دفترچه

نسخه‌ی کامل: دین‌دار و بی‌دین
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7
دوست دارم دوباره به قدرت گذشتهء خودم برگردم.
اون موقع هم یک سرباز کارکشته بودم.
در این زندگیم میخوام بازم آدم قوی ای بشم. حتی شاید خیلی قوی تر.
من ضعف و ترس را پذیرا نیستم. باید یک انسان جنگنده، شجاع، قوی باشم. انسانی مخوف!
اما در عین حال دیگر اشتباهات گذشته ام را تکرار نکنم!
روح من روح یک جنگاور است؛ یک سامورایی، یک نینجا، یک استاد کنگفو، یک جنگنده یک سرباز یک کماندو، یک سلحشور. یک موجود مستقل و قوی.
بیخود نیست میگویم آنچه در خواب میبینم در ارتباط و هماهنگی با خود واقعی من است. اینها تخیل نیست. یا واقعیت است و یا انعکاس خواست و حقیقت درونی من. هرچند کشتن انسانهای بی گناه درست نیست و من اکنون این را فهمیدم، و سعی کردم خودم را اصلاح کنم، طوری که دیگر مرتکب چنین خطایی نشوم.

این است که در زندگی به دنبال قدرتم. شکوه آدمی را، سرنوشت او را، در دست یافتن به قدرت میبینم.

اما خدا، مسئله ای لاینحل است!
شاید باشد. شاید نباشد. هرچه هست، ظاهرا با من مشکل چندانی هم ندارد، فقط میگوید یکسری کارها را هرگز نکن! دیگر تکرار نکن.
خدایی که مرا در برابر ترسها و زور و تحقیر تنها گذاشت، شاید چون میدانست که من باید دوباره به قدرت و جنگاوری گذشتهء خودم بازگردم، شاید چون میدانست که راه دیگری را طی نخواهم کرد. نمیدانم شاید هم از دستم عصبانی بود گفت حقت است آنوقت که زورت زیاد بود زدی مردم را کشتی و نفله کردی حالا هم من کمکت نمیکنم!
البته باید بگویم که من از دوران کودکی هم نشانه هایی از قدرت مخوف و توانایی ام در جنایت بروز دادم! ولی خوشبختانه خیلی زود به نحوی جلویش گرفته شد و از کردهء خویش پشیمان شدم E40b
هرچند حتی آن موقع هم ذاتا آدم بد و پلیدی نبودم، فقط یک قدرتی یک ویژگیهای غیرعادی در وجودم بود که نمیتوانستم خودم را کنترل کنم. داشتم یک بچهء مردم را از هستی ساقط میکردم! خیلی اذیتش کردم. خدا مرا ببخشاید!

بهرحال فکر میکنم من دیگر هرگز به سوی دنیای ضعیفان نخواهم رفت. هرگز نماز نخواهم خواند، هرگز از خدای ادیان نخواهم ترسید، چون این روح من نیست این ماهیت من نیست، این راه من نیست، این روش من نیست، اصلا گویی برای این خلق نشده ام. هرکس را بهر کاری ساخته اند. من یک جنگاورم! نهایتش شاید سرباز خدا بشوم و با شیاطین نبرد کنم بجای کشتن افراد بی گناه!! شاید از آنها دفاع کنم با قدرتم با شجاعتم. کسی چه میداند!
از همه نوع قدرت مخوف خوشم می آید. شیفتهء قدرتم. در چشمانم شکوه و زیبایی ای دارد که مرا مجذوب خویش میکند. هیچ چیز قدرت نمیشود! قدرتهای اصیل و درونی.

بهرحال من اکنون از خدا قدرتم را میخواهم که به من بازپس دهد! چون راهی جز این برایم متصور نیست.
کاری ندارم به کار عالم و آدم. هرچه میخواهند بگویند. دین هایشان را بیاورند، عبادت کنند، کلیسا و مسجدهایشان را بنا کنند، من با آنها بیگانه ام، گرچه امروز شفقت بسیار بیشتری دارم و آنها را لزوما دشمن نمیدانم.

