مارینا رابینسون، روزنامه نگار مسائل زناشویی می گوید: «جفتخواهی و تعلق خاطر پر شور و هیجان به معشوق شگردی است که انسانها را وا می دارد تا بپذیرند موجودی دوستداشتنی یافته اند که میتوانند تا ابد به او عشق بورزند. پیام پرقدرتی که در حقیقت از بخشِ بدوی مغز ( Limbic) ساطع میگردد. این بخش از مغز انسان، نقشههای از پیش تعیینشده و باستانی دارد که با قدرت تمام بشر را وامیدارد در توهمی زیبا به نام عشق، وظایف مربوط به تولید مثل را بر عهده بگیرد.»او می افزاید اگر به ذات حیوانی دستورات شیمیایی بخش لیمبیک مغز فرصت بیان داده شود با صراحت تمام اعلام خواهد کرد که تیر عشقی که در قلب عاشقان کاشته است برای آن بوده تا اولاً با مجنون ساختن بشر، شتاب بیصبرانه و پرقدرتی فراهم شود تا هر چه سریعتر و جدیتر شرایط آمیزش و باروری مهیا گردد. ثانیاً با ایجاد عاطفهٔ قدرتمندِ فرزند دوستی، زوج انسانی را تا به ثمر نشاندن فرزند (در طی حدود ۳ سال که فرزند قادر به راه رفتن و تهیهٔ غذای خود نخواهد بود) در کنار هم نگاه دارد. هر آنچه که بعد از مستقل شدن بچه اتفاق می افتد، بستگی به وضعیت گروه دارد. شاید در بهار بعدی و فرزند بعدی با هم بمانند و شاید هم هر کدام جفت تازه ای بیابند.برنامهریزی سرد و بیرحم فوق که پشت نقابِ عشق و در قسمت قدیمیتر مغز (Limbic) بشر تنظیم شده است در عمل قادر گشت تا موجودی به نام انسان را به سرانجامی بهتر از سایر جانوران برساند. نقشهٔ حیلهگرانه ولی موفقی که تضمینکننده تنوع ژنهای انسان گشته است و متعاقباً شانس بقای هر چه بیشتر نسلهای بعدی را بالاتر برده است. رابینسون با وجود پذیرش حقیقت مفید ولی وحشتناک فوق یک استثناء را هم در همان برنامهریزی غریزهٔ بشر اولیه نادیده نمیگیرد.تحول بیش از حد انسان در طی زمان طولانی تکامل، باعث پیدایش لایهٔ تازهتری از برنامهریزیهای زیستی در مغز شده است. برنامهها و نقشههایی که در بخش «مغز منطقی» گرد هم آمدهاند، ترکیبی هستند از فرمانهای تطبیق یافتهٔ سابق که در شکل جدید و تعلیم پذیرتر، راههای «انسانیتری» را به بشر ارائه میدهند.خانم رابینسون از این به بعد به توصیه پناه می برد و می افزاید: «زوجی که با عشق و علاقه خواهان پایداری رابطهای همیشگی است، قبل از هر چیز باید از فعالیتهای آتشین جنسی فاصله بگیرد. فعالیت جنسی شدید همان به صدور همان فرمانی در مغز بدوی منجر خواهد شد که برای اجداد شکارچی ما بعد از دوران عشق پرشکوه اولیه شان رخ می داد؛ آنها بلافاصله از هم دلسرد خواهند شد و ناگزیر شعلهی عشقی تازه در چشمانداز آنها قرار میگیرد. تجربهٔ سردی رفتار و بیعلاقگی، در فردای یک شب پر حرارت و زیبا که سرشار از شور جنسی بوده است، برای بسیاری از افراد بشر در عمل نیز ثابت شده است.دوران «ماه عسل» در بهترین و رؤیاییترین حالت، بیش از دو سال دوام نخواهد داشت و اگر عشاق در فکر تمدید آتش فوق باشند راه دیگری برای آنها وجود ندارد جز آنکه از هم جدا گردند. انسان بدوی به همراه تیرِ آتشین عشق، خوشبختانه به خاطر پرورش فرزند، برنامههای عاطفی دیگری نیز تدارک دیده بودند. بشر معاصر در قدم اصلی برای ماندگاری عشق باید به فکر توسعه و حتی تمرکز بیشتر به شگردهای عاطفی باشد که در غریزهٔ بدوی بشر وجود دارد.