عقده»ی معروفیست که فعالان حقوق مردان/بازیکنان به آن متهم میشوند.
به نظر من خیلی بیش از «هزینه»ای که ما به پای دروغ بنیادین هدر میدهیم، «توانایی» ما در برونرفت از موقعیتی که داریم و میزان بضاعت روانی، جسمانی، ذهنی و عینی ما برای انطباق با «حقیقت بزرگ» است، اینکه آیا توان هماهنگسازی خودمان با آنچه حقیقتا خواستنیست را داریم یا نه؟ «عقده» برآمده از انفعال است، و همهی ما تا اندازهای در برابر حقیقت بزرگ احساس انفعال میکنیم، اما میزان این انفعال چه اندازه است؟ من فکر میکنم راز درک نفرتی که الیوت و مردان مثل الیوت از ما، آدمهای معمولی احساس میکنند در برسی و درک این جنبه از روابط بشریست.
پرترهی مرد امگا -
Ouroboros - 05-25-2014
البته دلیل نفرتشان تا قدری اینهم هست که جامعه لحظهای امکان آسودن به مردان بازنده نمیدهد، من
ماهها پیش در اینباره نوشتم:
نقل قول: مثلا در موضوع تجاوز جنسی و ارتباط با آن با محرومیت، هرچند حجاب نیز به مانند دیگر انواع والایش سکسوالیتهی زن روشی برای محدود کردن دسترسی مرد به کالا و مشروط کردن این دسترسی به آنچه زن و جامعهی زن محور از او نیاز دارد و به همان تعبیر پیشین، بالاتر بردن نرخ است، این پدیده و پدیدههای مشابه آن، توام با فشاری مداوم و مصنوعی به «همه»ی مردان است. به عبارت سادهتر، زنان و فرهنگی که برای بهرهبرداری حداکثری ایشان از خدمات مرد گزینش شده، اجازه گریختن از زیر چرخ دندههای این ماشین را به هیچ مردی نمیدهد، مرد بازنده(مردی که قادر نبوده رابطهی جنسی زنی را خریداری بکند)، بلا انقطاع از بابت این بازندگی شرم داده میشود، تحقیر میشود و جایگاه نازل او در جامعه و آنچه را که دارد از دست میدهد به او یادآوری میکنند.
فقط تشویق نمیتواند برای خودکشی مرد بر بارگاه زنانگی بسنده باشد، توبیخ نیز لازم است. همانقدرکه مرد از منظر طبیعی بیارزش است، از منظر تمدنی ارزشمند و مرتبط و ضروریست و بدون نیروی تولید او اساسا تمدن بشری بیمعنا میبود، در نتیجه همانقدرکه جامعه نمیتواند هدر رفتن رحمی جوان و بارور و ارزشمند را تقبل بکند و زنی را که از برآوردن وظیفهی طبیعی خود ناتوان است در قالب «ترشیده» و «نازا» و ... شرم میدهد، مردی را هم که در برآوردن وظیفهی خود در جهت فراهم آوردن وسایل آرامش و آسایش یک زن ناموفق است در قالب «مرد عزب» و «خواجه» و ... تحقیر میکند.
....
زیرا فارغ از اینکه چقدر زنان در سطح نازلی از زیبایی و کیفیات اخلاقی و ... به سر میبرند(همچون برخی جوامع کنونی برای مثال، که ۴۰٪ زنان با چاقی مفرط دست و پنجه نرم میکنند)، فارغ از اینکه ارزشهای تکهمسری با چه شدتی در جامعه اجرا میشود و فارغ از اینکه چقدر دروغهای زیبا و دلفریب پیرامون «زنان مهربان» و «جنس بهتر» سرهم میکنند همواره ده درصد کف جامعهی مردان به نحوی بیرحمانه غربال میشوند(چنانکه در سرتاسر تاریخ شدهاند)و هرگز در رقابت جنسی موفق به تضمین خدمات جنسی یک زن نمیشوند.
پس تحقیر مداوم و تلاش برای تداوم استخراج منابع از این مردان بدون هیچ خدمت جنسی در مقابل، تلاش برای در بازی نگاه داشتن آنها، تلاش برای با دروغ و دغل بهرهبرداری کردن اقتصادی و غیراقتصادی از ایشان و بستن راههای آلترناتیو برای ارضای جنسی این بازندگان(همچون جنده بازی یا پورن)، نسخهای برای تشدید آخرالزمانی ِ خشونت جنسی خواهد بود. ارتباط مستقیمی هست میان افزایش تولید پورن و کاهش آمار تجاوز جنسی که فمینیستها از شنیدن آن به لرزه میافتند، زیرا در دستگاه علیل فکری ایشان تجاوز جنسی نه عملی از سر فلاکت و محرومیت و حقارت جنسی، که برآمده از «اقتدار» و نمایشیست برای تحقیر زن!
....
اینست که خشونت جنسی در دو مرحله، یکی از بالای ِ بالا(توسط مردان آلفا)، و دیگری از پائین ِ پائین(توسط مردان امگا)، با تشویق زنان هر سو ادامه پیدا میکند.
