دفترچه

نسخه‌ی کامل: مفهوم دوستی
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4
منظور من از بی چشم داشت یعنی اینکه به دنبال نفع خاصی در این رابطه نباشیم.
ولی یک فرد تنها زمانی احساسش را هزینه میکند که طرف مقابلش با انجام اعمال و رفتاری چنین مسئله ای را از او بخواهد یا زمینه اش را به نوعی فراهم کند.وگرنه که به هر کسی نمیتوان چنین حسی داشت و اگر داشت و انتظار عکس العملی نبود این رابطه دوستی نیست و یک عمل مقطعیئست.
وقتی فردی با رفتارش مارا به هزینه کردن احساسمان دعوت میکند فکر میکنم موظف است که مسئولیت اعمالش را بپذیرد.
ضمن اینکه این درست که هر گاه احساس کردیم روابط ایجاد شده ما را انطور که باید ارضا نمیکند رهایش کنیم اما از همین مسئله هم میتوان به راحتی سوءاستفاده کرد. از این بابت است که اصرار دارم هر فردی مسئولیت ادعاهایش را به عهده گیرد و به این قائده یک طرفه ننگرد.
مسئله بعدی این هست که در فرهنگ ما هم به نوعی رابطه ها از هم تفکیک شده اند.
مثلا من به خواهرم که صمیمیت زیادی داریم دوست نمیگویم.یا دوست دانشگاهیم را از دوست صمیمی ام جدا میدانم یا همسایه یا همکار یا .... خوب فرض ما هم دوستی به معنای خودش است که هر کسی میتواند به راحتی وانمود کند که دوست شماست و انقدر در این فریب متبحر باشد که نتوان تشخیص داد نیت و قصدش چیست. مختصر اینکه دوستی ها (به معنای واقعی)با ارزشند و لی این طبیعیست که در ان هر دو فرد بابت احساسی که خرج میکنند این اطمینان را از طرف مقابل داشته باشند که اشتباه نمیکنند و این هزینه احساسی به جاست
به نظر شخصی من وجود حس خیلی مهمتر از انتظارات هست وقتی حس خوبی درکاره به نظر من مشکلی وجود نداره.
از زمانی که معیارهایی به جز حس در این رابطه وارد بشند و ما فکر کنیم که مثلا یک نفر داره از ما سواستفاده میکنه،اون دوستی دیگه دوستی نیست(و شاید هم واقعا طرف مقابل داشته از ما سواستفاده میکرده)
در واقع هیچ گارانتی وجود نداره که یک نفر در دوستی بخواد همون احساس ما رو داشته باشه و اینکه ما از یک نفر حس خوبی میگیریم برای اون شخص مسئولیت ایجاد نمیکنه،حس ما چیزی هست که به خودمون مربوطه نه به کس دیگه.
گاها شده از فردی که باهاش رابطه ایجاد میکنیم حس خوبی دریافت کنیم.بله انجا بدون اینکه فرد مسئول حس ما باشه ما خودمون تعین کننده ی میزان این ارتباطیم.
اما مفهوم دوستی کاملا دو جانبه ست.دوست تو کسی هست که این حس رو بهت انتقال میده و هوشیارانه هم اینکار رو میکنه.گاها با رفتار ها و انجام اعمالی دعوتت میکنه که چنین حس خوشایند و دید مثبتی به رابطه داشته باشی.و شما هم بنا به این دعوت دیدت رو تغییر میدی و به اون رابطه ارزش میدی و گرنه میتونستی به این رابطه خیلی معمولی نظر داشته باشی.
به نظرم افراد باید این مسئله رو درک کنن که وقتی احساسات افراد رو برانگیخته میکنن مسئولیتش رو بپذیرند و برای طرفشون احترام قائل باشن.رعایت نکردن چنین مسئله ای مسلما در افراد نتایج مثبتی نداره و دید همه رو نسبت به هم منفی میکنه.اینها همه به تجربه گفته شد و شاید از دید کارشناسانه و روانکاوانه چندان همسویی نداشته باشه اما این فرهنگ رو دوست دارم و بهش ارج میدم چرا که مفهوم ارتباط رو والایی میبخشه
iranbanoo نوشته: به نظرم افراد باید این مسئله رو درک کنن که وقتی احساسات افراد رو برانگیخته میکنن مسئولیتش رو بپذیرند
درسته.
اگه باعث بشیم که فردی نسبت بهمون احساس پیدا کنه در قبالش تعهد داریم و مسئول هستیم.در غیر اینصورت عمل ما میشه با احساس دیگران بازی کردن.
iranbanoo نوشته: گاها شده از فردی که باهاش رابطه ایجاد میکنیم حس خوبی دریافت کنیم.بله انجا بدون اینکه فرد مسئول حس ما باشه ما خودمون تعین کننده ی میزان این ارتباطیم.
اما مفهوم دوستی کاملا دو جانبه ست.دوست تو کسی هست که این حس رو بهت انتقال میده و هوشیارانه هم اینکار رو میکنه.گاها با رفتار ها و انجام اعمالی دعوتت میکنه که چنین حس خوشایند و دید مثبتی به رابطه داشته باشی.و شما هم بنا به این دعوت دیدت رو تغییر میدی و به اون رابطه ارزش میدی و گرنه میتونستی به این رابطه خیلی معمولی نظر داشته باشی.
به نظرم افراد باید این مسئله رو درک کنن که وقتی احساسات افراد رو برانگیخته میکنن مسئولیتش رو بپذیرند و برای طرفشون احترام قائل باشن.رعایت نکردن چنین مسئله ای مسلما در افراد نتایج مثبتی نداره و دید همه رو نسبت به هم منفی میکنه.اینها همه به تجربه گفته شد و شاید از دید کارشناسانه و روانکاوانه چندان همسویی نداشته باشه اما این فرهنگ رو دوست دارم و بهش ارج میدم چرا که مفهوم ارتباط رو والایی میبخشه