دور شدن مختارانه از تعداد و شدت روابط جنسی پر شر و شور و جایگزینی آن با رفتار ملایم جنسی، باعث میگردد تا نقشهٔ پرقدرت غریزهٔ مستقر در بخش بدوی مغز مسیر کامل خود را طی نکند. به همین خاطر، رابطهٔ عاشقانهٔ پیچیدهتر، از ظرفیتهای ملایمتر جنسی استفاده خواهد کرد. تماسهای سادهٔ فیزیکی و نوازشهای کوتاه در طول روز از جمله رفتارهای متنوع جنسی است که به پایبندی رابطه کمک می کند. زوجهایی که همدیگر را دوست دارند، باید بدون وقفه به هم ابراز علاقه کنند. گفتوگو، همراهی، همسویی سلیقهها، هدفهای مشترک و آرزوهای طولانیمدت تمهیداتی فرخنده است که انسانهای باشعور و عاشق برای همدیگر تهیه خواهند کرد.به عبارتی سادهتر، رابطهٔ موفق و طولانیمدت در زوج بشر، از کشش جنسی پر حرارات فاصله میگیرد و به جای آن از کششها و جذابیتهای عاطفی و روحی که ساخته و پرداختهٔ مغز منطقی بشر است استفاده مینماید.پ.ن: این جستار از سایت "مرد روز" برداشته شده است.
کاملا موافقم! هرچه شور و حرارت عشق شدیدتر باشد زودتر فروکش میکند چون زودتر به تکرار منجر میشود. حقیقت این است که عشق موقتی است. چیزی که الان در دنیا هم رایج شده زندگی براساس عشق موقتی هست یعنی زندگی به شکل پارتنری نه ازدواج و مسئولیت. وقتی هر چیزی که در ازدواج فراهم است در رابطه پارتنری هم فراهم است و در صورت فروکش کردن عشق و تکرار، پایان رابطه مشترک راحت تر و کم دردسرتر هست چرا ازدواج؟! پدران و مادران ما مثل اجدادشان ازدواجشان بادوام تر از نسل کنونی بود ولی به این قیمت که زندگیشان سراسر عشق نبوده و نکته دیگر اینکه بر فرزند آوری تاکید داشتند و سپس ریختن زندگی به پای فرزندان. اگر نسل ما هم بر روی عشق تاکید نکند و زندگیش را به پای فرزندان بریزد ازدواجش پردوام میشود ولی باید قید عشق را بزند. زندگی سربالایی و سرپایینی دارد ولی نسل فعلی به دنبال سرعت است و حال و حوصله سربالایی را ندارد و پیاده میشود! اما آیا این کارشان صحیح است یا نه؟! آیا با اندکی تحمل میتوان سربالایی ها را گذراند؟! آیا میتوان صبر کرد تا عشق بازگردد؟! نمیدانم!
Ripper:
You know when fluoridation first began?
Mandrake:
No, No, I don't Jack. No.
Ripper:
Nineteen hundred and forty six. Nineteen fortysix, how does
that coincide with your postwar commie conspiracy, huh?
It's incredibly obvious, isn't it?
A foreign substance introduced into our precious bodily fluids
without the knowledge of the individual, and certainly without
any choice. that's the way your hard core commie works.
Mandrake:
Jack...Jack, listen, tell me, ... ah when did you first become, well
, develop this theory?
Ripper:
Well, I ah, I I first became aware of it,
Manrake, during the physical act of love.
Mandrake sights fearfully
Ripper:
Yes a profound sense of fatigue, a feeling of emptiness followed.
