دفترچه

نسخه‌ی کامل: شخصیت‌شناسی از روی نگارش
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4
من در راستای کمک به درست بودن نظر شما حرفی نمیزنم و کناره می گیرم ;-)
من چون viviyan جالبتر از VIVIYAN یا Viviyan هست اینطور نوشتم اسممو. البته اصلا به اینکه باید با حروف بزرگ بنویسم فکر نکردم. فرومای دیگه ای هم عضوم و اونجاهام با حروف کوچک نوشتم.
البته من نام کاربری ام چیز دیگری بود و حرف اول آنرا هم با حروف بزرگ نوشته بودم. بعد که به ادمین درخواست نغییر نام دادم نام جدید را با حروف کوچک نوشت. ولی من خوشم نمیاد از این و دوست دارم حرف اول بزرگ باشه. این بی نظمی و آزار دهنده اس برام که همه حروف اسمم رو بخوام کوچیک بزارم یا بزرگ. یجور وسواس دارم، ولی حالا که شده اونقدرام مهم نیست برام و درخواست ندادم حرف اول رو بزرگ کنه.

viviyan نوشته: من چون viviyan جالبتر از VIVIYAN یا Viviyan هست اینطور نوشتم اسممو. البته اصلا به اینکه باید با حروف بزرگ بنویسم فکر نکردم. فرومای دیگه ای هم عضوم و اونجاهام با حروف کوچک نوشتم.

حرفی که زدم در مورد حروفی مثل "V" و "U" چون بزرگ و کوچکشان چندان تفاوتی ندارد، آنقدر صدق نمیکند.
iranbanoo نوشته: الان من به جای I از i استفاده کردم شخصیتم لو رفت؟
خوب من تو هم میهن هم از خطوط فاصله ستفاده کردم از حروف بزرگ استفاده کردم هم کلی خودمو تحویل گرفتم.اون چی؟

Mehrbod نوشته: میتوانیم این واکافت را گسترانده و بگوییم برخی کاربران مانند folaani که در انجمنهای دیگر Folaani است، اینجا اندکی
از خود کمتر مطمئن بوده و ناخودآگاه folaani نوشته‌اند، ولی همیشه اینجور نیست، بیشتر زمانها کاربرانی که با نام کوچک
نامنویسی میکنند هرگز خودشان را کاربر فعال نمیبنند و تنها میخواهند فرایند نامنگاری را زودتر از سر بگذارنند.



iranbanoo نوشته: این مسئله شاید برگرده به اینکه طرف میخواد اصول رو رعایت کنه و اول حرف رو از حروف بزرگ استفاده میکنه.
در اینصورتم شما و من هر دو اصول رو رعایت نکردیمE415


آفرین این در راستای جستار میرود. بگوییم شما در جایگاه یک کاربر تازه میخواهیم نامنویسی کنید، هنگام گزیدن نام ریخت پیشانگاشت (پیشفرض)
کدام است؟ نوشتن همه نام با نویسه‌های کوچک.

پس اگر کسی اینجا به خودش رنج نگه داشتن آن کلید shift را داده و نامش را با نویسه بزرگ اغازید چه؟ بیخود که اینکار را نمیکند، فرنود کارش چیست؟

آغازیدن نام با نویسه بزرگ در نخستین ریخت خود نمایانگر پیروی از مهاد نگارش انگلیسی است، همه نام‌ها با نام بزرگ میاغازند.

پس یک گِرایند (احتمال) خوبی اینجا داریم که اگر کسی با نویسه بزرگ آغازید آماجش تنها پیروی ناخودآگاه از نگارش انگلیسی بوده.
هر آینه ما پارسی زبان هستیم بیشتر تا انگلیسی و بیشتر هموندان هم آن اندازه نوشتارهای انگلیسی ننوشته‌اند (خوانده شاید) که بخواهند
پیروی کنند، پس میرسیم به فرنودهای دیگر که پشت این shift نگه داشتن میروند.



undead_knight نوشته: خدایی چقد تو بیکاری(از اون لحاظ) :))
Mehrbof نوشته: این فاکتور برای کسانی که نامشان _ دارد چندان کار نمیکند، این دسته نمیخواهند یکسنجی (تقارن) نامشان بهم بخورد، مانند
undead_knight
خب الان بلاخره چجور این رو تحلیل میکنی:))

گفتیم دیگر آندد جان، کسی که مهاد نامبرده بالا را به خواست خودش پیروی نمیکند آماج دیگری دارد، مهندترین آن همان نگهداشتن "یکسنجی (تقارن)" نام باشد:

viviyan نوشته: من چون viviyan جالبتر از VIVIYAN یا Viviyan هست اینطور نوشتم اسممو. البته اصلا به اینکه باید با حروف بزرگ بنویسم فکر نکردم. فرومای دیگه ای هم عضوم و اونجاهام با حروف کوچک نوشتم.

ولی اینجا:

bibak نوشته: البته من نام کاربری ام چیز دیگری بود و حرف اول آنرا هم با حروف بزرگ نوشته بودم. بعد که به ادمین درخواست نغییر نام دادم نام جدید را با حروف کوچک نوشت. ولی من خوشم نمیاد از این و دوست دارم حرف اول بزرگ باشه. این بی نظمی و آزار دهنده اس برام که همه حروف اسمم رو بخوام کوچیک بزارم یا بزرگ. یجور وسواس دارم، ولی حالا که شده اونقدرام مهم نیست برام و درخواست ندادم حرف اول رو بزرگ کنه.

