دفترچه

نسخه‌ی کامل: هپروت!
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4
ولی در کل من به این نتیجه رسیدم که مصرف نکردن مواد صد برابر بهتر از مصرف کردنشه، حتی مواد سبکی مثل ماری جوانا. چون تمام معتادان، همشون از مواد سبک مثل ماری جوانا و... شروع کردن و شما از همشونم بپرسین هیچ کدوم فکرشم نمیکردن روزی به اعتیاد کشیده بشن. بحث "کنترل کردن" و اراده هم بیخوده. از تمام معتادین گرامی بپرسین همه اونا میگن اوایل مصرفشون فک میکردن میتونن موارد رو بازی بدن ولی بعد از یکی مدتی (از چند ماه تا چند سال) کاملا برعکس شده و مواد اونا رو بازی داده. به هر حال کسی منکر لذت بخش بودنش نیست ولی این لذت بهای سنگینی داره.

مثلا جناب داریوش میگن تریاک خیلی خوبه، اصلا تو همین پنجاه سال اخیر مصرف تریاک بیشترین آمار اعتیاد رو در ایران به خودش اختصاص داده، یعنی "اکثریت" کسانی که رفتن سمت تریاک به اعتیاد کشیده شدن، معضل اعتیاد یکی از بزرگترین و مخرب ترین معضل های اجتماعی در تمام دنیاس، و بیشتر آدما همیشه فک میکنن جزو اون استثنائائن تو مصرف مواد و هیچوقت معتاد نمیشن و همین میشه که زندگیشونو با مواد قمار میکنن. مثل این میمونه شما لبه پشت بوم راه بری، خب درسته همیشه پایین نمیفتی ولی احتمال سقوطت خیلی زیاده و عقل سلیم حکم میکنه این ریسک بزرگ رو به بهای یه لذت موقت انجام ندی و با زندگیت قمار نکنی.
یه نفر نوشته: خلاصه گذاشتمش کنار.. به قول دوستان چس دود می کردم :-))) بیشتر احساس روانی خوبی بود تا احساس لذت ناشی از سیگار کشیدن.

من که سیگاری نیستم هم بیرون میروم بناچار و برای همراهی یک
نخی دود میکنم, چون یک فشار اجتماعی سنگینی هم آنجا پشت سیگار کشیدن هست.

گیرایی نیشخندآمیز کار اینجاست که آنهاییکه سیگار میکشند میپندارند دارند با آسیبرسانی به خودشان به گونه‌ای
آزادی دست میابند, هنگامیکه اگر سیگاری نباشید تازه میگیرد چه فشاری برای اینکه "سیگاری" شوید آنجا هست.
یه نفر نوشته: یادمه اولین باری که قلیون کشیدم سرم گیج رفت.

من اولین باری که بوی قلیون بهم خورد تشنج کردم! هنوز هم همون طوریم خوشبختانه E00e
Mehrbod نوشته: من که سیگاری نیستم هم بیرون میروم بناچار و برای همراهی یک
نخی دود میکنم, چون یک فشار اجتماعی سنگینی هم آنجا پشت سیگار کشیدن هست.

گیرایی نیشخندآمیز کار اینجاست که آنهاییکه سیگار میکشند میپندارند دارند با آسیبرسانی به خودشان به گونه‌ای
آزادی دست میابند, هنگامیکه اگر سیگاری نباشید تازه میگیرد چه فشاری برای اینکه "سیگاری" شوید آنجا هست.

چه فشاری مهربد جان ؟
من در بدترین جاها بودم طوری که اگر هر کس دیگه ای اونجا میبود شیره ای بیرون میومد! ولی من کماکان دودی نیستم! البته شاید بخش بسیار بزرگی از این مساله رو مدیون مکانیزم دفاعی بدنم باشم که تا دود و دم بهم میخوره به شدت حالم بد میشه ولی به جز دود قلیون، این حساسیت به باقی دودها یک مساله تقریبن جدیده!