Luckily, I was able to interpret this feelings correctly:
loss of essence.
Mandrake:
Yes...
Ripper:
I can assure you it has not recurred Mandrake. Women...
women sense my power, and the seek the life essence.
I do not avoid women , Mandrake, but I do deny them
my essence.
Mandrake:
He he... yes.
m@hdi نوشته: کاملا موافقم! هرچه شور و حرارت عشق شدیدتر باشد زودتر فروکش میکند چون زودتر به تکرار منجر میشود. حقیقت این است که عشق موقتی است. چیزی که الان در دنیا هم رایج شده زندگی براساس عشق موقتی هست یعنی زندگی به شکل پارتنری نه ازدواج و مسئولیت. وقتی هر چیزی که در ازدواج فراهم است در رابطه پارتنری هم فراهم است و در صورت فروکش کردن عشق و تکرار، پایان رابطه مشترک راحت تر و کم دردسرتر هست چرا ازدواج؟! پدران و مادران ما مثل اجدادشان ازدواجشان بادوام تر از نسل کنونی بود ولی به این قیمت که زندگیشان سراسر عشق نبوده و نکته دیگر اینکه بر فرزند آوری تاکید داشتند و سپس ریختن زندگی به پای فرزندان. اگر نسل ما هم بر روی عشق تاکید نکند و زندگیش را به پای فرزندان بریزد ازدواجش پردوام میشود ولی باید قید عشق را بزند. زندگی سربالایی و سرپایینی دارد ولی نسل فعلی به دنبال سرعت است و حال و حوصله سربالایی را ندارد و پیاده میشود! اما آیا این کارشان صحیح است یا نه؟! آیا با اندکی تحمل میتوان سربالایی ها را گذراند؟! آیا میتوان صبر کرد تا عشق بازگردد؟! نمیدانم!
بله زندگی با توله آوری مکرر و گائیده شدن به خاطر این توله ها حیلی زندگی خوبیه
حتی قبل از این سوال "توهم" چی محسوب میشه رو مطرح کنم، این مقاله محکوم به کسشر بودن مثل سایر ادعاهای روانشناختی فرگشتیکه :))
در یک دید کلی احتمالن هیچ نوع ادارکی (از محیط) توهم محسوب نمیشه، فقط یک ادراک (تحت تاثیر فعالیت های فیزیولوژیکی بدن) هست که با فعالیت و ادراک عادی و روزمره متفاوته. اما خب اینکه میفرمایید روانشناسی فرگشتی کس شعره من مایلم که دلایلتون رو در این باره بدونم.
undead_knight نوشته: بله زندگی با توله آوری مکرر و گائیده شدن به خاطر این توله ها حیلی زندگی خوبیه
البته مثال من از زندگی اجدادمان مثالی بود منفی برای اینکه بگم زندگی آنها اشکال دارد و گفتم نسل فعلی هم میتواند ازدواجش را مثل نسلهای قبلی بادوام کند به شرطی که قید عشق را بزند. خب! نسل فعلی قید عشق را میزند و با تکرار کنار میاید؟! خیر! آیا داشتن زندگی به سبک اجدادمان خوب است؟! نمیدانم! چرا نمیدانم؟! چون بسیاری از نسل قبلی که زندگیشان بدین شکل بوده با پستی ها و بلندی ها کنار آمدند و اکنون از زندگیشان راضی هستند. البته این بسیاری که گفتم اقلیت هستند و اکثریت حرف موفق بودن زندگیشان را میزنند تا بگن سرشون کلاه نرفته!
به نام حضرت دوست
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر /یادگاری که دراین گنبد دوار بماند
صحبت از عشق کار آسانی نیست به این دلیل که از جنس عالم ماده نیست ولی از انجا که با عالم ماده تجلی و ظهور میکند هر کس به اندازه ظرفیت جودی خویش میتواند درکی از این حقیقت والا داشته باشد .