اینهم آفتاب آوند آفتاب؛ اگر نامگزینی چیز کوچکی بود که آزاردهنده نمیشد 4



پس در فرجامیابی،

کسانی که با نویسه بزرگ نامشان را میاغازند:
1- بیشتر زمانها خودشان را جدی میگیرند.
2- ~ از دیگران چشمداشت جدی گرفتن خودشان را دارند.

کسانی که با نویسه کوچک مینویسند:
1- بیشتر زمانها گرایش به خودی شدن و صمیمیت دارند؛ بنگرید که کس میتواند نامش را بزرگ آغازیده و یکسنجی (و زیبایی) آنرا از دست بدهد (Viviyan)، میتواند کوچک نوشته (yasy، viviyan ..) و زیباتر و یکسنجتر، ولی به بهای "کمتر جدی" دیده شدنش باشد. Undead_Knight یا undead_knight (کدام احساس جدی‌تر به شما میدهد؟)
خوانایی

خوانایی نوشته بیشتر از هر فاکتور دیگری درباره شخصیت نویسنده میگوید. من اینجا دوبخش میکند، کسانی که بگوییم "فریبگر (manipulator)" هستند و کسانی
که کار خودشان را دنبال میکنند.

فریبگرها کسانی هستند که از هر ابزاری برای گرفتن نگرش (توجه) شما بهره میگیرند؛ این دسته بسیار خودآگاه هستند و روی کنش‌های ریز و مِهِ خودشان
وسواس دارند.
در برابر این کسانی که هیچ زمانی روی خواناتر نمودن نوشته‌هایشان نمیگذارند بیشتر درونگرا بوده و از آن مهندتر، نه در پی متقاعد کردن دیگران که در پی
خوشی بردن و گاه متقاعد کردن خودشان هستند.

چند نمونه از فاکتورهای بررسیپذیر:
تودرتویی: نگذاشتن پاراگراف، گزاره‌های بلند، ..

نشانه‌های سَگاوندی (punctuations): کاربرد درست نقطه، کاما، نقطه کاما (کمیاب)، ...

..

چند نمونه از نگارش‌ کاربران و خوانایی آنها:


