Rationalism Ideology نوشته: با نگرش شما در این جستار؛ گمان نمی کنم مطالعه پژوهش های من برایتان چندان سودمند باشد!
ضمن اینکه من تنها به امید نقد اساسی و یا کمک به پیشرفت پژوهشهایم؛ مفاهیم مربوطه را برای دیگر افراد هم بیان می نمایم.
دوست گرامی شما سخنان خودتان را بگویید حالا دوستان مخالف هم نظرشان را میگویند،ولی مطمئن باشید اشکال یا مانعی برای نظرات شما در اینجا وجود ندارد.
علاوه بر مسئله درمان، از نظر من ایده "ناخودآگاه" خیلی هم چیز پرتی نیست، به نظر میرسد ما (حداقل من!) واقعا از فکر کردن به بعضی چیزها دچار اضطراب میشویم و تلاش میکنیم تا حد امکان بهشون فکر نکنیم، و ظاهرا بدیهیه که علت اضطراب ما به تجربه های شخصی و خاص خود ما برمیگرده، من اصلا اینا رو نظریه نمیدونم، اینا همه "فکت" هستن از دید من، و فکت های ارزشمندی که اولین بار روانکاوا بهشون پی بردن، و از این بابت من ازشون سپاسگزارم.
Rationalism Ideology نوشته: گفته شما از جنبه ضمیرخودآگاه(خودآگاهی،خرد،اراده،منطق) صحیح و معنا دار می باشد. ولی همان طور که می دانید خستگی فرایندی ناخودآگاه است و از این رو
شاید درک فرایندهای نارجگین در زندگی بتواند در کاهش خستگیهایمان اثرگذار باشد؛ ولی در مقابل قدرت ضمیرناخودآگاه در شرایط طاقت فرسا و پیچیده چندان کارایی ندارد.
[FONT=Roya]
چرا ندارد؟ ضمیر ناخودآگاه همان چیزهایی است که پیشتر در خودآگاه بودهاند.
نگرش من این است که با دانستن ساز و کار یک چیز، ما ناخودآگاهِ خودمان را با برداشت نوی بدست آمده از جهان سازواری یا وقف میدهیم.
برای نمونه یک نگرش خداباوری یا ناخداباوری در دریافت چیزها خواه ناخواه هنود (اثر) دارد. کسی که خداباور یا سرنوشتگرا است هنگام برخورد با یک ناکامی ناخودآگاه
بسوی اینکه خواست خدا یا دست سرنوشت بود میگِراید، بجایش کسی که به سرنوشت و خدا باور ندارد دشواری را در لغزش خود یا دیگران یا تنها بدشانسی میبیند.
اکنون اگر کسی در این میان لغزش را از خود دید، میتواند نا/خودآگاه در پی برداشتن دشواری یا لغزش خود برآمده و دیگری نه، که این در بلند-زمان به نتیجه و رویکردهای گوناگون میانجامد.
روی هم رفته از دانش کَس از جهان پیرامون و از برآیند این دانستههای ریز و کوچک است که شخصیت و رویکرد وی در زندگی ریخت میگیرد.
اکنون برای پیش بردن گفتمان بد نیست چند چیز را روشن کنیم گرامی. برای نمونه درباره ضمیر ناخودآگاه:
1. ضمیر ناخودآگاه را چه تعریف میکنید.
2. کارکرد یا دامنه کارکرد ضمیر ناخودآگاه را چه میدانید.
Philo نوشته: علاوه بر مسئله درمان، از نظر من ایده "ناخودآگاه" خیلی هم چیز پرتی نیست، به نظر میرسد ما (حداقل من!) واقعا از فکر کردن به بعضی چیزها دچار اضطراب میشویم و تلاش میکنیم تا حد امکان بهشون فکر نکنیم، و ظاهرا بدیهیه که علت اضطراب ما به تجربه های شخصی و خاص خود ما برمیگرده، من اصلا اینا رو نظریه نمیدونم، اینا همه "فکت" هستن از دید من، و فکت های ارزشمندی که اولین بار روانکاوا بهشون پی بردن، و از این بابت من ازشون سپاسگزارم.
از شما و سایر دوستان می خواهم که اگر امکان دارد؛ به ''ضمیر ناخودآگاه'' از چنین مفهومی نگاه کنید:
نقل قول:* تعریف من از این واژه: هر پدیده و فرایند غیر ارادی و یا ناآگاهانه در وجود آدمی. همچون کارکرد ماهیچه قلب،رویا دیدن.