پرترهی مرد امگا -
Russell - 05-25-2014
من هم صبح که این خبر را در منوسفر دیدم یکمقدار ذهنم رو مشغول کرد، ولی الان که چند صفحه از مانیفست او را خواندم حقیقتا منقلبم کرد.
پرترهی مرد امگا -
sonixax - 05-25-2014
Anarchy نوشته: یعنی پذیرفته شدن و دوست داشته شدن توسط یه دختر ...
جالبه که این مورد برای من ترسناکه!
من از دوست داشته شدن توسط یک دختر به شدت بیزارم و به محض اینکه حس کنم دختری من رو دوست داره ازش فاصله میگیرم.
دوست داشته شدن یک مسئولیت ناخواسته برای آدم میاره و من در شرایطی که بخواهم مسئولید پذیر باشم نیستم. بزن در رو بیشتر میچسبد
پرترهی مرد امگا -
Dariush - 05-26-2014
راستاش نه؛ عجیب نیست آنچنان. همهی ما با آدمهای اینچنینی برخورد داشتهایم و من هتا تصور میکنم نه انگیزهی این خودویرانی، بلکه مرجعِ این شگفتی ِ ما جای دیگریست. آدمهای زیادی این بیرون هستند که در جامعه یک موجودِ کاملا نامرئی و بیارج هستند؛ اما از میانِ هزاران، تنها شاید یکی مثلِ این پسر باشد که تمامِ راههای دیگرِ حفظِ عزتِ نفس برایش یکجا از کار افتاده باشند وگرنه این پوچیِ ناشی از سرخوردگی اجتماعی کموبیش یک دردِ همهگیر است و از نظر من خصیصهی آدمهای زندهی عصر پسامدرنیسم است. جامعه در قالب و شکلِ امروزیناش یک نهادِ کاملا تهی از معنا و اصالت شده و در ذاتِ خودش یک تضادِ عمیق دارد: جامعهی ما یک جامعهی درهمپاشیده شده که از معنای اجتماع تنها ویژگیِ یک جا جمع بودن را دارد و در هر حالتِ دیگری، انسانها هتا درونِ خانهی پر از آدمِ خویش نیز در عمقِ تنهایی زندگی میکنند؛ مشکل ِ این پسر ِ بدبخت همین بود، او نمیتوانست با این وضع کنار بیاید، کاری که میلیونها نفر مثلِ او، شاید به دشواری اما نهایتا به اجباری غریزی انجام میدهند. پس به نظر من منشاءِ این شگفتی نه در نفسِ عملِ او و هتا چراییاش، بلکه احتمالا در شهامتِ اوست؛ به نظر من واکنشِ او اهمیتی ندارد، اینکه او توانسته بر خلافِ خیلِ عظیمِ انسانهایی که همهی ما با شمارِ زیادی از آنها آشنا هستیم، کاری سراسر متفاوت انجام دهد، خیلی مهمتر است، چرا که او توانسته ندایی که همهی ما از شندیدناش واهمه داریم را بلند فریاد بزنیم؛ ببینید در خبرِ زیر این اتفاق چگونه روایت میشود:
جهان - BBC فارسی - عامل کشتار کالیفرنیا، پسر ۲۲ ساله فیلمساز هالیوود است
میبینید چطور چیزهایی مهم در آن انکار میشود؟ «یک بیمارِ روانی دست به اسلحه برده و شش نفر را به قتل رسانده»؛ این خبریست که در نهایت همهی ما هر دفعه در موردِ یک جنایت میشنویم، و حداکثر چیزی که به گوشِ ما میرسد «انگیزهی مجرم» است! پس از این همهی ما میرویم دنبالِ زندگی روزمرهی خودمان، چون خیالمان راحت شده که عاملِ جنایت در واقع یک چیز غیرطبیعی و نابههنجار است و رسانهها به ما این اطمینان را میدهند که چنین چیزی از ما خیلی دور است؛ اما با خود فکر کنید که این پسر با مردی که از سوی خانوادهی خودش طرد میشود، چنانکه مرگ و زندگیاش تفاوتی برایشان ندارد، هتا یک دوستِ صمیمی هم ندارد، در خانه نیز با خیانت و نهایتا طلاقِ همسرش مواجه میشود، چه وجه تمایزی دارد؟ از این دست آدمها چقدر میشناسید؟ تفاوت اما در این است که این جوان توانست صادقانه خود به ندای ویرانی ِ دروناش پاسخ دهد؛ ندایی که بقیه برای نادیده گرفتناش همیشه یک بهانهای پیدا میکنند و به زندگی ادامه میدهند.