چرا و چگونه به باورهای امروز خود رسیدید؟ - صفحه 2
dariush نوشته:
خب انگار من از همه آخرتر به این تاپیک رسیدم.
من در محیطی بزرگ شده بودم که باورها به کسی تزریق نمیشد.یعنی محیط خانواده ام بسیار باز و راحت برای جلب هر عقیده ای بود.مادرم یک زن خانه دار بسیار ساده و مهربان و البته یک مسلمان معمولی بود.پدرم با اینکه سواد بالایی نداشت، اما خیلی مطالعه داشت و البته بی دین بود!از روزهای کودکی ام، شوخی ها و مسخره کردن باورهای دینی توسط پدرم را به یاد دارم:مثلا یک بار که من حدود 12 ساله بودم با پدرم به مراسم ترحیم یکی از اقوام رفته بودیم و طبق معمول صدای بلند و کرکننده تلاوت قرآن به گوش میرسید.ناگهان پدرم که صدای بلند قرآن از ان بلندگوهای منو و قراضه اعصابش را به هم ریخته بود، در گوش دوست بقل دستی اش گفت:"هیچ بی ناموسی این جوری کتاب میخونه آخه؟میخای کتاب بخونی مثل آدم بزار جلوت بخون دیگه، این داد و هوار دیگه واسه چیه!" همین جمله باعث خنده های بی پایان آن دو شد و در نهایت محبور شدیم برای حفظ آبرو مسجد را ترک کنیم.اما حضور من در یک کلاس موسیقی سنتی و آشنایی من با جمعی از "عرفا" باعث شد که من به عرفان و جست و جوی معنویات در زندگی گرایش پیدا کنم.
معمولا داستان همه ما از اسلام شروع میشود.من هم از این قاعده مستثنا نیستم، اما آنچه من از ابتدا در دین میجستم، نه عاقبت به خیری، بلکه معنویت و عرفان بود.شیفته رمز و رازها و سیر و سلوک های عارفانه بودم.خب میدانید کسانی که افکار اینچنینی دارند چگونه آدمهایی هستند:انسانهایی از جامعه به دور افتاده، گوشه گیر،همیشه لاغر و مریض،همیشه در حال تعظیم و تشکر وهمیشه فروتن و بی ادعا و بی توجه به جامعه و سیاست و همیشه دچار سوء هاضمه و سوء تغذیه به خاطر روزه های مداوم و.... .من نیز چنین بودم.نمیدانم اولین بار کی کتاب "چنین گفت زرتشت" را دیدم.به نظرم هشت سال پیش بود.چند قطعه اش را خواندم، اما چنان که باید در من تاثیر نداشت با اینحال تلگنری بود بر من.میدانید، شما وقتی باور دینی دارید، میپندارید دنیا در همین چارچوب باید تعریف شود و مفاهیم شما یونیورس است.برای من شگفت آور بود که چگونه میشود در این دنیا،انسانی چیزهایی مثل شر،جنگجویی،غرور و تکبر،خشم،گردن فرازی و... را تبلیغ کند و از فروتنی و ساده زیستی و نیکی و صلح و آرامش و... را پست و فرومایه بداند؟با اینحال همچنان راه خودم را میرفتم.اما چند سال بعد، دوباره این کتاب به همراه کتاب فراسوی نیک و بد به دستم رسیدند.این بار، این کتابها همچون پتکی بر سرم فرود آمدند.نمیدانم تاکنون چنین چیزی برایتان پیش آمده است یا نه و آیا میتوانید تصورش را بکنید.مثل آدمی شده بودم که پس از سالها زندگی، ناگهان و کر و لال شده باشد.با جهان پیرامون خود نمیتوانستم ارتباط برقرار کنم و گوشه اتاق تاریکم همچون انسانی مفلوج کز کرده بودم.انگار من به این جهان تعلق نداشتم و همه برایم غریبه بودند و از همه کس و همه چیز میترسیدم.چند ماهی چنین گذشت.میدانید وقتی باورهای دینی در ذهن تان جذب شده باشند،هر چیز را در همان حوزه تعریف میکنید و همیشه خود را در معرض امتحان و آزمایش و ... میبینید و خروج از آن وضعیت به معجزه میماند و این تازه آغاز راه است.درد و عذاب و رنجی که برایتان میماند، جانکاه است.خود را یک قربانی یک توطئه بزرک میبینید.جهان انتزاعی شما نابود شده است ئ اکنون تنها و سرگشته در گوشه ای از جهان رها شده اید.چنین بود که سرسام عظیمی مرا فراگرفته بود و رهایم نمیساخت.اما به هر حال هر چه بود،شاید بدترین دوران زندگی من همان دوران بود که با زمستانی سرد و تیره و تار همزمان شده بود. پس از آن اندک اندک به زندگی بازگشتم و اینبار غذایم شده بود کتاب.عمده مطالعه ام پیرامون تاریخ و فلسفه بود.از تاریخ فلسفه ویل دورانت شروع کرده بودم.کتابخانه ای در شهر ما هست که پر است از کتاب عتیقه تاریخ و فلسفه(این کتابخانه اولین کتابخانه ملی ایران است و تاسیس 1306 است).آنجا خانه ی دوم من بود.انگار دوباره متولد شده بودم.انگار پس از سالها نابینایی، بینایی ام را بدست آورده بودم.جهان برایم گرم و زیبا شده بود ، انگار همه چیز رنگ گرفته بودند.زندگی را دوست میداشتم و آموختن بزرگترین لذتم شده بود.و اینچنین بود که در دفتر خاطراتم نوشتم:
از آسمان به زمین صعود کردم.آمدم ،چون از کتابهای آسمانی بیزار شده بودم و دلم میخواست کتابهای زمینی را بخوانم.اکنون زمین را میپرستم.راستی کاش جاده ی بین زمین و آسمان یک طرفه نبود تا میشد چند کتاب زمینی را به آسمان برد.
نیچه پدر معنوی من بود و هست و من همیشه او را خواهم ستود.پس از او شوپنهاور فیلسوف بزرگ زندگی من بود.در این راه همچنان در حال آموختن هستم و در حال مطالعه.
راستی راسل گرامی مرا همدرد خود بدانید.بزگترین افسوس زندگی من این است که در رشته ای که مورد علاقه ام نبود تحصیل کرده و هنوز تحصیل میکنم.رشته ای مرتبط با ریاضی و تکنولوژی!وحشتناک است!

اینهم از داستان من.

درباره این نگارش چه میتوان دید؟ هیچ پاراگرافی نداریم، جوریکه میاندیشید شاید نویسنده با فیلترشکنی چیزی بوده که نتوانسته پاراگراف بگذارد،
هر آینه یک پاراگراف پایانی مهر پوچی بر این نگره ما میزند.

این نگارش تودرتوترین نگارشی است که میتوانید بیابید. در دستور زبان پارسی و انگلیسی هنگام "نقطه" گذاشتن میباید یک فاصله به نوشته داده و گزاره
پسین را آغازید، چنانکه در همین گزاره آبیِ پیشین من میبینید؛ تودرتویی نگارنده بالا آن اندازه است که نه تنها پاراگراف نگذاشته، که گزاره‌ها را نیز
به نقطه‌ها چسبانده و بگونه‌ای، یک "مِهرِ افزوده" به خواننده کرده که گزاره‌هایش با یک چیزی هم جدا میشوند، از دیدگاه وی میتوانستند هم نشوند و who cares، همینه که هست!! 4

هر آینه، در سرگاهِ (قطب) دیگر این نگارش ما این را داریم:

Alice نوشته:
محمد نوشته: میگم اینارو از خودت میسازی ها
تو عمرم جایی ندیدم احدی حتی رو هتا بنویسه وات های تازی دیگه چیه؟؟؟E415

khodashenas نوشته: منم تازه این طور خطی دیدم کلا دانش این خانم چه در فیزیک وزبان شناسی و... قابل ستایش استE056

