دفترچه

نسخه‌ی کامل: چرا و چگونه به باورهای امروز خود رسیدید؟
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27
mosafer نوشته: نمیدانم اینکه گذر زمان باعث تغییرات شود، نشانه ی ضعف ست؟ هر چه دیدم در آن نقصی بود.

چه آن خدایی که میراث وار به من رسید چه این خدایی که سعی در شناختش دارم

باور امروز من خیلی فاصله دارد با آنچه که پدر،از دخترش توقع داردباور ِ امروز من چیزی نیست جز فاصله گرفتن و فقط نگریستن....
تردید پیش زمینه ی خردگرایی است! [عکس: 7.gif]
بانو گشسب نوشته: به نظر میاد یه کم ترس دارید از اینکه باورتون به زبون بیارید. ولی اینطور که معلومه شما هم کم کم به دسته بی خدایان دارید نزدیک میشید یا پیوستید؟!
فعلا ترسی نیست چون باور جدیدی شکل نگرفته
نداشتن باور، نمیتواند باعث ایجاد ترس شود ،
تردید چرا،ولی ترس نه

+
نه
حتی نزدیک هم نشدم چه برسد به پیوستن

++
البته آموختم نباید با اطمینان سخن بگویی از باورهایت ،چون احتمال فروپاشی اش هست،سخن از امروز ست
من شاید قران رو اشتباهی خوندم. شاید هم زود خوندم. یک روز هنوز آدم متقعدی بودم. داشتم با عشق و شور و حال کتاب مقدسمون رو میخوندم که دیدم نوشته زنانتان رو بزنید. از اونجایی که آدم معتقدی بودم سریع موضوع حق و حقوق انسانی خودم و زن آتی ام به ذهنم رسید. یه لحظه از گستاخی خودم شرمنده شدم. ولی باز دوباره ذهنم رفت روی این ماجرا. تصور کردم که دارم یکی رو میزنم. من تو کل زندگیم کسی رو نزدم. اصلا دست بزنم هنوز در نیومده و همون دو تا دست راست و چپ رو فقط دارم. زورم میومد خودم رو در حال زدن کسی ببینم. از خدا لجم گرفته بود که همچین پیشنهادی رو داده. ولی به روی خودم نمی آوردم تا دچار اون حس شرم نشم. از اونجایی که افکار و اندیشه ها هیچ وقت ازم اجازه نمیگرن و هر گهی که دلشون میخواهد رو میخورند این فکر تو ذهنم موند که در چه شرایطی من میتونم خودم رو مجاب کنم که زنم رو بزنم. رسیدم به کیس خیانت، بازهم دیدم که در اون حالت هم من حق زدن رو ندارم. حتی فرصت نکردم به بی فایدگی زدن و اثرات سوئش فکر کنم. دغدغه من به عنوان یک مسلمان حق و ناحق بود. خیلی ساده، من نتونستم این حق رو از خدا بپذیرم. دست خدا رو پس زدم و گویی که ناگهان رعد و برق به کف دلم خورده باشه دچار تهوع شدم.
چندی بعد رسما دیگه مسلمان نبودم. خداناباور یا هر چیز دیگه ای هم نبودم. کلا دیگه عقیده ای هم ندارم. الان دلم بطلبه زنم رو هم میزنم. دیگه مسلمان نیستم که نگران حق و ناحق باشم.