از دید من هنر، آفریدن موجودات قدرتمند و شکوهمند است. نه موجوداتی ضعیف و رنجور! هرچند شاید انتهای هر رنجی به قدرت ختم شود، همچنان که رنجها در نهایت مرا قوی تر و شجاع تر کردند.
mbk نوشته: به نام خداوند مهرگستر خلی مهربان
"أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ وَ الْفُلْکَ تَجْری فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَی الْأَرْضِ إِلاَّ بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحیمٌ65 ""آیا نبوده می بینی که چون خداوند رام کرد تا برایتان چه در زمین هم گردنده روان می شود در دریا به دستورش هم خدداری می کند آسمان که می افتد بر زمین جز به دستورش چون خداوند به مردمان خیلی دوستداری خیلی مهربانیست 65"


من واسهء خداباورانی که دوگانه پرستی ها دارند تا کنون پسندی لایک نزدم چه برسد به ناباوران راستی پوسخند واسهء خاطرات بالای 65 فلانی پسند زدی یا دلخواه من دیگر از دست همه دلخورم که دوست ندارم مانندشان روزی باشم
پناه بر خداوند

یعنی چی؟ متوجه نشدم mbk جان من اصلا منظورم شما نبودین پست قبلی من ربطی به شما نداشت و این اتفاقی که تعریف کردم در فروم دیگری اتفاق افتاده بود. مگر شما هم علیرضا هستید؟! در مورد پسند و لایک اصلا نظر من اینگونه نیست که نخواهم بطور مطلق یک ناباور را لایک نکنم چیزی که مورد تایید باشد را لایک میکنم حتی طرف بدترین فرد روی زمین هم که باشد، من که کاری به کارت نداشتم حتی به عقیده‌ات احترام گذاشتم که گفتی من خدا پرست هستم و نه "سنی و نه شیعه" تا به حال یاد ندارم به هیچ یک از ادیان چه ساختگی و چه الهی بی احترامی کرده باشم حتی به آیین هندو و بودایی که بنظر خیلی‌ها مسخره و رویا پردازی است. شاید آنها هم عقاید ما برایشان عجیب و خنده دار باشد ولی تمسخر و سلاخی به نظر من کار اشتباهیست. اتفاقا mbk دوست دارم در مورد دین و عقاید تو بیشتر بدانم شاید چیزهای بدرد بخوری برای بشر ارائه داده، اگر کتابی یا مقاله‌ای چیزی داری برای من بگذار خوشحال هم میشوم. در مورد پوسخند که میگویی آخر حرف این دوستمان خنده‌دار و عجیب بود. E403
به نام خداوند مهرگستر خیلی مهربان
"یسئلونک عن الروح قل الروح من امر ربی و ما اوتیتم من العلم الا قلیلا *ولئن شئنا لنذهبن بالذی اوحینا الیک ثم لا تجد لک به علینا وکیلا *الا رحمة من ربک ان فضله کان علیک کبیرا* قل لئن اجتمعت الجن والانس علی ان یاتوا بمثل هذا القرآن لا یاتون بمثله و لو کان بعضهم لبعض ظهیرا* ولقد صرفنا فی هذا القرآن من کل مثل فابی اکثر الناس الا کفورا *"می پرسندت بارهء جان بگو جان از دستور پروردگارمِ هم چیست دادیمتان از دانشی جز اندکی *هم تا اگر خواستیم تا برای می بریم به آنکه نشانه دادیم سویت پس نباشد می یابی تا برایت بهش برما کارگماری *جز مهری از پروردگارت چون بیشتری اش بوده بر تو خیلی بزرگی *بگو تا برای اگر گردهم آید پری هم آدم بر که می آورند به نمونهء این گفتارشده نباشد می آورند به نمونه اش هم گر بود برخیشان برای برخی پشت آشکاری*هم تا برای پیش کارزدیم در این گفتارشده از هر نمونه ای باز خودداری کردند فراوانی مردمان جز رویگردانی هایی*"