شما مسلمانان دارید از ما ماتریالیست ها و دوستداران دانش مچ گیری میکنید ؟
:)))
خب پس همانگونه که در جستار دیگری درس فیزیک و فرگشت را به کاربر "محمد"
آموختیم ، در اینجا هم ناگزیریم اندکی درباب واج شناسی که یکی از شاخه های
مهادین زبانشناسی را در بر میگیرد گفتمان می کنیم !
«وات» نماینده ی دو واژه ی "واج" و "حرف" است ! و این دو با یکدیگر دگرسانند ؛
واج ها همان آواهای زبانی هستند که از واجگاه* (دهان) آنان را خوانش میکنیم !
ولی "حرف" ها نشانه های نوشتاری اند و بس ؛ برای نمونه واج /س/ در زبان ما
نماینده ی سه حرف /س/ ، /ص/ ، /ث/ است ! و یا واج نخست در واژه ی "ورامین"
و واج دوم در واژه ی "خوب" تنها نماینده ی یک حرف /و/ در زبان هستند !
در زبان پارسی واج /ح/ نداریم ، همانگونه که عرب ها واج /گ/ ندارند ؛ و ما /ح/ و
/ه/ را به یک ریخت واگویش (تلفظ) می کنیم !

بزرگی می فرماید :
هشت حرف است که اندر فارسی ناید همی
تا نیاموزی نباشی اندرین معنی معاف
بشنو اکنون تا کدام است آن حروف و یاد بگیر
ثا و حا و صاد و ضاد و طا و ظا و عین و قاف
----

پس زمانیکه میگوییم /ح/ یک وات تازی است یعنی در زبان پارسی چنین حرف و واجی
باشنده نیست ! واژه ی "حتی" با واج (حرف) /ح/ آغاز شده و با حرف "الف مقصوره" (مانند
کبری صغری و...) پایان می یابد ؛ هر دو حرف نیز از زبان تازیان است و در پارسی همچین
چیزی را نداریم ؛
پس اگر من "حتی" را "هتا" می نویسم چیز عجیبی نیست و از کالبدها و ساختارهای
زبان پارسی کمک می گیرم و چیز جدیدی از روی هوا نمی سازم !
---
*واجگاه همان دستگاه واگویش آواها می باشد که لب ها و دندان ها و نای و لثه و ...
را در برمی گیرد ؛ هر واجی یک نام ویژه در دستگاه واجگاهیک دارد ؛ برای نمونه واج
/د/ یک واج زبانی-دندانی نامیده می شود !

(امیدوارم دیگر این بار برای پاسخگویی به من به سراغ دوستان فیزیکدان (!) و استادان
ادبورتان نروید و نگویید بهمان کس خندید و این جور چیزهای کودکانه)

:)))




این نگارش "فریبگرانه‌ترین" نوشته‌ای است که میتوانید بیایید. نگارنده از هر ابزاری برای خواناتر کردن نوشته خود سود برده؛ بنگرید که چگونه هتا
جاییکه نیاز به پاراگراف نیست (میان گزاره نمیتوان پاراگراف زد)، نگارنده خودش نوشته‌ها را پاراگراف زده تا پهنای نوشته‌ها کوتاه مانده و چشمان خواننده
برای خواندن کمتر چپ و راست برود: این همان تکنیکی است که خود من از کاربر مزدک برداشته‌ام و نوشته‌های خود من هم پهنای کوتاهی دارند،
با این دگرسانی ژرف که پهناهای من بیشتر زمانها یک‌اندازه هستند، مانند همین پاراگرافی که میخوانید همه گزاره‌ها با یک پهنا از هم جدا شده‌اند (:


اکنون با برگشت به نگارش بالا ببینید که کار تا کجا پیش رفته که همه نشانه‌های سگاوندی با رنگ دلنشین بنفش نگاشته شده اند
و اینکه هتا یک * که آنجاست به رنگ سرخ آمده تا در یک نگاه دگرسانی‌اش از بقیه‌ی نوشته آشکار باشد! رویهمرفته ابزارهایی که نگارنده
برای هرچه خواناتر کردن نوشته‌ی خود بکار برده:
1- رنگ‌آمیزی: آنهم از رنگ‌های گوناگون
2- پاراگراف‌گذاری
3- کوتاه کردن پهنای نوشته
4- بزرگ و کوچک کردن نشانه‌های سگاوندی: علامت‌های ؟! همگی ستبر و بزرگ هستند.
5- ...


اکنون در همسنجی این دو نگاره (داریوش و آلیس) این برداشت‌ها را میتوانیم بکنیم:
داریوش در نوشتن بیشتر در پی متقاعد کردن خود و یادگیری است، آلیس در نوشتنش بیشتر در پی متقاعد کردن دیگران و آموزاندن است.

داریوش بسوی درونگرایی می‌گِراید، از اندیشیدن برای خود اندیشیدن خوشی میبرد، آلیس از اندیشاندن دیگران خوشی میبرد و بیشتر به سوی برونگرایی میگراید.

آلیس سخنان خودش را بسیار جدی و باارزش میبیند، داریوش درباره ارزشمندی نوشته‌هایش دل‌استوار نیست و درون‌مایه را سنجه میبیند.