من کماکان یک لیوان آبجو وایتسن زیر صفر درجه با مقادیری خشکبار خام را بیشتر میپسندم تا سیگار، اگر اینها در دسترس نبود و یا امکانش نبود یک آدامس میندازم بالا E00e
[quote=Mehrbod]هیچکدام, منظور «سیستم تکنولوژیک» بود.


سیستم تکنولوژیک رو توضیح بدید لطفن و بگید که بنظرتون توی ایران همچنین سیستمی پیاده شده یا نه.

چرا سیستم تکنولوژیک ما رو به نابودی میکشه؟

و سوال سوم که البته کمی شخصی تره: چرا انکار میکنید که قسمت بزرگی از معنا آفرینی در زندگی شما از خود متفاوت دیدن خودتون نسبت به توده فراهم میشه؟ من این رو از روی توضیحی که شما درباره ی کافه رفتنتون توی یک تاپیک دیگه گفتین برداشت کردم. احساس غرور نسبت به متفاوت بودن.
پ.ن: این آخری شخصی اگه دوس نداشتین میتونید جواب ندید.
دی ام تی (DMT)
این از اون چیزایه که کلن باید یه بار تو زندگی استفاده کرد نه بیشتر. نه بخاطر گرون بودنش، بخاطر بشدت خطرناک بودنش.
دی ام تی قویترین ماده ی روانگردانیه که میشه پیدا کرد.(من خودم ماتحتم جر خورد تا پیدا کردم و البته بعد از کشیدنشم تا سرحال شدم بازم جر خوردم)
دی ام تی رو این شمن‌باورها (همین سرخ پوستا) برای مراسم های مذهبی شون استفاده میکردن (یه چندتا گیاه قاطی میکردم تبدیل میشد به معجونی به نام آیوهاسا، گویا توی بعضی از گیاها دی ام تی وجود داشته)
دی ام تی بصورت طبیعی توی بدن ما هم هست، و فقط هم یکبار ترشح میشه، موقع مرگ.
نکته: اون توهم هایی مثل تونل نور و تجربه ی خروج از بدن و این کس شعرا که توی تجارب نزذیک به مرگ میگن در اثر همین دی ام تی هست که نزدیکای لحظه ی موت ترشح میشه تا طرف زیاد درد نکشه (حالا پایین تر میگم ولی من خودم دقیقن تجربه ی خروج از بدن رو با دی ام تی داشتم)
دی ام تی رو عمرن نمیتونید گیر بیارید، من دو سال به هر دیلری میرسیدم دی ام تی، دی ام تی میکردم تا بالاخره شانسی یکیشون از یکی دیگه که اونم از مالزی با کون پارگی آورده بود تونست برام بگیرم (60 میلی گرم، یک میلیون وسیصد)
من حدود چهل میلی گرمش رو تزریق کردم (میشه خورد ولی اثرش کمتره گویا) بعد از چند ثانیه چپه شدم، چشام رو بستم و به گفته‌ی دوستم بعد از بیست دقیقه بهوش اومدم.
توی دنیای واقعی بیست دقیقه ولی توی ذهن من حدود یک هفته!!!
فازهای مختلف داره دی ام تی، از همون خروج از بدن و تونل نور شروع میشه، بعد یه سری طرح میبینید، رنگارنگ و قاطی پاتی (میخاستم بینم ملت به این طرح ها چی میگن که منم بتونم استفاده کنم از کلمه اش تو این متن ولی یه چیز باحالتری کشف کردم بهش میگن دی ام تی آرت، سرچ کنید، دقیقن همین طرح ها منظورمه.)
بعد از فاز طرح، یهو سقوط میکنید تو دنیای نیمچه واقعی، یعنی تصور ذهنتون از دنیا و روابطش، اینجا هر چیزی ممکنه اتفاق بیفته، زمان که بشدت کند میشه، حدود یه هفته برای من گذشت، یعنی یه هفته تو ذهنم زندونی بودم ولی تو واقعیت بیست دقیقه بود. بسته به میزان خلاقیت درونیتون اینجا دیگه ذهن هر داستانی براتون سمبل میکنه، مال من بیشترش داستانی عجیب و در هم برهم با تم سکسی، تیره و تا حدی ترسناک بودن. یه موجود ترسناکی هم زرت وزرت میومد سراغم میافتاد دنبالم، هیچ ایده ای ندارم که چی بود ولی خوب ازش میترسیدم. مثلن تو خیابون تاریک و خلوت داشتم قدم میزدم یهو از تو کوچه های تاریک میپرید وسط خیابون و می افتاد دنبالم.
خدا رو هم دیدم حتی!! دقیقن همون طوری که بچگی هام تصورش میکردم، یه موجود غول پیکر و آهنی که کله ی دراز و نوک تیزی داشت. (آهنش قرمز تیره بود) از دستش فرار نکردم ولی یه جورایی بشدت ازش حساب میبردم. یه کاریزما و ابهت خاصی داشت لامصب.
من بعد از به هوش اومدنم تا حدود یک ماه حتی سیگار هم نمیتونستم بکشم، کاملن کس قات شده بودم، اصن نمیدونستم که الان تو دنیای واقعی هستم یا هنوز تو همون توهمم (بخش فلسفی داستان)
واقعن گاهی اوقات حتی به خودکشی هم فکر میکردم، برا اینکه بفهمم تو توهمم یا نه؟
در نهایت وقتی که مقدار اون نوروترنسمیترهای همایونیم دوباره به حالت اول برگشتن و جوری متعادل شدن که برای ادراک عادی این جهان کارا باشن، فکرای تخمی فلسفی هم از کله ام پرید.
دی ام تی رو فقط و فقط باید یکبار بکشی فقط برای اینکه تجربه کرده باشی، همین. دوبار بشه بی برو برگرد باید تیمارستان بستری شی. من حتی همون 20 میلی گرمی هم که مونده بود رو دور ریختم (در واقع دادم به سگم خورد)
کلن چیز باحالیه برا تجربه کردن ولی خو خطرناکم هست لعنتی (چرا همه ی چیزای باحال خطراکن؟)
همین.
Rustin نوشته:
Mehrbod نوشته: هیچکدام, منظور «سیستم تکنولوژیک» بود.
سیستم تکنولوژیک رو توضیح بدید لطفن و بگید که بنظرتون توی ایران همچنین سیستمی پیاده شده یا نه.