Timsar نوشته: یعنی چی؟ متوجه نشدم mbk جان من اصلا منظورم شما نبودین پست قبلی من ربطی به شما نداشت و این اتفاقی که تعریف کردم در فروم دیگری اتفاق افتاده بود. مگر شما هم علیرضا هستید؟! در مورد پسند و لایک اصلا نظر من اینگونه نیست که نخواهم بطور مطلق یک ناباور را لایک نکنم چیزی که مورد تایید باشد را لایک میکنم حتی طرف بدترین فرد روی زمین هم که باشد، من که کاری به کارت نداشتم حتی به عقیده‌ات احترام گذاشتم که گفتی من خدا پرست هستم و نه "سنی و نه شیعه" تا به حال یاد ندارم به هیچ یک از ادیان چه ساختگی و چه الهی بی احترامی کرده باشم حتی به آیین هندو و بودایی که بنظر خیلی‌ها مسخره و رویا پردازی است. شاید آنها هم عقاید ما برایشان عجیب و خنده دار باشد ولی تمسخر و سلاخی به نظر من کار اشتباهیست. اتفاقا mbk دوست دارم در مورد دین و عقاید تو بیشتر بدانم شاید چیزهای بدرد بخوری برای بشر ارائه داده، اگر کتابی یا مقاله‌ای چیزی داری برای من بگذار خوشحال هم میشوم. در مورد پوسخند که میگویی آخر حرف این دوستمان خنده‌دار و عجیب بود. E403
هیچ.. از این پوسخندِ بگذریم .من سر خود اینکار را نکردم که رفتم توی سخن خداوند گردیدم دیدم خداوند فرمانی بجز یگانه پرستی ندارد هم آیینی جز آیین فرانبرداری ازمان دلخوش نیست شیعه یا سنی گرایی را خداوند نمی پذیرد کنون خداوند بهم چشم گوش داده؟ یا پدر مادرم یا خودم یا پیامبران پیشین ,تنها خداوند زمین را پهناور کرده بهم اندیشه داده آدمها همه رفتنی هستند کنون از من بپرسی که جانشینان پس پیامبر درود خداوند برش باد کی بوده من می گویم هر که بوده گذشته من دوست ندارم بندهء چیزی باشم که مرا سود نمی رساند خداوند بهارُ آفریده همه جا زیبا می شوند از درختان غنچه در می آید همینجور دم گرمتر می شود تا تابستان بیاید کار خداوند است خداوند است که خوراک پوشاک زن فرزند برایم می آورد تنها او را بندگی می کنم .سخن خداوند زیباست قرآن است پی هیچ نوشتاری سرودی نمی روم نه نوشتاری نوشتم واسه خودم نه گفتهء دیگران را نوشتم سادهء ساده .چند نفر بهم پیشنهاد برای برگرداندن سخن خداوند به زبان مادری هم فارسی دادند نه زمان داشتم نه کسی آمد بیاید بگوید پی اینکار یاورتیم چون رو راست بهشان می گویم تنها برداشت خودم را گویم نه گرایشی جز آیین فرمانبرداری اسلام دارم اونها می گویند داعشی وهابی طالبان کافر و... نترسیدم هم می گویم هیچیک نیستم جز خداوند پرست مسلمان
پناه بر خداوندی که شب در روز در می آورد هم روز درشب هم رام کرد آفتاب هم ماه همگی روانند برای پایان زمانی شناسه گشته ای این است خداوند پروردگارمان تا برایش پادشاهیست هم کسانی فرا می خوانند جز او را دارا نیستند پوست روی هستهء خرما که اگر فرا بخوانیمشان نباشد می شنوند فراخوانیمان هم گر بشنوند چیست پاسخی می دهندمان ؟هم زمانی برپایی رویگردان به همبازگذاریمان می شوند هم آگاه نمی کندم نمونهء سنجنده کار. ما همه نیازمندانیم سوی خداوند هم خداوند اوست بهره مند پسندیده اگر بخواهد می بردمان هم می آورد به آفرینشی تازه هم چیست این بر خداوند به خیلی شکست ناپذیری؟