آلیس در نگارش و به گمانه بالا در رفتار بیرونی خودش بسیار خودآگاه است، در پوشش و آرایش و رفتار و سخنانی که میزند و هنایشی (تاثیری)
که بر پیرامون خود دارد و میگیرد، داریوش بیشتر به درونمایه‌ی چیزها مینگرد و فرنود را باارزش میبیند و از چیزهای "ظاهری" اندکی بیزار است.

..

در این میان نگارش خودم را هم میتوانم بیاورم:


Mehrbod نوشته:
Nocturne نوشته: من هم تا به حال واژه هایی مانند "بایا" که مهربد در نوشتارش به کار برده بود به گوشم نخورده بود ولی وقتی دیکشنری معین را نگاه کردم دیدم مشکل از بیسوادی خودم بوده و نه از کسی که آن را به کار میبرد.

...


جدای اینها، هتا اگر یک واژه در کالبد استاندارد نمیرفت هم باز ببایست نباید از کاربردش خودداری کرد،
برای نمونه برای پسوند "ity-" استاد آریا برابر "تاد" را پیشنهاد کرده‌اند و در واژگان زیر آنرا کاربرده‌ایم:


quantity = چنتاد
quantitative = چنتادین
quality = هوتاد
qualitative = هوتادین


در جای دیگر به گاه نیاز میشود این پسوند نوی زیبا را بکار گرفت:
گُسترا = Dimension
گُستراتاد = Dimensionality

در کنار آن باز میشود پیوسته در جایگاه پیشنهاد واژگان و گاه دستور زبان را دگراند. نمونه خوب
آن کارواژه "سخنیدن" که یکی از هموندان این انجمن نخستین بار پیش کشید و اکنون فراگیرتر شده.

یا نمونه‌ی دیگر واژه‌ی «خودکار» که یک بازرگان ایرانی نخستین بار برای خودکار بیک پیشنهاد
کرد و بسیار هم خوب جاافتاد، هرچند دیرتر واژه بهتر "خودنویس" را یافتیم و کم کم جایگزین نمودیم.

"فریبگری‌های" به کار رفته:
پهنای کمابیش یک اندازه پاراگراف‌نماها؛
رنگ‌آمیزی
سود بردن از دندانه‌ (indent): تنها کسی که دندانه در انجمن‌ها به کار میبرد گویا خودم هستم؛ کوشش برای "فرنودینش (logicalization)" نوشته.
سود بردن از ':'؛ گزاره سپس ':' و سپس توضیح وابسته، باز در راستای فرنودینستن نوشته.
..



بیشتر نگارش‌ها در میان این دوسرگاه داریوش‌وار و آلیس‌وار میروند، نه بسیار فریبگرانه، نه بسیار درونگرایانه،
هر آینه نگارش‌های ویژه‌ی دیگری هم داریم، برای نمونه کسانی که با نشانه‌های سگاوندی میانه خوبی ندارند:

nirvana نوشته:
mahtab71 نوشته: منطق اینجا منظور منطق در معنای رایج نیست.اینه که میپذیری که اون شخص دیگه رفته و نمیخواد با تو ادامه بده.اما پذیرفتن یک مساله هست و کنار اومدن یه چیز دیگه.
جایگزین کردن یه رابطه احساسی آسونترین راهه اما عملا امکانپذیر نیست.
چون وقتی کسی رو دوس داشته باشی و برات فرق کنه خیلی زمان نیازه تا بتونی با نبودنش کنار بیای.
خاطرات گذشته براحتی محو نمیشه.
همه کسی نمیتونه در اعماق وجود آدم نفوذ کنه اگه کسی بتونه روح و روان یه نفر رو تسخیر کنه خیلی سخته که با نبودش راحت کنار اومد.
ببینید مهتاب جان پذیرفتن یک موضوع یعنی حل و فصل کردن اون موضوع در ذهنت طوری که بتونی باش کنار بیای مگرنه پذیرفتن معنای خودش رو از دست میده
جایگزین کردن یکی از راههاییه که خیلیها ازش استفاده میکنند پس امکانپذیر هست هرچند که منطقی نباشه
خاطرات رو قرار نیست محو کنید هرچند میشه به راحتی محوش کرد فقط کافیه بهش فکر نکنید فکر میکنم لا اقل کنترل ذهن خودمون رو دیگه به راحتی بتونیم انجام بدیم یعنی با تمرین بدست میاد
شما میتونید به خاطراتی که با یک فرد خاص داشتید به عنوان یک فرایند ذهنی نشاط اور و لذت بخش نگاه کنید که حس خوبی بتون میده
گفتم که قرار نیست رابطه ها پایدار بمونند این کاملا طبیعیه هیچ چیز جاودانه نیست

به کار نبردن هیچ نماد سَگاوندی: نگارنده بجای نقطه و کاما و این "سوسول‌بازی‌ها" هر جا که گزاره پایان یافت یک enter زده و خواننده میتواند
دنباله‌ی را در رِژِ (خط) پایین بخواند (: کاما و "نقطه کاما" و این چیزها هم نمادهای استکباری هستند و ما آدم هستیم و آدم خردمند نیاز به این چیزها ندارد.