mahtab71 نوشته: درسته.
اگه باعث بشیم که فردی نسبت بهمون احساس پیدا کنه در قبالش تعهد داریم و مسئول هستیم.در غیر اینصورت عمل ما میشه با احساس دیگران بازی کردن.

من این رو به دو بخش تقسیم میکنم
کسی که آگاهانه این احساس رو ایجاد میکنه و ازش منفعت آگاهانه میبره.
کسی که احساس رو آگاهانه ایجاد میکنه ولی ازش منفعت آگاهانه نمیبره.

خب شما بفرمائید تکلیف کسی که یک احساسی رو در ابتدا داشته و بعد اون احساس(به هر دلیلی)از بین میره چیه؟آیا باید با استناد به گذشته شخص رو مجبور به ادامه دادن دوستی کرد؟
میدونید جناب نایت من فکر میکنم اول از هر چیزی برقراری ارتباط باید بر مبنای فر و خرد باشه.
معمولا این انصراف از احساسات در روابطی رخ میده که پشتش تفکری وجود نداشته وگرنه اگر عقلا رابطه با فردی برای شما و اون مثبت ارزیابی بشه چه دلیلی داره که اون ارتباط قطع بشه مگر بر اثر اتفاقات خاص ونه انصراف از احساسات.
حالا منصرف شد؟خوب اجتناب ناپذیره و همه نمیتونن یک حس ثابت رو به اطرافیانشون داشته باشن.اما مهم اینه که ارزش اون ارتباط رو زیر سوال نبرن و تخریبش نکنن تا از شر این احساس راحت بشن.
البته من فکر میکنم این مسئله تو ارتباط های بین دو جنس مخالف دارای تنشه اما باز هم اعتقاد دارم حتی اگر این انصراف از احساس رخ داد باز هم باید به طریقی عنوان بشه که اسیب روحی به فرد مقابل نزنه و همینطور معنای دوستی و ارتباط رو بی ارزش نکنه
iranbanoo نوشته: میدونید جناب نایت من فکر میکنم اول از هر چیزی برقراری ارتباط باید بر مبنای فر و خرد باشه.
معمولا این انصراف از احساسات در روابطی رخ میده که پشتش تفکری وجود نداشته وگرنه اگر عقلا رابطه با فردی برای شما و اون مثبت ارزیابی بشه چه دلیلی داره که اون ارتباط قطع بشه مگر بر اثر اتفاقات خاص ونه انصراف از احساسات.
حالا منصرف شد؟خوب اجتناب ناپذیره و همه نمیتونن یک حس ثابت رو به اطرافیانشون داشته باشن.اما مهم اینه که ارزش اون ارتباط رو زیر سوال نبرن و تخریبش نکنن تا از شر این احساس راحت بشن.
البته من فکر میکنم این مسئله تو ارتباط های بین دو جنس مخالف دارای تنشه اما باز هم اعتقاد دارم حتی اگر این انصراف از احساس رخ داد باز هم باید به طریقی عنوان بشه که اسیب روحی به فرد مقابل نزنه و همینطور معنای دوستی و ارتباط رو بی ارزش نکنه
نظرات شما گاهی تحسین برانگیز هستند ولی واقعیت همیشه هم به این شکل نیست.
در واقعیت معمولا عوامل احساسی و منطقی با هم دخیل هستند،فقط بسته به نوع رابطه اثر یکی بیشتره.(حتی از نظر من رابطه که احساس در اون غالب باشه هم ارزشمنده)
و اما دلیل قطع شدن روابط،ما حتی وقتی بر اساس خرد و منطق جلو میریم،هیچ وقت نمیتونیم مطمئن باشیم شناختمون از شخص کامله(و خیلی از ویژگی های شخصیتی هم در ابتدای روابط،حتی از نوع منطقی)بروز پیدا نمیکنند، در واقع یکی از مهمترین دلایل برهم خوردن رابطه ها اختلال در شناخت هست یعنی شناخت گذشته دستخوش تغییراتی میشه که فرد رو از نظر ما نامطلوب یا نخواستنی میکنه.
یکی دیگه از دلایل هم عادت کردن و خسته شدن هست(که نتیجه بعد احساسی دوستی هست،طبیعتا در دوستی رمانتیک هم این دلیل موثره تره)