داستان از آنجایی شروع شد که من چندی پیش به خانواده‌ام گفتم میخواهم در مورد دینم بیشتر تحقیق کنم و اگر به نتیجه‌ای نرسیدم پیشاپیش عذر میخواهم شاید یک بی‌دین شدم !! آنها هم برآشفتن و از همان موقعه توهین به من شروع شد کافر بی‌دین ، حرام لقمه این حرف‌ها چیست که میزنی؟ اینها همش در حد حرفه مگر اهل دین نگفتن در مورد تمام ادیان خوب تحقیق کنید، و اگر کسی بدون تحقیق دینی را تقلید از بزرگان خودش به ارث برده باشد با یک کافر هیچ فرقی ندارد. خب من هم این حق را دارم در مورد دینم و تمامی ادیان تحقیق کنم، بارها همین شبهاتی که توی سایت های ضد دینی را که میخواندم به خانه منتقل میکردم یکسری را حواب میدادن و پاسخ بعضی‌ها را نمیدانستن، من هم گفتم نمیخوام دیگر مثل شما بی‌مغز و کله پوک باشم، باید دنباله علم بروم و چیزهای زیادی یاد بگیرم من دیگه اون آدم سابق نیستم که هر خرافاتی رو بخوام قبول کنم. تا اینکه با سایت زندیق و چند سایت ضد دین آشنا شدم اما باز هم نوشته‌های آرش بیخدا تاثیری در من بوجود نیاورد و اتفاقا عقاید منو محکمتر کرد با خودم گفتم این احمق مشکلش با جمهوری اسلامی ایران است برای همین رفته شبهه ایجاد کرده و قصدش اینه که اسلام رو یکجورایی بکوبه، شاید اگر توی حرفاش با لحن مودبانه و متین سخن میگفت همان بار اولی که وارد سایتش شدم مخم زده میشد اما با این فحش‌هایی که به اسلام و پیامبر داده بود گفتم این آرش بیخدا هم با یک داعشی هیچ فرقی ندارد. کی به این اراجیف گوش میده حتی خیلی از شبهاتی که مطرح کرده درست نیستن، از اینکه من آدم کنجکاوی هستم دست از تلاش برنداشتم و سراغ کتاب‌های ممنوعه و روشنگری رفتم با خواندن یک کتاب احساس کردم سکوی پرتاب من شروع شده و دیگر نظرم در مورد دین عوض شده و الان شاید 10٪ عقاید مذهبی در من وجود داره و اون هم بخاطر دلگرمی است وگرنه کسی نه نماز میخواند و نه روزه میگیرد با انسان بی‌دین هیچ فرقی نمیکند پس آن 10٪ هم گول بزنی هست. پست‌های کوروش هم کم و بیش بی‌تاثیر نبود. از الان میخوام بیشتر تحقیق بکنم بیشتر کتاب ممنوعه و روشنگری بخوانم تو کارم بیشتر تلاش بکنم و اینکه ورزش کنم مهمترین اصل زندگی که میتونه انسان رو به سعادت و تکامل برسونه همین ها هستن.
تو دوران نوجوانی خوب ورزش میکردم فوتبال یکی از علاقه‌های من بود خیلی فوتبال رو دوست داشتم، به همراه چند نفر از دوستانم یک سالن فوتبال اجاره کردیم و دو سانس بازی میکردیم واقعا روزهای خوبی بود اواخر قبل از اینکه قوتبال رو کنار بزارم بدنم خیلی آماده بود دو سه ساعت بی‌وقفه میدویدم، مثل پلنگ خستگی ناپذیر بودم اما الان با این گرونی که توی ایران پیش اومده شاید کمتر کسی از دوستان سابقم پایه بازگشت به روزهای نوجوانی باشد شاید حس و حال آن روزها را نداشته باشند اگر بخواهم پیشنهاد بدهم میدانم نتیجه نمیگیرم و با جواب رد مواجه میشوم ولی برای این هم راهکار دارم باید خودم تنهایی در دل طبیعت ورزش کنم و قوی شم باید باز هم به شرایط ایده‌آل خودم برسم میخواهم روزهای خوبی برای خودم رقم بزنم دیگر بی‌هدف نیستم نمیخواهم متحجر باشم، همین که خرافات را از خودم دور کردم بسیار خوشحالم من دیگر انسان سابق نیستم.