این نگارش میتواند درجا داده‌های بسیار درباره‌ی نگارنده به شما بدهد. نشانه‌های سگاوندی را بیشتر کسانی پیروی میکنند که از پروتکل‌ها بیزار
نیستند و سودمند میبینند، ولی نگارنده بالا بیشتر پروتکل‌ها را دست و پا گیر (و بر پاد تن‌آسایی) میبیند و میتوان این برداشت را بس گسترانده و
گفت که در پروتکل‌های همبودین (اجتماعی) نیز شاید آن اندازه پیروی خوبی نبوده و با دیگران بسادگی سازش نکند.

هرچند که نگارنده آن اندازه برای نویسنده ارزش پذیرفته که با پاراگراف‌های بیشمار و نابجا خواندن را ساده نگه‌دارد (بر پاد داریوش).
این نمایانگر خودآگاهی بالاتر از کنش‌های خویشِ نیروانا در برابر داریوش است که یک راهکار برای همچنان
خواندنی نگه داشتن نوشته بی کاربرد هیچ نشانه‌ی سگاوند یافته، هر چند که این راهکار بسیار تن‌آسایانه (تنبل) باشد (:

با با گستراندن برداشت میتوانیم بگوییم که در زندگی شخصی نیز نگارنده برای نمونه راهکارهای
ساده و دم‌دستی برای آرایش و پوشش و "خوب نمایاندن" چیزها دارد که به گاه نیاز بهره میگیرد.
باز یک نکته :)
حالا اگر بخشی رو رعایت کنیم و بخشی رو نکنیم در چه دسته بندی قرار میگیره؟:))
undead_knight نوشته: باز یک نکته :)
حالا اگر بخشی رو رعایت کنیم و بخشی رو نکنیم در چه دسته بندی قرار میگیره؟:))

در هر چند دسته‌بندی که بود (همپوشانی)! نگارش‌ها پایا هستند، اینکه کس از کدام سود میبرد بسته به خلق و خوی آن دمش، مَنش (شخصیت) همیشگی‌اش و اندکی
randomness اینجا و آنجا.

نمونه‌وار نگارش خود من در پیک بالا از همیشه بینظم‌تر و آشفته‌تره، هرکس با یک نگاه میتوانید سرسری و تند
نوشتن مرا دریابد، اینجا ما تنها خواستیم این فرایندهایی که بیشتر زمانها ناخودآگاه میدانیم را بخودآگاهانیم.

ابزارهای نگارش بسیار فراوانند، برای نمونه به نقطه‌گذاری بنگریم، یک نقطه گزاره را "پایان میدهد"، از
همینرو گاهی اگر نابجا بکار رفت به شما یک حس پایانش و "تاکید" میدهد، بگوییم در چت یکی به شما بگوید:
این کارات دیگه خسته کننده شده

با،
این کارات دیگه خسته کننده شده.

دومی جدی‌تر و ترسناکتر و بُـرّنده‌تر است، بویژه در چت که کسی نقطه به کار نمیبرد؛ پس اگر کسی
در نگارش روزانه‌اش نقطه به کار نمیبرد و ناگهان برد همین ریخت برداشت روانی میشود.


جدای آن، نگارش‌های دیگر داریم .. نمونه کسانی که در نقطه‌گذاری بیش‌روی میکنند:

Anarchy نوشته:
khodashenas نوشته: درخواست مناظره دادم کسی حریف نبود شما دوست عزیز در پی دانستن نیستید دنبال خوشگذرانی هستید خوشبختانه من افتخار هم نشینی با دوستان دانشمند واگاهی را داشتم ودارم که حتی تحصیلات حوزوی نیز دارند ولی مشکل این است که جهان ما با هم فرق دارد شما از یک جهانید ومن وآقای محمد از جهان دیگر!
من هرچه برای شما بگویم باد هواست وشما هم هرچه برا ی من بگویید باد هواست !پس همان بهتر که با شما گفتگو نداشته باشمE417

برادر ترول...اصلا شما اندازه این حرف ها نیستی که بخوای حریف باشی !! ضمنا اینجا هم قانون داره...تشریف ببرید ببینید برای مناظره قوانین خاصی هست که شما فعلا اونها رو ندارید!!! اول اینکه تعداد پست های شما به 50 تا نرسیده که خود این 50 تا پست برای شناخت از کاربرهاست...تا همین 37 پستی که زدین متوجه شدیم شما کلا سرکاری هستید...

در همین پستتون هم مغلطه کردید البته بعید میدونم بدونید اصلا مغلطه یعنی چی...خلاصه که خیلی بی سوادی داداشE421!!


به نشانه‌های تعجب دوتایی و سه‌تایی بنگرید، یک ! برای نشان دادن تعجب شما بسنده میکند، ولی !! بیشتر زمانها وارونگی و تیکه انداختن کار را می‌نمایاند:

نوشته بسیار خوبی بود —> برستایش هَنجار (تعریف معمولی)

نوشته بسیار خوبی بود! —> برستایش فراهنجار، نوشته بسیار خوبی بوده

نوشته بسیار خوبی بود!! —> برستودن گُُمانمند، میتواند چَم را وارونیده و بر این برود که نوشته‌ی به هیچ روی خوبی نبود و نویسنده نادانی بیش نیست.