بله،تغییر حس یا دیدگاه نباید ارزش دوستی رو زیر سوال ببره، ولی خیلی وقت ها اون کسی که دوستی رو قطع نکرده به دنبال زیر سوال بردن ارزش دوستی میافته و طرف مقابل رو فریبکار، یا در بهترین حالت بی رحم و... میدونه.

این جمله اخر برام گنگ بود،چکار کنیم که شخص دچارآسیب نشه؟
undead_knight نوشته: من این رو به دو بخش تقسیم میکنم
کسی که آگاهانه این احساس رو ایجاد میکنه و ازش منفعت آگاهانه میبره.
کسی که احساس رو آگاهانه ایجاد میکنه ولی ازش منفعت آگاهانه نمیبره.

خب شما بفرمائید تکلیف کسی که یک احساسی رو در ابتدا داشته و بعد اون احساس(به هر دلیلی)از بین میره چیه؟آیا باید با استناد به گذشته شخص رو مجبور به ادامه دادن دوستی کرد؟

آدمها با توجه به نیازی که به محبت دارن چند دسته اند.حساسیت من بیشتر روی افرادیه که شرایط روحی خوبی ندارن یا خیلی تنها هستن.خب این افراد آسیب پذیرترند.ما نمیتونیم به بهانه ی اینکه مثلا من دیگه بشما علاقه ندارم و دلایل اینچنینی از زیر بار مسئولیت شونه خالی کنیم.
باید یاد بگیریم و این فرهنگ رو ترویج کنیم که زمانیکه از احساساتمون مطمئن شدیم اون روبه فرد مخاطبمون بروز بدیم و یا اگه بنابهردلیلی دوست داریم زودتر محبت مونو ابراز کنیم از همون ابتدا بگیم که ایجاد این ارتباط هیچ مسئولیتی نخواهد داشت و فرد مقابل آگاهانه و با مطلع بودن از همه چیز با ما ارتباط برقرار کنه.
اما درمورد مثال شما تظاهر به دوستی پیامدهای بدتری خواهد داشت در این شرایط بهتره که تا زمانیکه اون شخص به شرایط عادی زندگی برمیگرده کنارش باشیم.گاهی اوقات ضربات دروحی لطمه های جبران ناپذیری رو به یک فرد میزنه.
undead_knight نوشته: نظرات شما گاهی تحسین برانگیز هستند ولی واقعیت همیشه هم به این شکل نیست.
در واقعیت معمولا عوامل احساسی و منطقی با هم دخیل هستند،فقط بسته به نوع رابطه اثر یکی بیشتره.(حتی از نظر من رابطه که احساس در اون غالب باشه هم ارزشمنده)
و اما دلیل قطع شدن روابط،ما حتی وقتی بر اساس خرد و منطق جلو میریم،هیچ وقت نمیتونیم مطمئن باشیم شناختمون از شخص کامله(و خیلی از ویژگی های شخصیتی هم در ابتدای روابط،حتی از نوع منطقی)بروز پیدا نمیکنند، در واقع یکی از مهمترین دلایل برهم خوردن رابطه ها اختلال در شناخت هست یعنی شناخت گذشته دستخوش تغییراتی میشه که فرد رو از نظر ما نامطلوب یا نخواستنی میکنه.
یکی دیگه از دلایل هم عادت کردن و خسته شدن هست(که نتیجه بعد احساسی دوستی هست،طبیعتا در دوستی رمانتیک هم این دلیل موثره تره)

بله،تغییر حس یا دیدگاه نباید ارزش دوستی رو زیر سوال ببره، ولی خیلی وقت ها اون کسی که دوستی رو قطع نکرده به دنبال زیر سوال بردن ارزش دوستی میافته و طرف مقابل رو فریبکار، یا در بهترین حالت بی رحم و... میدونه.