سیستم تکنولوژیک در اینجا اشاره به سیستمی‌ست که در راستای گسترش و پیشرفت هر چه بیشتر تکنولوژی پیش میرود.
در گذشته آدمی در سیستم طبیعت میزیسته, امروزه در سیستم تکنولوژیک. این دو هر یک قانون‌ها و ساختارهای خودشان را دارند.



Rustin نوشته: چرا سیستم تکنولوژیک ما رو به نابودی میکشه؟

دورنمای «سیستم تکنولوژیک» در هیچیک از حالت‌هایِ خود به سودی آدمی نیست. پیش از پرداختن به این, در اینجا از یک همانندی
میتوان سود بُرد تا با مفهوم «ابرسازواره» آشنا شد. یک سازواره (organism) برای نمونه یک یاخته میتواند باشد که هسته و پوسته و
سازوکارهای درونی خودش را دارد, یک ابرسازواره هرآینه پیکر آدمی میباشد که خود از نزدیک به ≈٤٠ تریلیون سازواره‌یِ یاخته‌یِ زنده ساخته شده است.

بهمینسان, در ترازی بالاتر, ابرسازواره‌هایِ اجتماعی, شرکت‌هایِ چندملّیتی,
دولت‌ها و دیگرها را داریم و سرانجام سَرابرسازواره که همان «ابرسازواره‌یِ تکنولوژیک» باشد.

[عکس: 1.jpg]

در گفتمان ابرسازواره‌ها, دو نکته شایان برنگرش میباشند:
١- سود ابرسازواره همواره با سود سازواره‌ها همسو نیست.
٢- ابرسازواره‌ میتواند نیازها و خواسته‌هایی (فرارُسته = supervenience) داشته باشد که در سازواره‌هایِ خود نباشد.

