12-10-2013, 08:40 PM
از جایگاه نقادی فلسفی آبزورد-نیهیلیسم، بیش از هر چیز نتیجهگیریهای نادرست از فرضهای ظاهرا بدیهی، نقطهی تازش من هستند. پرسشی که آبزورد پیش روی هستی و ما مینهد در واقع چیزی جز یک کجراهه نیست: «من چرا هستم؟» و این پرسشیست که قرار است ماهیت وجودی در طول آن تببین شود. اما این پرسشی سراسر نادرست و بیربط است، چرا که نبودنِ دلیل برای وجودِ من هرگز توجیهی برای نبودن من نخواهد بود! و درستی تعریف وجود از منظر من را (آنطور که کامو از همگان میطلبد) کجا باید آزمود؟ کجا بیارزشی وجود من بیرون از تعاریف، محاسبات و سنجههای خطاپذیر من آزموده میشوند که اینچنین(کاموییستی؟!) باید بدان پایبند باشم؟
وجود و هستی من برخلاف کامو که در بدیهی بودنش شکی ندارد، تابعی بی کم و کاست از اردهی موجود و هستندهی مُدرک نیستند. اختیار من برای نبودن هرگز تام نیست و من همیشه در شرایطی تعریف میشوم که خود نقشی جزئی در آن دارم. تقلیل تمام اینها به نوعی جهانبینی کودکانه و سطحی که در آن وجود ماهیتی تحلیلی مییابد و شما را در برابر پرسشهایی قرار میدهند که قرار نیست پاسخی برایشان باشد و بازی از پیش باخت است، اولین دلیلیست که مرا از این فلسفهی تاریک دلزده کرد.
در اینکه در این جهان، ارزشها بیش از آنکه منبعث از ما باشند(اولیه باشند)، از تبعاتِ ما هستند(ثانویه هستند)، شکی نیست (هست؟)، اما ارزش بیارزشی، خود هنوز موضوعی قابل بحث است!
وجود و هستی من برخلاف کامو که در بدیهی بودنش شکی ندارد، تابعی بی کم و کاست از اردهی موجود و هستندهی مُدرک نیستند. اختیار من برای نبودن هرگز تام نیست و من همیشه در شرایطی تعریف میشوم که خود نقشی جزئی در آن دارم. تقلیل تمام اینها به نوعی جهانبینی کودکانه و سطحی که در آن وجود ماهیتی تحلیلی مییابد و شما را در برابر پرسشهایی قرار میدهند که قرار نیست پاسخی برایشان باشد و بازی از پیش باخت است، اولین دلیلیست که مرا از این فلسفهی تاریک دلزده کرد.
در اینکه در این جهان، ارزشها بیش از آنکه منبعث از ما باشند(اولیه باشند)، از تبعاتِ ما هستند(ثانویه هستند)، شکی نیست (هست؟)، اما ارزش بیارزشی، خود هنوز موضوعی قابل بحث است!