یک قصه بیش نیست غم عشق و وین عجب/کز هر زبان که میشنوم نا مکرر است
آنچه بیان میشود دور نمایی از عشق از نگاه وحدت وجودی است به اندازه بهره وجودی ناچیز نگارنده.
حسن روی تو بیک جلوه که در اینه کرد /یک فروغ رخ ساقی است که در جام افتاد
عشق یک حقیقت واحد است با مراتب متفاوت که در تمام ارکان هستی در جریان است ودر هر مرتبه میتوان نام خاصی بر ان نهاد اما جوهره و باطن ان دوست داشتن و دیگر خواهی و خروج از خود است که ریشه در اصل وخالص وجود دارد و جزء ذات حضرت حق است و همان باعث افرینش و هستی بخشی گردیده و در مرتبه خداوندی با ذات خدا یکی است ودر مراتب پایین تر که جملگی تجلیات همان وجود هستند وعاملی است که به مراتب پایین تر وجود کمک میکند که خود را به مراتب بالاتر رسانده و مجددا به اصل وجود رجوع کنند .
در ازل پرتو عشقت ز تجلی دم زد /عشق پیدا شد واتش به همه عالم زد
در حقیقت وجود عشق یک ابزار بسیار قدرتمند است برای رسیدن به کمال دران مرتبه وجودی. که اشکال مختلف دارد که ابتدا مختصرا به تمام جلوه های ان اشاره ای کرده و سپس به عشق در مرتبه انسانیت که مورد نظر جستار میباشد پرداخته خواهد شد .
مراتب عشق
در مرتبه مادیات این عشق به صورت نیروی بالقوه در ذات هر موجود نهفته و به او کمک میکنداین استعدادهای بلقوه به فعلیت برسد زیرا هر موجودی ذاتا تمایل دارد که قالب خود را حفظ و این خود خواهی به معنی حفظ وضعیت موجود در تمام ارکان هستی موجود است و وظیفه عشق در این مراتب کمک به قالب شکنی است .مثلا یک دانه گندم شکل خاصی دارد و طبیعتش تمایل به حفظ این قالب دارد ولی استعدادی در او هست که او را ودار میکند که اگر شرایط محیا باشد این پوسته شکافته شود و جوانه زده و مراحل بعدی را طی کند تا بتواند به یک خوشه گندم تبدیل شود و از طرف دیگر همین گندم قابلیت این را دارد تا با خرد شدن و تغییر قالب به آرد و سپس نان تبدیل شود و نان نیز قابلیت دارد به خون و سپس سلول مغزی و بعد هم واسطه درک امور معقول و فرا مادی گردد
در عرصه حیوانات نیز این عشق در قلب تمایل به جنس مخالف برای جفت گیری و هم چنین مهر فرزندی برای پرورش فرزند و حفظ بقا تجلی میکند لذا عشق نیز در مرتبه حیوانات.در حدی که باعث حفظ نوع گردد موجود است .
اما در حوزه و مرتبه وجودی انسان مسئله کمی پیچیده و پیشرفته ترمیگرددو خود دارای مراتب مختلفی است .
۱.پایین ترین مرتبه عشق در انسان با حیوانات که از نظر وجودی یک پله پایین تر هستند مشترک است و ان عشق به هم
نوع و محبت فرزندی است که میتوان ان را در این سطح که فقط منجر به حفظ نوع میشود غریزه نامیدکه در این سطح انسان قادر میشود از خود خواهی ها و تمایلات خود برای ارضاء این غریزه چشم پوشی کند و این اولین قدم برای خروج از دایره خود است و اختیاری نیست بلکه جزء ذات ماست
.۲.در مرتبه بالاتر که مربوط به درک زیبای مادی میشود فردی ممکن است شیفته زیبایی جنس مخالف گردد و در این شیفتگی تکیه روی زیبایی است نه غریزه جنسی و فرد چنان شیفته طرف مقابل میشود که هر کاری قادر است برای رسیدن به مقصود انجام دهد .(البته این نوع عشق که در حوزه زیبا شناسی است ممکن است در موارد دیگر نیز تجلی یابد ولی به مقداری کمتر مانند عشق به طبیعت و هر امرمادی زیبایی دیگری )
۳.درک زیباییی معنوی مرتبه دیگر این حقیقت است به این معنی که انسان شیفته خصایص معنوی و خصوصیات اخلاقی اشخاص برجسته میگردد مانند عشق مسیحیان به حضرت عیسی(ع)و عشق ایرانیان و شیعه به ائمه (ع)و....