با بهره‌گیری از همانندی بالا میتوان به این بهتر دو پرداخت. برای نمونه, در جاییکه ابرسازواره آدمی باشد و سازواره‌ها یاخته‌ها خود او,
سود ابرسازواره میتواند کام گرفتن از سیگار باشد, ولی بهای آن را سازواره‌ها که در این روند کشته و نابود میشوند خواهند پرداخت.

در اندرباره‌یِ دوّم, آدمی نیازها و خواسته‌هایی دارد که در هیچکدام از یاخته‌هایِ او یافت نمیشوند, ولی وارونه‌یِ همین درست نیست,
یعنی نیازهای یاخته‌هایِ او همگی در خود آدم نیز یافت میشوند, زیرا از آنها ساخته شده است. ازینرو, گرسنگی در آدمی, همان گرسنگی
برخاسته از نیاز یاخته‌ها به چرخه‌یِ سوخت و ساز انرژی میباشد. ولی نیازهای دیگر, برای نمونه نیاز به سرشناسی, نیاز به ارج و
گرام نزد دیگران, نیاز به احساس امنیت و ... نیازهایی فرارُسته میباشند که تنها در ابرسازواره پدیدار میباشند و نه در سازوارگان.

--
اکنون با بازگشت به پرسش که چرا «سیستم تکنولوژیک ما را بسوی نابودی میبرد», بایستی نخست این نکته را روشن نمود که
«سیستم تکنولوژیک» یک سیستم بسرشت پلید نیست که برای نابودی ما پدیدار شده باشد, بساکه تنها یک
ابرسازواره‌یِ طبیعی و فرارُسته از آدمی میباشد که از روی بدبیاری, در راستاهایی پیش میرود که هیچیک سود دیرزمان خود آدمی را دربر ندارند.

چندی از این راستاها باشند:
١- پیشرفت روزافزون هوشواره‌ها (Artificial Intelligence)
٢- پیشرفت روزافزون ابزارهای خواندن و کنترل, تا امروز فیزیکی و کم کم مغزی و اندیشیک
٣- دگرگونی سخت و ژرف زیستگاه آدمی: پیدایش بیماری‌هایِ روانی, تنهایی, گوشه‌گیری, افسردگی و گرایش‌هایِ خودکشی و جزآن.
٤- نابودی بنمایه‌هایِ‌ طبیعی: قماری هرروزه با سرنوشت آدمی, جاییکه بنمایه‌هایِ طبیعی میتوانند زودتر از آنچه همواره‌یِ وعده باززایی آنها داده میشود از دست بروند.
٥- ...








Rustin نوشته: و سوال سوم که البته کمی شخصی تره: چرا انکار میکنید که قسمت بزرگی از معنا آفرینی در زندگی شما از خود متفاوت دیدن خودتون نسبت به توده فراهم میشه؟ من این رو از روی توضیحی که شما درباره ی کافه رفتنتون توی یک تاپیک دیگه گفتین برداشت کردم. احساس غرور نسبت به متفاوت بودن.
پ.ن: این آخری شخصی اگه دوس نداشتین میتونید جواب ندید.


اینجور نیست. نخست آنکه در دیدگاهی شخصی من زندگی نیازی به معنا ندارد, ازینرو نیازی به معناآفرینی نمیبینم.

در سوی دیگر, از آن نوشته برداشت اندک نادرستی داشته‌اید. احساس بالندگی که شما دیده‌اید درست بوده, ولی آن احساس
ازینرو بوده که من توانسته‌ام از مغزشویی خود پیش‌بگیرم و در برابر آن ایمن باشم. اگر در یک کافی‌شاپ, هر کافی‌شاپی, امروزه
دمی بیاسایید و دیگران را تماشا کنید, میبینید که نزدیک به ٩٩% آنها به برده‌هایِ بدل شده‌اند که نمیتوانند یک دم آزاد و آسوده باشند.
هرکس همواره خود را سرگرم به کاری میکند و میبینید کس تا ننشسته گوشی خودش را از جیب درآورده و سرگرم به کار میشود. کس یا باید
کتاب بخواند, یا باید با کسی گپ بزند (آنهم بی هیچگونه درنگی در آن میان), یا باید یک چیزی تماشا کند, یا باید سرگرم پیغامرسانی با
یکی کیلومترها دورتر باشد, یا اینکه بیشتر از همه, باید سخت درگیر کار باشد: سر در لپتاپ خود فروبرده و کلید‌ها را یک به یک بفشارد.