حال با این دیدگاه و کمی اندیشه در وجود خود؛ می توانیم به بررسی بهترِ ضعف ها،تضادها و بسیاری از محدودیت های جسمی و روانی خود واقف شویم.
و در این صورت برایتان روشن می گردد که ضمیرناخودآگاه چه مفهوم ژرف و پیچیده ای در وجود ما می باشد. شوربختانه کمتر روانکاو یا روان شناسی را می شناسم که با این نگرش پیرامون ضمیرناخوداگاه به پژوهش پرداخته باشد؛ و من در این جستار تلاش نمودم یکی از اساسی ترین ضعف های آدمی را، ''احساس خستگی'' مطرح نمایم؛ با این امید که با یاری دوستان به مقابله با آن بپردازیم.
Mehrbod نوشته: چرا ندارد؟ ضمیر ناخودآگاه همان چیزهایی است که پیشتر در خودآگاه بودهاند.
اندک اندک داریم به جستارِ اساسی نزدیک می شویم
آنچه من تا به حال پیرامون ضمیرناخودآگاه پژوهش* نموده ام، به نتیجه ای دیگر رسیده ام.
خودآگاه را زمانی یافتید که در وجود خود آن را به یاد دارید و این به دوران کودکی تان برمی گردد؛ درست است؟
ولی چرا آنچه پیش تر در نوزادی و رحم مادر بر ما گذشته را به خاطر نمی آوریم؟!
غریزه های مختلف در وجود ما و همچنین بیشتر عملکردهای جسمی و روانی ما هرگز ابتدا از خودآگاه به ناخودآگاهمان وارد نشده اند بلکه این ضمیرناخودآگاه است که بیشتر وجود ما را احاطه کرده و
کنترل می نماید.از این رو به طور کلی ضمیرناخودآگاه همواره در وجود ما فعال و پویا می باشد.
اما گاهی ما در
ضمیرخودآگاهمان رفتارهایی را انجام می دهیم که برای ناخودآگاهمان بی معنا و بی مفهوم می باشند و از این رو با مقاومت آن و عکس العمل ناخوآگاه رو به رو می شویم که در بیشتر مواقع
تضاد درونی را در وجود خود ادراک می کنیم.
__________________________
* لازم دانستم برای دوستان بیان کنم که من وقتی از واژه "پژوهش" استفاده می کنم، مقصودم به طور کلی روشی خاص و منحصر به خود است که برای درک حقایق جهان از آن روش سود می برم؛ که شامل(جمع آوری داده ها،مطالعه،آورین، تجذیه و تحلیل و...) می باشد و در بسترهای آن خردگرایی شخصیِ من و باورهای فلسفی ام جای دارند.
Mehrbod نوشته: نگرش من این است که با دانستن ساز و کار یک چیز، ما ناخودآگاهِ خودمان را با برداشت نوی بدست آمده از جهان سازواری یا وقف میدهیم.
شاید در مفاهیم ساده تر و با حساسیت کم تر برای ناخودآگاه چنین باشد، همان طور که در پست های پیشین هم مطرح نمودیم؛ اما در مقابل مفاهیم حساس تری همچون خستگی فزاینده،خواب،غرایز و بسیاری دیگر این راهکار چندان پاسخگو نمی باشد.
Mehrbod نوشته: برای نمونه یک نگرش خداباوری یا ناخداباوری در دریافت چیزها خواه ناخواه هنود (اثر) دارد. کسی که خداباور یا سرنوشتگرا است هنگام برخورد با یک ناکامی ناخودآگاه
بسوی اینکه خواست خدا یا دست سرنوشت بود میگِراید، بجایش کسی که به سرنوشت و خدا باور ندارد دشواری را در لغزش خود یا دیگران یا تنها بدشانسی میبیند.
اکنون اگر کسی در این میان لغزش را از خود دید، میتواند نا/خودآگاه در پی برداشتن دشواری یا لغزش خود برآمده و دیگری نه، که این در بلند-زمان به نتیجه و رویکردهای گوناگون میانجامد.
نمونه مناسبی را مطرح نمودید! چه بسا بسیاری از خداباوران و دین داران جهان تعصبشان از ناخودآگاه سرچشمه می گیرد. شخصا وقتی در گفتگو با بسیاری از خداباوران با قدرت منطق آنها را خلع سلاح
می کردم؛ به خوبی شاهد مقاومت ناخودآگاه آنها و در نتیجه رفتاری کودکانه و گاهاً پرخاشگرانه از سویشان بودم.پاسخ هایی همچون:
"باشه تو هر چی می خوای از علم بگو من خدا رو دوست دارم " - ''نه؛ مگه میشه خدا وجود نداشته باشه '' - ''پس چرا علم و دانشتون هنوز خیلی چیزا رو نمی دونه ولی تو قرآن همه چی هست '' و بسیاری از این دست پاسخ ها که خودتان آشنایی دارید!