نوشته بسیار خوبی بود!!!!!! —> دیگر میدانیم یا برستایشی در کار نیست، یا برستاینده اینجا بیش‌گویی کرده و میخواهد بسیار بسیار بسیار ... خوب بودن نوشته را بگوید.



اکنون زمانیکه این نشانه‌ها، بگوییم نماد تعجب '!' بی پشتوانه به کار برود تنها برداشت شایند (ممکن) و خوب اینه که نگارنده:
نگارنده هیچ شگفتی‌ای نداشته و تنها ریشخند میکند یا بی‌دگرش (بیتفاوت) است: چیزی که نوشته‌ای به درد نمیخورد.


اینجا شاید یک شگفت‌زدگی پاکدلانه داشته باشیم:
Anarchy نوشته: من متوجه نمیشم چه چیزی انقدر واضح و روشن هست؟ اینکه اگر مصدق مونده بود امروز ما شده بودیم سوئیس و این محمد رضای خبیث بود که مسبب همه بدبختی های امروز ماست؟!


دو تا '!!'، شگفت‌زدگی دروغین:

Russell نوشته: پس با این حساب نویسنده قرآن و همچنین بنا بر احادیث برخی امامان شیعه هم مسلمان نبوده اند !!
Mehrbod نوشته: بیشتر بانوان از دوری‌جویی می‌پرهیزند و میخواهند که در رابطه و سخنگویی اب دیگران صمیمی و نزدیک (دستکم در ظاهر هم که شده (: ) به نگر بیایند:
[name]iranbanoo[/name]
[name]yasy[/name]
[name]nirvana[/name]
[name]viviyan[/name]
[name]mahtab71[/name]

.

اینکه با حرف کوچیک نوشتم صرفا به این دلیل بود که اسم مهتاب و حروف بزرگ یه جوریه.مثلا اسم رعنا با حروف بزرگ قشنگتره.
نقل قول:
[عکس: quote_icon.png] پیک آغازین از سوی dariush

خب انگار من از همه آخرتر به این تاپیک رسیدم.
من در محیطی بزرگ شده بودم که باورها به کسی تزریق نمیشد.یعنی محیط خانواده ام بسیار باز و راحت برای جلب هر عقیده ای بود.مادرم یک زن خانه دار بسیار ساده و مهربان و البته یک مسلمان معمولی بود.پدرم با اینکه سواد بالایی نداشت، اما خیلی مطالعه داشت و البته بی دین بود!از روزهای کودکی ام، شوخی ها و مسخره کردن باورهای دینی توسط پدرم را به یاد دارم:مثلا یک بار که من حدود 12 ساله بودم با پدرم به مراسم ترحیم یکی از اقوام رفته بودیم و طبق معمول صدای بلند و کرکننده تلاوت قرآن به گوش میرسید.ناگهان پدرم که صدای بلند قرآن از ان بلندگوهای منو و قراضه اعصابش را به هم ریخته بود، در گوش دوست بقل دستی اش گفت:"هیچ بی ناموسی این جوری کتاب میخونه آخه؟میخای کتاب بخونی مثل آدم بزار جلوت بخون دیگه، این داد و هوار دیگه واسه چیه!" همین جمله باعث خنده های بی پایان آن دو شد و در نهایت محبور شدیم برای حفظ آبرو مسجد را ترک کنیم.اما حضور من در یک کلاس موسیقی سنتی و آشنایی من با جمعی از "عرفا" باعث شد که من به عرفان و جست و جوی معنویات در زندگی گرایش پیدا کنم.
معمولا داستان همه ما از اسلام شروع میشود.من هم از این قاعده مستثنا نیستم، اما آنچه من از ابتدا در دین میجستم، نه عاقبت به خیری، بلکه معنویت و عرفان بود.شیفته رمز و رازها و سیر و سلوک های عارفانه بودم.خب میدانید کسانی که افکار اینچنینی دارند چگونه آدمهایی هستند:انسانهایی از جامعه به دور افتاده، گوشه گیر،همیشه لاغر و مریض،همیشه در حال تعظیم و تشکر وهمیشه فروتن و بی ادعا و بی توجه به جامعه و سیاست و همیشه دچار سوء هاضمه و سوء تغذیه به خاطر روزه های مداوم و.... .من نیز چنین بودم.نمیدانم اولین بار کی کتاب "چنین گفت زرتشت" را دیدم.به نظرم هشت سال پیش بود.چند قطعه اش را خواندم، اما چنان که باید در من تاثیر نداشت با اینحال تلگنری بود بر من.میدانید، شما وقتی باور دینی دارید، میپندارید دنیا در همین چارچوب باید تعریف شود و مفاهیم شما یونیورس است.برای من شگفت آور بود که چگونه میشود در این دنیا،انسانی چیزهایی مثل شر،جنگجویی،غرور و تکبر،خشم،گردن فرازی و... را تبلیغ کند و از فروتنی و ساده زیستی و نیکی و صلح و آرامش و... را پست و فرومایه بداند؟با اینحال همچنان راه خودم را میرفتم.اما چند سال بعد، دوباره این کتاب به همراه کتاب فراسوی نیک و بد به دستم رسیدند.این بار، این کتابها همچون پتکی بر سرم فرود آمدند.نمیدانم تاکنون چنین چیزی برایتان پیش آمده است یا نه و آیا میتوانید تصورش را بکنید.مثل آدمی شده بودم که پس از سالها زندگی، ناگهان و کر و لال شده باشد.با جهان پیرامون خود نمیتوانستم ارتباط برقرار کنم و گوشه اتاق تاریکم همچون انسانی مفلوج کز کرده بودم.انگار من به این جهان تعلق نداشتم و همه برایم غریبه بودند و از همه کس و همه چیز میترسیدم.چند ماهی چنین گذشت.میدانید وقتی باورهای دینی در ذهن تان جذب شده باشند،هر چیز را در همان حوزه تعریف میکنید و همیشه خود را در معرض امتحان و آزمایش و ... میبینید و خروج از آن وضعیت به معجزه میماند و این تازه آغاز راه است.درد و عذاب و رنجی که برایتان میماند، جانکاه است.خود را یک قربانی یک توطئه بزرک میبینید.جهان انتزاعی شما نابود شده است ئ اکنون تنها و سرگشته در گوشه ای از جهان رها شده اید.چنین بود که سرسام عظیمی مرا فراگرفته بود و رهایم نمیساخت.اما به هر حال هر چه بود،شاید بدترین دوران زندگی من همان دوران بود که با زمستانی سرد و تیره و تار همزمان شده بود. پس از آن اندک اندک به زندگی بازگشتم و اینبار غذایم شده بود کتاب.عمده مطالعه ام پیرامون تاریخ و فلسفه بود.از تاریخ فلسفه ویل دورانت شروع کرده بودم.کتابخانه ای در شهر ما هست که پر است از کتاب عتیقه تاریخ و فلسفه(این کتابخانه اولین کتابخانه ملی ایران است و تاسیس 1306 است).آنجا خانه ی دوم من بود.انگار دوباره متولد شده بودم.انگار پس از سالها نابینایی، بینایی ام را بدست آورده بودم.جهان برایم گرم و زیبا شده بود ، انگار همه چیز رنگ گرفته بودند.زندگی را دوست میداشتم و آموختن بزرگترین لذتم شده بود.و اینچنین بود که در دفتر خاطراتم نوشتم:
از آسمان به زمین صعود کردم.آمدم ،چون از کتابهای آسمانی بیزار شده بودم و دلم میخواست کتابهای زمینی را بخوانم.اکنون زمین را میپرستم.راستی کاش جاده ی بین زمین و آسمان یک طرفه نبود تا میشد چند کتاب زمینی را به آسمان برد.
نیچه پدر معنوی من بود و هست و من همیشه او را خواهم ستود.پس از او شوپنهاور فیلسوف بزرگ زندگی من بود.در این راه همچنان در حال آموختن هستم و در حال مطالعه.
راستی راسل گرامی مرا همدرد خود بدانید.بزگترین افسوس زندگی من این است که در رشته ای که مورد علاقه ام نبود تحصیل کرده و هنوز تحصیل میکنم.رشته ای مرتبط با ریاضی و تکنولوژی!وحشتناک است!