۴.عشق به نفس حقیقت و تمام خوبی ها صرف نظر از تعلق ان صفات به شخص خاص است که در حقیقت همان عشق به حضرت حق است که عشق عشها و سرچشمه عشق و اصلا خود عشق است که با علم ،اراده،قدرت وتمام صفات کمالی قابل تصور یکی میشود .
اما ارتباط این مراتب عشق و وجه مشترک همه انها یکی است و ان نفی خود و دیگر خواهی است و فرد کمک میکند تا از خود خارج گردد و در مراتب بالاتر اصلا خود را نبیند .
اما فایده این خروج از خود چیست ؟
فایده این خروج از منیت کمال انسانی است زیرا منیت و خود خواهی مربوط به مرتبه حیوانی میباشد که به هر قیمت میخواهد خود را حفظ کند ولو به قیمت پایمال کردن دیگران اما از انجا که هر موجودی ذاتا تمایل به کمال دارد و کمال انسان مطمعنا بازگشت به مرتبه حیوانیت نیست لذا کمال انسان در این است که از مرتبه خود خواهی به دیگر خواهی برسد و عشق عاملی ذاتی است که به ما کمک میکند تا از این مرحله بسیار خطیر گذر کنیم و بتوانیم پوسته خود خواهی را بشکافیم تا از درونمان جوانه دیگر خواهی سر براورد و مسیر تکاملی خود را طی کند .
شاد باش ای عشق خوش سودای ما /ای طبیب جمله علتهای ما
ای دوای نخوت و ناموس ما /ای تو افلاطون و جالینوس ما
به این ترتیب که اموزش اولیه توسط غریزه به ما داده میشود در مرتبه دوم ما با درک زیبایی مادی که خود جلوه ای از زیبایی مطلق است در مرتبه مادیت ،
به ما کمک میکند که با قدرتی که این جاذبه در ما ایجاد میکند قدم بعدی را در نفی خودبراریم و مقداری دیگر از منیت خارج شویم .در مرتبه سوم ما با شیفتگی به انسانهای متعالی با کمک این عشق به سمت عمل به اخلاقیات ترغیب میشویم و به مرور زمان با عمل و تزکیه نفس به عشق الهی نائل میشویم
حافظ از دست مده دولت این کشتی نوح /ورنه طوفان حوادث ببرد بنیادت
ثمره این عشق خروج از تمام تعلقات خو خواهانه و محو در حقیقت شدن و خود را صرف خدمت به خلق در تمام زمینه ها کردن است زیرا تمام مخلوقات جلوه خداهستند و خدمت به خلق در حقیقت خدمت به خداست و از انجا که خدا وجودی مجرد محض است و از ادراک ما خارج است ما تنها میتوانیم از طریق خدمت به مخلوقات خود را به مراتب بالاتر وجود ارتقا دهیم
ده روز مهر گردون افسانه است وافسون /نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا
به جهان خرم از انم که جهان خرم از اوست /عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست
با توجه به مطالب بالا ذکر چند نکته ضروری است :
1.در مرحله دوم که عشق به زیبایی های مادی است یک خطرو انحراف جدی وجود دارد وان تبدیل این فرصت برای خروج از خود به خود خواهی بیشتر به این معنی که ما وقتی عاشق کسی میشویم معشوق را مملوک خود به حساب اوریم یعنی اگر او را میخواهیم او را نه برای خود او بلکه برای ارضاء خود خواهی خود بخواهیم و این یعنی نعل وارو زدن است یعنی به جای اینکه ما از این فرصت برای خروج از منیت خود استفاده کنیم دقیقا برعکس از ان برای تشدید خود خواهی استفاده میکنیم و تفاوت این خود خواهی و ان دیگر خواهی در این است که مثلا اگر معشوق به خواست ما جواب رد داد موجب تنفر ما میشود و دوست داریم سر به تن او نباشد ولی اگر عشق حقیقی باشد ما در جواب رد او خواهیم گفت من تنها خوشبختی تو را میخواهم حتی اگر بدون من باشد و این یعنی کیمیای عشق .