فکر کنم "پیک پاسخ" یعنی "ارسال پاسخ". اگر دارید این رو میخونید یعنی حدسم درست بوده. آخه این اولین پست منه.
به نام خداوند مهرگستر خیلی مهربان
"الرِّجَالُ قَوَّامُونَ عَلَى النِّسَاء بِمَا فَضَّلَ اللّهُ بَعْضَهُمْ عَلَى بَعْضٍ وَبِمَا أَنفَقُواْ مِنْ أَمْوَالِهِمْ فَالصَّالِحَاتُ قَانِتَاتٌ حَافِظَاتٌ لِّلْغَیْبِ بِمَا حَفِظَ اللّهُ وَاللاَّتِی تَخَافُونَ نُشُوزَهُنَّ فَعِظُوهُنَّ وَاهْجُرُوهُنَّ فِی الْمَضَاجِعِ وَاضْرِبُوهُنَّ فَإِنْ أَطَعْنَكُمْ فَلاَ تَبْغُواْ عَلَیْهِنَّ سَبِیلاً إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِیّاً كَبِیراً وَإِنْ خِفْتُمْ شِقَاقَ بَیْنِهِمَا فَابْعَثُواْ حَكَماً مِّنْ أَهْلِهِ وَحَكَماً مِّنْ أَهْلِهَا إِن یُرِیدَا إِصْلاَحاً یُوَفِّقِ اللّهُ بَیْنَهُمَا إِنَّ اللّهَ كَانَ عَلِیماً خَبِیراً [النساء : 35-34]"
"مردان برپادارندگانی بر زنان اند به چه بیشترداد خداوند برخی شان را بر برخی هم به چه پرداخت کنند از دارایی هاشان باز زنان سازنده کار پارسایانی نگهدارانی اند برای پنهان به چه نگهداری کرد خداوند هم آنزنانی می ترسید برآمدنشان را باز پند دهیدشان هم دوری گزینیدشان در بسترگاه ها هم بزنیدشان باز اگر پیروی کردندتان باز نباشد بجویید بر ایشان راهی را چون خداوند بود خیلی برتری خیلی بزرگتری هم اگر ترسیدید شکافی میان دوتاشان باز برانگیزید فرمان دهنده ای از مرد خاندانش هم فرمان دهنده ای از زن خاندانش اگر می خواهند دوتا سازشی همسو می کند خداوند میانشان چون خداوند بود خیلی دانایی خیلی آگاهی [زنان :34-35]"
uncle sam نوشته: چندی بعد رسما دیگه مسلمان نبودم. خداناباور یا هر چیز دیگه ای هم نبودم. کلا دیگه عقیده ای هم ندارم. الان دلم بطلبه زنم رو هم میزنم. دیگه مسلمان نیستم که نگران حق و ناحق باشم.
من هم دوست ندارم ناز داشته باشم هم دیگر نازندگان بخود که چیزی جز خودبینی باری ندارند را بدوستی می گزینم
خداوندا مرا از تو دور شوندگان بدور دار هم دوستی ام را با باورمندان نگاهدار
متوجه نشدم چی گفتی. شاید اگر از نقطه و کاما استفاده کنی نوشته هات خواناتر بشوند.

ولی فکر کنم آیه ه همین بود که گذاشتی. ممنون از لطفت.
من هم در یک خانواده مذهبی چشم به جهان گشودم.E415 از 9-10 سالگی نماز میخوندم و 2-3 سال بعد روزه هم میگرفتم. به هر حال یک مسلمان معمولی که فکر میکند دینش کاملترین دین است ، بودم و پایبند به واجبات بودم و از محرمات دوری میکردم. خلاصه ما بزرگتر شدیم و اعتقاداتم هنوز همونجور بود و هر از گاهی هم که به چیزی شک میکردم، سعی میکردم افکار شیطانی رو از خودم دور کنم! بعدها صاحب کامپیوتر و اینترنت شدم و بعد از مدتی یاد گرفتم چطور از فیلترینگ رد بشم. یه روز به سرم زد کتاب آیات شیطانی رو دانلود کنم. دیدم کتاب به فارسی هم ترجمه شده! لینک دانلود فارسی رو دنبال کردم ، افتادم توی سایتی به نام افشا (که الان اسمش شده زندیق). پر از مقالات و کتابهای انتقادی بر علیه اسلام و دین و خداباوری بود.
خلاصه در حالی که بدنم خیس عرق شده بود و دست و پام میلرزید و نگران بودم که کسی بیاد توی اتاق، چند تا از نوشته ها رو به صورت سطحی نگاه کردم. یک چیزهایی رو برای اولین بار دیدم:
تناقضات قرآن!
ترورهای محمد!
قتل عام قبیله بنی قریظه!
برده داری و تجاوز به کنیز!
و...


یک لحظه به خودم اومدم، دستم رو گذاشتم روی دکمه پاور و کامپیوتر رو خاموش کردم. تا یک مدت سراغ کامپیوتر نرفتم. اما حالم خیلی خراب شده بود. سر نماز یاد اون مقالات می افتادم. نماز میشکست. چون تابستان بود در خانه بودم و مدام به اون نوشته ها فکر میکردم. بالاخره دل رو زدم به دریا ، با خودم گفتم اگر دین اسلام کاملترین دین باشه و بر حق باشه نباید مشکلی پیش بیاد. تصمیم گرفتم مقالات و کتابهای سایت رو بخونم و بعد دنبال جواب شبهات بروم. تمام مقالات و کتابها رو خوندم. با شروع ترم جدید دانشگاه ، شروع کردم به خواندن کتابهای تاریخی و تفسیر قرآن: تاریخ طبری ، سیره ابن هشام ، المغازی و ... خلاصه همه کتابها رو زیر و رو کردم و می دیدم که تمام ادعاهای اون کتابها و مقالات درست است و بر اساس منابع معتبر نوشته شده است.