آن احساس بالندگی ازینروست که من میتوانم هرروز بآسانی لم بدهم و هیچگونه نگرانی و استرسی نداشته باشم.
آنچه دیگران را برمیانگیزاند, آنها را به تکاپو وامیدارد, آنها را برده‌هایی ازخودبیزار و ازخودگزیر کرده است, بر من اثری ندارد.
Rustin نوشته: نکته: اون توهم هایی مثل تونل نور و تجربه ی خروج از بدن و این کس شعرا که توی تجارب نزذیک به مرگ میگن در اثر همین دی ام تی هست که نزدیکای لحظه ی موت ترشح میشه تا طرف زیاد درد نکشه (حالا پایین تر میگم ولی من خودم دقیقن تجربه ی خروج از بدن رو با دی ام تی داشتم)
.

من در اینباره پژوهیدم و این گمان درستی ندارد. گرچه نیازی به پژوهش هم نداشت, زیرا روشن است سازوکاری که درست پیش از
مرگ بخواهد فعّال شود تا ارگانسیم درد نکشد در روند گزینش طبیعی هیچ سودی نداشته و بخت فرگشتی هرگز نمیتوانسته داشته باشد.
با سلام....
از انچکه دوستان نوشته اند احساسی به من منتقل می شود که من آن را خود -آزار رسانی می نامم.
چرا آدمیان میل وعلاقه وافری به انواع مختلف خود-آزاری دارند.
لیستی از انواع خود-آزاری:
1-مذهب:مثلا در بین شیعیان قمه زنی-در بین بوداییان یا برهمنان نوعی از ریاضت کشی تاحد اسیب رساندن به جسم یا در بین مسیحیان .....
نوعی از خود خوار انگاری در بین عرفا
2-روابط جنسی:سادیسم و مازوخیزم
3-افراد معتاد الکلی..اسیب رسانی به ریه ها وکبد ..سیستم عصبی
4-خود کشی
5-کند وکاری روی بدن..تیغ کشیدن روی بدن....
موارد بیشتری را هم می توان به لیست اضافه کرد.به نظر می رسد آدمیان در پس این خود-آزار رسانی احساسی از لذت .قدرت.هیجان سرکشی یا حتی ازادی یا حسی از متعالی بودن را تجربه می کنند.شاید هم سود تکاملی داره!شاید هم نوعی از فرار از خود یا نوعی از تنبیه خود.انچه که هست این است که چنین پدید ه ای بسیار شایع است .
Transcendence نوشته: با سلام....
از انچکه دوستان نوشته اند احساسی به من منتقل می شود که من آن را خود -آزار رسانی می نامم.
چرا آدمیان میل وعلاقه وافری به انواع مختلف خود-آزاری دارند.
لیستی از انواع خود-آزاری:
1-مذهب:مثلا در بین شیعیان قمه زنی-در بین بوداییان یا برهمنان نوعی از ریاضت کشی تاحد اسیب رساندن به جسم یا در بین مسیحیان .....
نوعی از خود خوار انگاری در بین عرفا
2-روابط جنسی:سادیسم و مازوخیزم
3-افراد معتاد الکلی..اسیب رسانی به ریه ها وکبد ..سیستم عصبی
4-خود کشی
5-کند وکاری روی بدن..تیغ کشیدن روی بدن....
موارد بیشتری را هم می توان به لیست اضافه کرد.به نظر می رسد آدمیان در پس این خود-آزار رسانی احساسی از لذت .قدرت.هیجان سرکشی یا حتی ازادی یا حسی از متعالی بودن را تجربه می کنند.شاید هم سود تکاملی داره!شاید هم نوعی از فرار از خود یا نوعی از تنبیه خود.انچه که هست این است که چنین پدید ه ای بسیار شایع است .