2.در مرتبه عشق به انسانهای متعالی نیز دو نوع افت وجود دارد :
آفت اول مانند نوع قبلی است به این معنی که ما در واقع به علت تعالیم نادرست تصور کنیم وجود چنین افرادی برای خدمت به ما از ان نوع خود خواهانه باشد مثلا ما گمان کنیم که اگر به امام حسین (ع) به ظاهر عرض ارادت کنیم و خود را به تباکی بزنیم بهشت خود را تضمین کرده ایم درست مانند اینکه ما به یک مامور دولتی رشوه بدهیم که کا رما را راه بیندازد در صورتی که اگر عشق به این گونه افراد راستین باشد خود به خود ما را به عمل به خوبی ها میکشاند و قدم به قدم ما را در خود حل میکنند و روح ما را صیقل میدهند و ما را دگرگون میکند و این خود متعالی ترین نوع شفاعت است به این معنی که ما با ابزار عشق به خوبی ها که در فطرت ما نهفته است مانند یک فرزند که قدم به قدم از پی والدین گام برمیدارد تا خود را شبیه انان کند مانیز با پیروی عملی از این بزرگان خود را به انان نزدیک میکنیم تا جایی که قادر خواهیم بود عشق الاهی را تجربه کنیم و از همین مقدمه انحراف دوم نیزمشخص میشود و ان اینکه ما نباید این بزرگان را هدف قرار دهیم بلکه انان گذرگاه هستند و محل گذر یا به عبارتی یک تابلو که جهت را نشان میدهند یا چراغی که راه را نشان میدهند یا کشتی که ما را به ساحل میرسانند و هرگز خود هدف نیستند و این انحرافی است که غالبا در طول تاریخ به اشکال مختلف شاهد ان هستیم .
گرچه شیرین دهنان پادشهانند ولی /ان سلیمان زمان است که خاتم با اوست
3.نکته سوم در خصوص رابطه عقل و عشق است که تصور میشود که این دو قابل جمع نیستند
اگر بیانات بالا در خصوص مراتب عشق خود هضم شده باشد متوجه میشویم که یک مرتبه از این تضاد بین عقل مرتبه پایین وجود و به عبارتی عقل معاش اندیش است که کمال انسان را در همین زندگی مبتنی بر غرایز مادی میداند و جنبه های دیگر وجودی انسان که برجسته ترینشان اخلاقیات است نادیده میگیرد لذا برای چنین افرادی که در حوزه منیت تفکر میکنند قطعا عالم عشق که عالم خروج از منیت و ورود به عالم دیگر خواهی است با چهار چوب ذهنی اینگونه افراد هم خوانی ندارد
تو کز سرای طبیعت نمی روی بیرون /کجا به کوی طریقت گذر توانی کرد
مرتبه بعد مربوط به درک اموری است که در مرتبه آخر روی میدهد ودر زمره امور معقول و ملموس نیست و به قول معروف چشیدنی است نه بیان کردنی و دریافت آن منوط به تزکیه نفس است و با تعلیم و تعلم قابل انتقال نیست.