نا امید نشدم، ترم بعد تاریخ اسلام و اخلاق اسلامی با دو استاد مختلف بر داشتم. توی سایتهای پاسخگویی به شبهات عضو شدم. همش بحث و جدل بود. اون ترم 10 واحد از درسهای تخصصی رو افتادم و مشروط شدم چون تمام وقت دنبال پرسشهایم بودم. اما اون بحثها هیچ نتیجه امیدوار کننده ای نداشت. همه اش مغالطه و دروغ بود. به هر شکل سعی میکردند مخاطب رو بپیچونند. نمازم رو که شل میخوندم ، دیگه نخوندم و به عبارتی ایمانم رو از دست داده بودم.


در همین احوال من از طریق همان سایت زندیق با فرومی با نام گفتگو دات کام آشنا شدم و در آن عضو شدم. اکثریت اعضا افرادی مثل خودم خداناباور بودند، هر چند تعدادی کاربر دیندار و مسلمان هم عضو سایت بودند. عضویت در گفتگو مانند این بود که مهمان هلباخ باشی! همگی افراد باحال و کنجکاو ، اهل بحث و مناظره. آرش بیخدا و تعداد زیادی کاربر که اکثرا وبلاگ نویس بودند، مثل وبلاگ فرگشت ، مهبانگ ، خردگرایی و ایمان‌ستیزی ، کتابهای ممنوعه و ... . خیلی برای من جذاب بود عضویت در اون سایت و بحث و کل کل با مسلمانان. کارهای دیگر هم جریان داشت در اون سایت. مثلا سوتی یابی از کتب حدیث که بعدا با نام یاوه نامه در زندیق منتشر شد. یا متون مربوط به حمله اعراب مسلمان به ایران را گردآوری و تایپ کردیم و با نام تازش در زندیق منتشر کردیم.

نظر شخصی من این است که ما با توجه به خانواده‌ایی که درش متولد می‌شویم یک سری باورها بهمون تزریق می‌شود و ما از اون دریچه نگاه می‌کنیم. رها کردن اسلام و خداناباور شدن برای من فقط شروع ماجرا بود. من به جهل خودم در بقیه مسایل نیز آگاه شدم و الان خیلی خیلی بیشتر مطالعه می‌کنم و علم و میل به دانستن ، برایم خیلی ارزشمند شده است.
من از 7 تا 12 سالگی (دبستان) مسلمان درجه یکی بودم. هم نماز میخواندم هم روزه کله گنجشکی میگرفتم هم مسجد میرفتم هم عضو بسیج بودم هم راهپیمایی میرفتم.

از 12 سالگی تا 15 سالگی (راهنمایی) همه اینها را از دست دادم ولی مسلمان باقی ماندم. از 15 تا 18 سالگی مخالفتم با احمدی نژاد تبدیل به مخالفت با جمهوری اسلامی شد ولی اسلام را مقصر نمیدانستم.

در 18 سالگی با خواندن مطالبی در زندیق از اسلام برگشتم و ماتریالیست شدم ولی این روند تا 21 سالگی ادامه داشت. در 21 سالگی اتفاقاتی برام رخ داد که منو به وجود خدا مشکوک کرد و این اتفاقات تا الان که 24 سالم هست ادامه داشته ولی حیف که نمیتوانم توضیح بدهم.

در این میان (21 تا 24 سالگی) به مرور زمان روابطی در قرآن کشف کردم (در تاپیک "سوالات درون ذهن من!" توضیح داده ام) که به کلی مرا از ماتریالیست بودن درآورد و الان کاملا به نیروهای ماوراالطبیعی اعتقاد دارم ولی خدا یا خدایان را صرفا یک احتمال میدانم و در کنار آن تا حد زیادی مطمئن هستم که جاودانگی در کار نیست.

در حال حاضر هم به خودم میگم شکاک!
razi نوشته: الان خیلی خیلی بیشتر مطالعه می‌کنم و علم و میل به دانستن ، برایم خیلی ارزشمند شده است.
بدون خدا بدانی یا ندانی فرقی نمی کند ! حکایت انسان بدون خدا در هنگام مرگ، حکایت خر عصاری است در پایان روز
کوشا نوشته: بدون خدا بدانی یا ندانی فرقی نمی کند ! حکایت انسان بدون خدا در هنگام مرگ، حکایت خر عصاری است در پایان روز

با خدا بدانی یا ندانی فرقی نمیکند ! حکایت انسان با خدا در هنگام مرگ، حکایت برده ی احمقیست که تا آخرین لحظه برده مانده بود! ولی نمیدانست برده ی کی :)))
کوشا نوشته: بدون خدا بدانی یا ندانی فرقی نمی کند ! حکایت انسان بدون خدا در هنگام مرگ، حکایت خر عصاری است در پایان روز
با خدا بدانی یا ندانی فرقی نمی کند ! حکایت انسان با خدا در هنگام مرگ، حکایت خر عصاری است در پایان روز

حالا کی راست میگه؟ E05a
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8 9 10 11 12 13 14 15 16 17 18 19 20 21 22 23 24 25 26 27