kourosh_iran نوشته: یه بار من به خدا گفتم ازش درخواست کردم گفتم من فکر میکنم اون رنج ها و بدبختی های بزرگی که در کودکی بهم تحمیل شد خب بر اساس نظام زندگیهای چندگانه دلیلش یه جرم و جنایت بزرگی در زندگی گذشتهء من بوده، ولی دوست دارم بدونم مثلا چی بوده چکار کردم که چنین مجازات سختی داشته. خودم به فکرم میرسید که مثلا شاید در زندگی قبلیم خودکشی کردم یا جنایت جنسی و اینهایی چیزی.
آقا ما شاید یکی دو شب بعد در خواب دیدیدم خودمان را :e057:
در نقش یه سرباز آمریکایی بودم در یه زمانی در گذشته.
...
البته این خوابه ادامه هم داشت (قسمت ضمیمه!) که یادم رفت و نگفتم.
اگر علاقمند بودید بگید بقیهء ماجرا رو تعریف کنم!
این خواب ما واسه خودش یه فیلم سینمایی بود :e057:
kourosh_iran نوشته: البته این خوابه ادامه هم داشت (قسمت ضمیمه!) که یادم رفت و نگفتم.
اگر علاقمند بودید بگید بقیهء ماجرا رو تعریف کنم!
این خواب ما واسه خودش یه فیلم سینمایی بود :e057:

بله کامل تعریف کن، برای من بارها اتفاق افتاده که در عالم رویا متوجه میشوم که دارم خواب میبینم و خوابم رو کنترل میکنم مثلا اگر خواب جنگی باشه ترسی از مردن ندارم. با خودم میگم فوقش اگه مُردم از خواب بیدار میشم و به این رویا پایان میدم، مثلا یکبار خواب دیدم یک عده اومدن تو محله ما میخوان ما را بکشند من هم فهمیدم این یک خوابه و بجوای اینکه بترسم و خودم رو قایم کنم رفتم از خانواده‌ام حمایت کردم پریدم وسط و گفتم باد و باد هر چی شد خیلی‌ها رو کشتم ولی اونا نتونستن به من صدمه‌ای بزنند. اما آخرش به هدفم نرسیدم چون برادرم توی این جنگ مُرد و من هم یهو از خواب پریدم و خیلی ناراحت شدم عذاب وجدان داشتم که چرا نتونستم نجاتش بدم. گاهی هم خواب سکسی میدیدم همان لحظه میفهمیدم این یک خواب است برای همین ترسی نداشتم که با چه کسی دارم سکس میکنم، خوابم رو کنترل میکردم مثلا میرفتم تو خیابان و با هر زنی که دوست داشتم سکس میکردم حتا زنانی که شوهر داشتن و نیز شوهرش کنارشان بود !! نمیدونم برای تو پیش آمده یا نه؟ ولی چند وقتیه شاید بدلیل مشغله فکری دیگر از این خواب‌ها ندیدم.
به بقیهء فیلم سینمایی توجه فرمایید... E105

آره آقا تا اونجا گفتم که زدیم اون مردم بیچاره رو نفله کردیم. فکر کنم فقط اون دوتا بچه رو زنده گذاشتم که تروتمیز بودن و لباسهای گران و پوست سفیدی داشتن و معلوم بود از خانوادهء پولداری هستن و شاید اصالتا مال اون کشور نبودن. نمیدونم پدر و مادرشون کجا بودن.