اینهم از داستان من.
خوب با این حساب به گمونم dariush شیرازی بودهE409

+
آلیس واقعن برات متاسفم خیلی فریبگری...خیییلیE40b(E415)
Mehrbod نوشته: ولی نگارنده بالا بیشتر پروتکل‌ها را دست و پا گیر (و بر پاد تن‌آسایی) میبیند و میتوان این برداشت را بس گسترانده و
گفت که در پروتکل‌های همبودین (اجتماعی) نیز شاید آن اندازه پیروی خوبی نبوده و با دیگران بسادگی سازش نکند.

مهربد جان با سپاس از اینکه بنده را ترور شخصیت فرمودید(جهت مزاح) باید بگویم اعتراف میکنم که گاهی که نوشته های شما یا بانو الیس را میخوانم باخود میگویم چه حوصله ای دارند اینها:)))
اما بیشتر علتش میتواند در این باشد که استفاده از نشانه هابرایم اهمیتی ندارد ترجیح میدهم که نوشته هایم ساده و قابل فهم باشد
همچنین بنده معمولا به خاطر خوش آمد دیگران خود را به زحمت نمی اندازم چون باز هم برایم مهم نیست حال شما اسمش را تن اسایی میگذارید یا هرچه:)
البته میگویم که تا حدی هم درست است مثلا من هیچ گاه نوشته های خیلی طولانی را نمیخوانم مگراینکه خیلی خیلی موضوعش برایم جالب باشد که مرا برانگیخته کند (البته این موضوع منحصر به نوشته ها در نت هست مثلا من دوست دارم کتاب در دست بگیرم و بخوانم تا نوشته ای را در نت بخوانم)



Mehrbod نوشته: با با گستراندن برداشت میتوانیم بگوییم که در زندگی شخصی نیز نگارنده برای نمونه راهکارهای
ساده و دم‌دستی برای آرایش و پوشش و "خوب نمایاندن" چیزها دارد که به گاه نیاز بهره میگیرد.

در اینجا با بنده بودید یا جناب داریوش؟:)
صفحات: 1 2 3 4