ای که از دفتر عقل ایت عشق اموزی /ترسم این نکته به تحقیق ندانی انست
و اگر عاقلان بدانند که چه لذتی در معرفت شهودی است که بسی فراتر از علم مادی است مطمعنا طالب ان خواهند بود زیرا هر دو در حقیقت علم هستند ولی با دو علم متفاوت
عقل اگر داند که دل در بند زلفش چون خوش است /عاقلان دیوانه گردند از پی زنجیر ما
بنابر این از نگاه ما شهود و علم هر دوریشه در علم الهی دارند منتها با دو عالم متفاوت بنابر این از نگاه ما بین عقل و علم و عرفان تفاوت ذاتی نیست بلکه تفاوت درمیزان و مرتبه وجودی انهاست .
حاصل کلام اینکه اصل وخالص عشق ریشه در ذات الاهی دارد و در تمام سلسله مراتب وجود به اشکال مختلف وجود است و کار ان کمک به کمال وجودی هر موجود است و از خدا شروع و به خدا نیز ختم میشود
از دم صبح ازل تا اخر شام ابد /دوستی و مهر بر یک عهدو یک میثاق بود
خوشا به حال کسانی که از این سرمایه وجودی درست استفاده کنند زیرا که عشق نشانه حیات دیگری است و نبود ان نشانه مرگ زود هنگام زیرا حیات حقیقی مرگ ندارد و انچه مرگ به دنبال دارد اصلا حیات نیست ش
هر انکه در این حلقه نیست زنده به عشق/بر او نمرده به فتوای من نماز کنید
در پایان همه دوستان را به پرورش این سرمایه بیهمتا دعوت میکنم
عرضه کردم دو جهان بر دل کار افتاده /بجز از عشق تو باقی همه فانی دانست
قابل ذکر است انچه بنده از اشعار خواجه حافظ بیان کردم جنبه استدلالی نداشت بلکه صرفا جهت زینت کلام و جا افتادن بهتر مطلب بود باشد که مقبول بوده باشد.
در پناه حق باشید
با سپاس
دوست گرامی، نوشتار و استفاده ی مناسب از شعرها در آن خیلی زیبا بود!
تبریک می گویم اگر آن را خودتان نگاشته اید:e303:
من هم معتقدم که سرآمد تمامی ارزشهای اخلاقی، زیبایی ها، ادراک و معنا در نهایت «عشق» است.
اما چند مورد در ارتباط با نوشتار شما لازم دانستم که مطرح کنم:
حق گرا نوشته: عشق یک حقیقت واحد است با مراتب متفاوت که در تمام ارکان هستی در جریان است ودر هر مرتبه میتوان نام خاصی بر ان نهاد اما جوهره و باطن ان دوست داشتن و دیگر خواهی و خروج از خود است که ریشه در اصل وخالص وجود دارد و جزء ذات حضرت حق است و همان باعث افرینش و هستی بخشی گردیده و در مرتبه خداوندی با ذات خدا یکی است ودر مراتب پایین تر که جملگی تجلیات همان وجود هستند وعاملی است که به مراتب پایین تر وجود کمک میکند که خود را به مراتب بالاتر رسانده و مجددا به اصل وجود رجوع کنند .
در ازل پرتو عشقت ز تجلی دم زد /عشق پیدا شد واتش به همه عالم زد
یعنی منظور این است که خدا عاشق خود شده و نتیجه ی این عشق، تجلی خودش در جهان است؟
پس از بازگشت به «اصل خود» چه می شود؟
آیا با عقلانیت می توان به این موضوع نگریست؟ و به پرسش هایی که مطرح کردم پاسخی منطقی داد؟
حق گرا نوشته: دریافت آن منوط به تزکیه نفس است و با تعلیم و تعلم قابل انتقال نیست.
ای که از دفتر عقل ایت عشق اموزی /ترسم این نکته به تحقیق ندانی انست
و اگر عاقلان بدانند که چه لذتی در معرفت شهودی است که بسی فراتر از علم مادی است مطمعنا طالب ان خواهند بود زیرا هر دو در حقیقت علم هستند ولی با دو علم متفاوت
ممکن است در این باره و منظورتان از "تزکیه نفس" بیشتر توضیح بدهید؟