مرحله دوم خوابم منتقل شد به انگار چندین سال بعد.
با یه مرد مسنی انگار رابطهء آشنایی برقرار کرده بودم و به خونش رفت و آمد میکردم چون توی خونش بودم که اونجا با زنش زندگی میکرد، نمیدونم چطوری و واسه چی البته با هم آشنا شده بودیم. اون مرد مسن یه زن جوان داشت. بله شرایط به این شکل بود ولی یجوری به زودی فهمیدم که این مرد از جنایتی که من چندین سال قبل در جنگ مرتکب شده بودم و کلی آدم غیرنظامی رو کشته بودم خبر داره و شستم خبردار شد که میخواد از من انتقامش رو بگیره! دیگه جزییاتش نمیدونم کی بود و چطور فهمیده بود آیا از همون ملیت اون افرادی بود که کشته بودم یا نه. فقط اصل ماجرا اینکه من فهمیدم قضیه چیه و سعی کردم پیشدستی کنم قبل از اینکه اون طرف منو چپه کنه حالا به هر طریقی مثلا بکشه یا رازم رو برای عموم یا مراجع مربوطه فاش کنه من ترتیبش رو بدم! بخاطر همین سعی کردم وانمود کنم که متوجه قضیه نشدم. بعد یادمه میخواستم طرف رو بکشم نمیدونم به چه روشی ولی انگار توی فکرم بود توی قهوه ایناش که میخورد سم بریزم! زنش دقیقا معلوم نبود از ماجرا خبر داره یا نه و تا چه حد، ولی بنظرم اون مرده (شوهرش) رو دوست داشت، هرچند بنظرم چون شوهره پیر بود میدونست که مدت زیادی نمیتونه باهاش باشه و باید به فکر آیندهء خودش هم باشه.
آقا من و اون مرد با هم اصطکاک شدیدی پیدا کردیم وارد یک نبرد روانی و حیله گری جنگی شدیدی شدیم، چون اونم واقعا آدم زیرک و با تجربه ای بود و من شک کردم که احتمالا اون از اینکه من قضیه رو فهمیدم و میخوام دخلش رو بیارم بو برده باشه و اونم داره با من بازی و حیله گری متقابل میکنه و گولم میزنه! نبرد روانی و فکری سختی بود!
نمیدونم آخرش چی شد ولی فکر کنم موفق شدم قبل از اینکه بیشتر شک کنه و بخواد عکس العملی بکنه پیشدستی بکنم و بکشمش! سر همسر جوانش هم نمیدونم چی اومد.
خلاصه این ظاهرا آخرین جنایتی بود که من در اون زندگیم مرتکب شدم. بقیهء چیزی که در خواب دیدم این بود که در جهان تنها بود، توی یک فضای نامعلوم بودم، یه خونهء بزرگ بود که بخشهای بزرگی از اون شیشه ای بود، انگار من صاحب اون خونه بودم، خونه ای که شاید مال کس دیگری بود و من تصاحب کرده بودم، نمیدونم، بهرحال یک محیط خیلی تنها و ساکت بود و خیلی سرد و بی روح، اصلا انگار هیچ روحی وجود نداشت، همه چیز انگار در یک خاموشی ازلی و ابدی و بی معنایی و بدون هیچ روحی فرو رفته بود، و این حالت خیلی سنگین بود، اما من هنوزم ماهیت و وجود خودم رو درک میکردم و در برابر این فشار و سردی و تنهایی مقاومت میکردم، با اینکه درونا از هر احساس شادی و معنا و هدف زندگی خالی بودم، و انگار فراتر از اون محیط محدود دیگه دنیایی وجود نداشت، یعنی شاید وجود داشت اما هیچ چیز معنادار و هدفمندی درش نبود و همه چیز مثل یک مشت ماکت بیروح شده بود (مثلا درختها). تنها یادمه وجود یک موجود دیگر رو در اون محیط کشف کردم و اون مادرم بود! (مادری که در زندگی فعلی دارم). او انگار یجورایی به وجود من وابسته بود و سرنوشت من با سرنوشت اون آمیخته شده بود، هرچند احتمالا از این شرایط خوشش نمی آمد و انگار نگران و در انتظار بود و مثل من دچار سرگردانی شده بود.