البته این مقاومت ها را من و شما هم به گونه های مختلف تجربه کرده ایم؛ ولی موفق شدیم از این جنبه به ناخودآگاهمان چیره شویم و خردگرایی را بیابیم.
Mehrbod نوشته: اکنون برای پیش بردن گفتمان بد نیست چند چیز را روشن کنیم گرامی. برای نمونه درباره ضمیر ناخودآگاه:
1. ضمیر ناخودآگاه را چه تعریف میکنید.
2. کارکرد یا دامنه کارکرد ضمیر ناخودآگاه را چه میدانید.
در پست های پیشین و همین پست هم به اندازه کافی به این مفاهیم پرداخته ام. دوباره بررسی نمایید و اگر پرسشی بود، سپس آن را بازگو کنید.
Ouroboros نوشته: اینکه مهربد میگوید نیازی به علمی بودن روانکاوی نیست اگر کار بکند شگفتآورست چراکه بنیانگذار آن همواره تاکیدی وسواسگونه به علمی بودن و علمیشدن و در علمماندن روانکاوی داشت(فقط مشکل این بود که تعریفی جدید از علم ارائه میداد تا مکتب او را هم شامل بشود!). و اساسا این مکتب پیرامون مسائل علمی(سلامت روان، رواندرمانی، رفتاردرمانی و ...)صحبت میکند، اینها مسائل فلسفی نیستند که بتوان دربارهشان نظریهپردازی کرد، لطفا به مثال دادگاه و سلامت روانی شخص مراجعه بکنید.
خوب امیر گرامی اینکه بنیادگذاران یک مکتب چه میخواهند با آنکه آن مکتب خود چگونه میفرگردد (evolves) اندکی میدگرد.
شاید اگر به بنیادگذاران دانش «فیزیک» هم برگردیم، جهان را با آب و آتش و شاید شاخ گاو توضیح میدادهاند.
روی هم رفته روش دانشیک برای شناخت واقعیت بسیار زمانبر است. از همینرو به روانکاوی امروزین میتوان مانند یک زمین بازی نگریست
که شما نگرههای گوناگون خود را در آن میازمایید و نیازی به بررسی دقیق و دانشیک هر چیزی که میخواهید انجام دهید یکجا نمیبینید.
در ترازهای پایینتر و دانشیکتر مانند نوروساینس ولی کار بسیار سخت و دشوار میشود. شما یکی از همان
نگرههای خود را باید با انجام آزمایشهای دقیق و زمانبر آزموده و سرانجام فرجامیابی کنید که چه اندازه به واقعیت نزدیک است.
سپس از خود این دانش بدست آمده دیرتر دوباره در نگرهپردازیهای نه چندان دانشیک خود در روانکاوی بهره بگیرید.
برای نمونه یکی از fact های پِیشناسی anchoring یا لنگراندازی است که اینجا پیشتر دربارهاش نوشته بودیم:
http://www.daftarche.com/%D9%87%D9%85%E2.../#post4941
Mehrbod نوشته: (لنگر اندازی)Anchoring
لنگراندازی پدیده دیگری است که مغز در زمان اندیشیدن با آن روبرو است. به زبان ساده، مغز در برابر دادههای نوین به گونههایی برخورد میکند که با الگوهای از پیش یادگیری شده سازگار باشد.
برای نمونه، اگر یک آدم در واکاوی نخستین خود به این فرجام رسد که «موسوی» سرگرم نقشبازی کردن بوده و خود از عوامل دولتی است، هر داده نوینی که این آدم با آن روبرو
شود، اگر در سازگاری و همسویی با این نگرش لنگرانداخته شده باشد، همراه با دادههای کنونی آمیخته شده و ذخیره میگردد. اگر در بر پاد این نگره باشد، بسادگی دور انداخته میشود.
چرایی این پدیده شاید بیشتر ریشه در سخت و زمانبر بودن فرآیندن بازسازی و دور انداختن نگرشها دارد. دور انداختن یک نگرش (که مانند یک گره (node) از نورونهای
بسیار است) نیاز به هزینه کردن انرژی فیزیکی زیادی دارد و مقدار انرژی که برای آسازی نورونهای پیشین و ساختن گرههای نورونی نوین نیاز میباشد، با گذر زمان روند رو به افزایش دارد.