از این منظر، این پسر دوست داشتن را یک چیز خیلی پیچیده فهمیده، چنانکه من شک ندارم در تمامِ تاریخ کسی اینچنین دوست داشته نشده! او نمیتوانسته درک کند که آنهایی که آن بیرون دوست داشته میشدند و او بدانها رشک میورزیده، دوستیشان خیلی ساده، همان دوستیهای سطحیِایست که برای پایان دادن به آن، به تنها چیزی که نیاز است فکر کردن در موردِ تهی بودنِ عمق این دوستیها بوده، کاری که او به شکلی بیمارگونه پیوسته بدان مبادرت میورزیده. یکی از رفقا اینجا قبلا میگفت که دوستی چیزی جز یک رابطهی سودبریِ دوطرفه نیست؛ این آیا صدای ناقوسِ عصر پوچی نیست؟
پرترهی مرد امگا -
undead_knight - 05-26-2014
Dariush نوشته: راستاش نه؛ عجیب نیست آنچنان. همهی ما با آدمهای اینچنینی برخورد داشتهایم و من هتا تصور میکنم نه انگیزهی این خودویرانی، بلکه مرجعِ این شگفتی ِ ما جای دیگریست. آدمهای زیادی این بیرون هستند که در جامعه یک موجودِ کاملا نامرئی و بیارج هستند؛ اما از میانِ هزاران، تنها شاید یکی مثلِ این پسر باشد که تمامِ راههای دیگرِ حفظِ عزتِ نفس برایش یکجا از کار افتاده باشند وگرنه این پوچیِ ناشی از سرخوردگی اجتماعی کموبیش یک دردِ همهگیر است و از نظر من خصیصهی آدمهای زندهی عصر پسامدرنیسم است. جامعه در قالب و شکلِ امروزیناش یک نهادِ کاملا تهی از معنا و اصالت شده و در ذاتِ خودش یک تضادِ عمیق دارد: جامعهی ما یک جامعهی درهمپاشیده شده که از معنای اجتماع تنها ویژگیِ یک جا جمع بودن را دارد و در هر حالتِ دیگری، انسانها هتا درونِ خانهی پر از آدمِ خویش نیز در عمقِ تنهایی زندگی میکنند؛ مشکل ِ این پسر ِ بدبخت همین بود، او نمیتوانست با این وضع کنار بیاید، کاری که میلیونها نفر مثلِ او، شاید به دشواری اما نهایتا به اجباری غریزی انجام میدهند. پس به نظر من منشاءِ این شگفتی نه در نفسِ عملِ او و هتا چراییاش، بلکه احتمالا در شهامتِ اوست؛ به نظر من واکنشِ او اهمیتی ندارد، اینکه او توانسته بر خلافِ خیلِ عظیمِ انسانهایی که همهی ما با شمارِ زیادی از آنها آشنا هستیم، کاری سراسر متفاوت انجام دهد، خیلی مهمتر است، چرا که او توانسته ندایی که همهی ما از شندیدناش واهمه داریم را بلند فریاد بزنیم؛ ببینید در خبرِ زیر این اتفاق چگونه روایت میشود:
جهان - BBC فارسی - عامل کشتار کالیفرنیا، پسر ۲۲ ساله فیلمساز هالیوود است
میبینید چطور چیزهایی مهم در آن انکار میشود؟ «یک بیمارِ روانی دست به اسلحه برده و شش نفر را به قتل رسانده»؛ این خبریست که در نهایت همهی ما هر دفعه در موردِ یک جنایت میشنویم، و حداکثر چیزی که به گوشِ ما میرسد «انگیزهی مجرم» است! پس از این همهی ما میرویم دنبالِ زندگی روزمرهی خودمان، چون خیالمان راحت شده که عاملِ جنایت در واقع یک چیز غیرطبیعی و نابههنجار است و رسانهها به ما این اطمینان را میدهند که چنین چیزی از ما خیلی دور است؛ اما با خود فکر کنید که این پسر با مردی که از سوی خانوادهی خودش طرد میشود، چنانکه مرگ و زندگیاش تفاوتی برایشان ندارد، هتا یک دوستِ صمیمی هم ندارد، در خانه نیز با خیانت و نهایتا طلاقِ همسرش مواجه میشود، چه وجه تمایزی دارد؟ از این دست آدمها چقدر میشناسید؟ تفاوت اما در این است که این جوان توانست صادقانه خود به ندای ویرانی ِ دروناش پاسخ دهد؛ ندایی که بقیه برای نادیده گرفتناش همیشه یک بهانهای پیدا میکنند و به زندگی ادامه میدهند.
از این منظر، این پسر دوست داشتن را یک چیز خیلی پیچیده فهمیده، چنانکه من شک ندارم در تمامِ تاریخ کسی اینچنین دوست داشته نشده! او نمیتوانسته درک کند که آنهایی که آن بیرون دوست داشته میشدند و او بدانها رشک میورزیده، دوستیشان خیلی ساده، همان دوستیهای سطحیِایست که برای پایان دادن به آن، به تنها چیزی که نیاز است فکر کردن در موردِ تهی بودنِ عمق این دوستیها بوده، کاری که او به شکلی بیمارگونه پیوسته بدان مبادرت میورزیده. یکی از رفقا اینجا قبلا میگفت که دوستی چیزی جز یک رابطهی سودبریِ دوطرفه نیست؛ این آیا صدای ناقوسِ عصر پوچی نیست؟
به طور خلاصه قادر به درک "واقعیت" نبوده؟!