تفسیر خود من از این خواب این بود که من در زندگی قبلیم مرتکب جنایت جنگی شدم و جنایت اول با اینکه تعداد زیادی انسان بی گناه رو کشتم اما بهرحال چون در زمان جنگ و تحت شرایط سخت و ترس و ریسک و فشار و محدودیت زمان بود شاید به اندازهء جنایت دوم که کشتن اون مرد مسن بود بزرگ نبود. هرچند از دید خودم هیچ چاره ای نداشتم. یا باید اون مرد رو میکشتم و یا با عواقب جنایت جنگی خودم روبرو میشدم و مثلا زندانی میشدم یا اعدام یا اینکه درواقع یکسری آدمها مثل اون مرد خودشون شخصا میخواستن ازم انتقامش رو بگیرن، نمیدونم ولی بهرحال نمیخواستم اینطور بشه. اون جنایت دوم کار رو تموم کرد و من روح زندگی رو از دست دادم. وجود داشتم اما دیگه هیچ معنا و روح و شادی ای وجود نداشت! انگار دنیا به آخر رسیده بود، همه چیز از بین رفته بود، و در مکان و زمان بی معنایی فقط من بدون هیچ هدف و معنایی باقی مونده بودم. روح زندگی از بین رفته بود!
به نام خداوند مهرگستر خیلی مهربان
"فَلِذٰلِكَ فَادعُ ۖ وَاستَقِم كَما أُمِرتَ ۖ وَلا تَتَّبِع أَهواءَهُم ۖ وَقُل آمَنتُ بِما أَنزَلَ اللَّهُ مِن كِتابٍ ۖ وَأُمِرتُ لِأَعدِلَ بَینَكُمُ ۖ اللَّهُ رَبُّنا وَرَبُّكُم ۖ لَنا أَعمالُنا وَلَكُم أَعمالُكُم ۖ لا حُجَّةَ بَینَنا وَبَینَكُمُ ۖ اللَّهُ یَجمَعُ بَینَنا ۖ وَإِلَیهِ المَصیرُ﴿15﴾سوره مبارکه الشورى آیه 15 "
"باز برای این فرابخوان هم بخواه برپاباشی جور چه دستور شدی هم نباشد پی می روی باداندیشه هاشان هم بگو باورکردم به چه فرود آورد خداوند از نوشتارُ هم دستور شدم برای برابری سازم میانتان خداوند پروردگارمان هم پروردگارتان تا برایمان انجامهامان هم تا برایتان انجامهاتان نباشد تلاشی میانمان هم میانتان خداوند گردهم می آورد میانمان هم سویش جابجاشدنهاست 15 هم اندیشی"
من دوست ندارم سرگردان بمانم هم سرگردان دیگری را بسازم این خوابها با دیدن سخن خداوند پی می برم خوابهای پریشان است که پری جنها آدمها را سرگرم می دارند چون دشمن مایند که پی گمراهی مایند من خودم مادرم چند بار گفته خواب پدرت دیدم یکی گفت فلانی را خواب دیدم گفتم دیدید دیدید من بهشان باور ندارم داستان همونه که می اندیشم پی جز هستی ای که در آن زندگی می کنم هم هستی واپسین نیستم هم باور ندارم بیش از یکبار زاده شدنی در کار باشد
خداوندا مرا درست بین تر کن که باد اندیشی بکار نزنم هم نوشتارت را پی بروم هم از پیشینیان پند بگیرم ای خداوندی که مرا از خاک از تخم پدر مادر از شکم مادرم درآوردی هم می میرانی ام هم زمان واپسین بازخواستم می کنی
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7