نکته‌یِ گیرایی بود. درباره‌یِ خودآزاری, بویژه خودآزاری فیزیکی/جنسی پژوهیده‌اند و سازوکار آن کمابیش روشن است و از این ترفند
سرچشمه میگیرد که در فرآیند خودآزاری و برآیند خوشی و درد, اندازه‌یِ خوشی بیشتر از درد میشود. این نابرابری ِ ترفندآمیز
بویژه در زنان به چشم میخورد که در سکس آستانه‌یِ دردشان بالاتر میرود — که خود فرآورده‌یِ دیگری از فرگشت برای زایمان بوده —, برای
همین نمونه‌وار درکونی هنگام سکس پُرگاه خوشایند میشود, زیرا در آغاز فرایند درد بالایی داده میشود, سپس در دنباله سامانه‌یِ
دردکُش طبیعی تن به تکاپو افتاده و دردکُش‌هایِ طبیعی/endorphines را آزاد میکند که اینها احساسی خوشایند و از خود بیخود کننده
میبخشند و اگر در آستانه‌یِ ایندو فُزاده‌روی نشود, در پایان میزان خوشی بسیار بیشتر از درد خواهد بود و فرایند رویهمرفته خوشایند به شمار خواهد رفت.


سازوکار همانندی در دیگر جاها نیز دیده میشود. کمابیش میدانند که برای نمونه پس از فعّالیت‌هایِ فرا-اندازه خوشی‌آور, نمونه‌وار
داروی‌هایِ مشتق از amphetamine, حال آدم بتندی از ابرسرخوشی بسوی افسردگی و نِژندی (مالیخولیا) فرومیگراید, هرآینه
همین فرایند تا اندازه‌یِ کمی وارونه اش نیز کار میکند, یعنی پس از یکی چند ساعتی فعّالیت‌هایِ دلگیر و نژندین, در دنبال کس
اگر به افسردگی همیشگی دچار نباشد احساس بهتری پیدا خواهد کرد. پس در اینجا نیز نابرابری بالا کار میکند و در برخی بویژه
استعداد بالاتری یافت میشود که اینها با گوش دادن به آهنگ‌هایِ تاریک و دلگیر و فرورفتن در خود, به احساسی آرامبخش و خوشایند دست میابند.


دسته‌یِ دیگری مانند سیگار نیز داریم که اینها تنها خودآزاری روانی دارند, ولی خوشی ِ فیزیکی + روانی, چراکه بخش
ناخوشایند فیزیکی آنها خود را آن اندازه دیر نشان میدهد که مغز پیوندی یکراست میان کُنش و پیامد نمیتواند بکشد.
هر دمی که سیگارکش از سیگار خود میگیرد همراه با اندکی نیکوتین سرخوشی‌آور و در دنبال آرامشی روانی‌ست که این
دوّمی در سیگار گویا اهمّیت بالاتری هم دارد. برای نمونه بسیاری میپندارند اعتیاد سیگار تنها همان نیکوتین آن است, هنگامیکه
اعتیاد راستین سیگار در همین فراهم آوردن موقعیت‌هایِ اجتماعی گوناگون و خوشایند است. بنمونه, کارمندی که چند ساعت
پشت میز نشسته, با بیرون رفتن و دمی یک نخ سیگار دود کردن و خیره شدن به دوردست, دچار احساسی آرامبخش و
خوشایند میشود, ولی همینکس اگر سیگاری نباشد بهانه‌یِ آنچنانی ندارد که یک کاره برود بیرون را تماشا کند. همین پدیده
را در رستوران‌ها, کافه‌ها و باشگاه‌هایِ گوناگون نیز میتوان دید. سیگار در اینجور جاها بهترین بهانه برای "دمی آسودن" و کناره‌گرفتن است.
صفحات: 1 2 3 4