ما این را به گونهی آروینیک و درونی به این ریخت میبینیم که یک آدمی که برای 70 سال مسلمان خداباور مومن بوده ، بسیار شگفتانگیز و ناباورانه خواهد بود اگر ببینیم که ناگهان خدا ناباور شود.
باورها و نگرشها مانند خشتهای یک ساختمان هستند که با گذر زمان، باورها و نگرشهای بیشتری روی آنها ساخته شده و از یک نقطه زمانی به پیش، جابهجایی و دگرگونی یکی از این خشتهای زیرین میتواند به فروریزی همه آن باورهای آدمی بیانجامد.
مغز تنها زمانی دست از نگرش لنگر انداخته شده برمیدارد که دادههای نوین بر پاد آن، آن اندازه زیاد شده باشند که پاکسازی نگره و جایگزینی آن، ارزشش را داشته باشد.
یک نکته درباره ناخودآگاه شاید گیرا باشد.
چندی پیش - شاید دو هفته - فرتورهایی دیدم از یک کارگر ساختمانی که یک میله از بالا سُر خورده بود و از کلاه ایمنی هم رده رفته بود توی سرش، ولی زنده مانده بود!
نکته گیرای آن اینکه، چند روزیست میبینم هرگاه پیاده از کنار داربستهای ساختمانی رد میشوم ناخودآگاه راهم را کژ میکنم.
از دیدگاه منطق و خودآگاه، ما باسانی میدانیم که گِرایند (احتمال) رویدادن چنین چیزی بسیار بسیار کم و شاید نزدیک به 0 باشد،
ولی در واقعیت این یک دانسته کوچک از واقعیت، همچنان در رویکرد من در زندگی روزانه نقش مهندی داشته و مایه دگرش رفتار من شده!
دوستان این کتاب «شارش - روانشناسی آروین بهینا» نیز در همین راستا بسیار خواندنی است:
Flow is the mental state of operation in which a person performing an activity is fully immersed in a feeling of energized focus, full involvement, and enjoyment in the process of the activity. Proposed by Mihály Csíkszentmihályi, the positive psychology concept has been widely referenced across a variety of fields.
Flow (psychology) - Wikipedia, the free encyclopedia
چکیدههایی از نسک:
Traditionally, the problem of existence has been most directly confronted
through religion, and an increasing number of the disillusioned are turning
back to it, choosing either one of the standard creeds or a more esoteric
Eastern variety. But religions are only temporarily successful attempts to
cope with the lack of meaning in life; they are not permanent answers. At
some moments in history, they have explained convincingly what was
wrong with human existence and have given credible answers.
...
The evidence that none of these solutions is any longer very effective is
irrefutable. In the heyday of its material splendor, our society is suffering
from an astonishing variety of strange ills. The profits made from the
widespread dependence on illicit drugs are enriching murderers and terrorists.
It seems possible that in the near future we shall be ruled by an oligarchy
of former drug dealers, who are rapidly gaining wealth and power
at the expense of law-abiding citizens. And in our sexual lives, by shedding
the shackles of “hypocritical” morality, we have unleashed destructive
viruses upon one another.
THE FLOW OF MUSIC
In every known culture, the ordering of sound in ways that please the ear
has been used extensively to improve the quality of life. One of the most
ancient and perhaps the most popular functions of music is to focus the
listeners’ attention on patterns appropriate to a desired mood ...
THE FLOW OF THOUGHT
THE GOOD THINGS IN LIFE do not come only through the senses. Some of
the most exhilarating experiences we undergo are generated inside the
mind, triggered by information that challenges our ability to think, rather
than from the use of sensory skills. As Sir Francis Bacon noted almost four
hundred years ago, wonder—which is the seed of knowledge—is the reflection
of the purest form of pleasure.
Just as there are flow activities corresponding
to every physical potential of the body, every mental operation
is able to provide its own particular form of enjoyment.
DISORDER IN CONSCIOUSNESS: PSYCHIC ENTROPY
One of the main forces that affects consciousness adversely is psychic disorder—
that is, information that conflicts with existing intentions, or distracts
us from carrying them out. We give this condition many names, depending
on how we experience it: pain, fear, rage, anxiety, or jealousy. All these
varieties of disorder force attention to be diverted to undesirable objects,
leaving us no longer free to use it according to our preferences. Psychic
energy becomes unwieldy and ineffective.
لینک خرید:
Amazon.com: Flow: The Psychology of Optimal Experience (9780061339202): Mihaly Csikszentmihalyi: Books