این جمله اخر برام گنگ بود،چکار کنیم که شخص دچارآسیب نشه؟
سپاس(گاهی)
اتفاقا واقعیت این هست که اغلب ارتباط های ما احساسیه و فکر کمترین نقش رو درش داره.برای اینکه یک ارتباط یک دوستی جدی باشه مسلما خیلی از موارد باید بررسی بشن.در نهایت ببینیم که آیا فرد مورد نظر ما این شایستگی رو داره که وارد زندگی ما بشه و بتونیم احساسمون رو براش هزینه کنیم یا نه.
ما اغلب برعکسیم واول وقتی حس خوبی به طرفمون پیدا کردیم تازه به فکر بررسی جوانب دیگه میفتیم!!
این به اون معنا نیست که داشتن حس خوب به خودی خود عامل انتخاب نیست اما نباید ملاک قرار داده بشه.
فرض میکنیم ما به طور نرمال با کسی ارتباط بر قرار کردیم یعنی عقلا این ارتباط رو مثبت دیدیم و در این حین احساس ما هم مثبت بود.
مسلما خواهیم دید که همه چیز ایده ال نیست و همونطور ه ما دارای نقص هیی هستیم طرفمون هم به مرور نقص هاشو نمایان میکنه.اما اونچه که مهمه اینه که این نقص های تازه رو شده انقدر نباید مهم باشن وگرنه ما تو بررسی اولیه متوجهش میشدیم.
ما هم میتونیم این نیاز رو با ارتباط های مکمل بر طرف کنیم.البته اگر نقص رو شده دست بر روی نیاز های ما گذاشته باشه.
اما اگر ارتباط به مرحله ای رسید که ادامش باعث رنجش هر دو طرف میشه مطمئنا قطع ارتباط گزینه ی درستیه اما با رعایت حال طرفین.
مثلا تو زندگی مشترک فرض کنید که بعد از چند سال زندگی آقا یهو احساس میکنه که این ارتباط دیگه ارضاش نمیکنه همینطور باید بره؟خوش گذشت,خوشحال شدیم؟
mahtab71 نوشته: آدمها با توجه به نیازی که به محبت دارن چند دسته اند.حساسیت من بیشتر روی افرادیه که شرایط روحی خوبی ندارن یا خیلی تنها هستن.خب این افراد آسیب پذیرترند.ما نمیتونیم به بهانه ی اینکه مثلا من دیگه بشما علاقه ندارم و دلایل اینچنینی از زیر بار مسئولیت شونه خالی کنیم.
باید یاد بگیریم و این فرهنگ رو ترویج کنیم که زمانیکه از احساساتمون مطمئن شدیم اون روبه فرد مخاطبمون بروز بدیم و یا اگه بنابهردلیلی دوست داریم زودتر محبت مونو ابراز کنیم از همون ابتدا بگیم که ایجاد این ارتباط هیچ مسئولیتی نخواهد داشت و فرد مقابل آگاهانه و با مطلع بودن از همه چیز با ما ارتباط برقرار کنه.
اما درمورد مثال شما تظاهر به دوستی پیامدهای بدتری خواهد داشت در این شرایط بهتره که تا زمانیکه اون شخص به شرایط عادی زندگی برمیگرده کنارش باشیم.گاهی اوقات ضربات دروحی لطمه های جبران ناپذیری رو به یک فرد میزنه.
ببنید من دارم میگم یک نفر با علم به فریب دیگران یه چیزی رو میگه یا کاری رو میکنه،زمانی هم هست که شرایط چیزها رو عوض میکنند.
من باور دارم که در هر رابطه ای باید آگاهی باشه و از همون اول در مورد اینکه اگر قرار شد روزی رابطه تموم بشه هم توافق وجود داشته باشه(مگرنه به نظر من هم بهتره شروع نشه)
اصولا تظاهر و دو رویی از نظر من چیزهای شدیدا نفرت انگیزی هستند حتی اگر توجیه های ظاهرا خوبی هم داشته باشند.
کنارش باشیم یعنی چی،بیشتر میشه توضیح بدید؟
صفحات: 1 2 3 4