برو بابا برو از این بحث های بیهوده دست بردار.
برو مثل من به کار و زندگیت برس.
اینا همش داستانهای کودکانه است در برابر واقعیت های زندگی!
آدم خودش میبینه خودش تجربه میکنه.
ملا، دین، نظام مقدس، اینا همه رو بذار درکوزه آبش رو بخور!
آدم باش، آدم باشن نباید کار به کارت داشته باشن، وگرنه خودشون آدم نیستن!
همین چند روز پیش شوهرخالهء من که سنش بالاست سکتهء مغزی ناقص زده بنده خدا توی بیمارستانه. اما دیشب خبر دادن حالش بهتر شده و دکترها بهش خیلی امیدوارن چون خوشبختانه آسیب مغزی کم بوده و از نظر جسمی هم طرف قوی و سالمه امید به بهبودی و کاهش عوارض زیاده.
حالا این خبر رو به من دادن خب مقداری ناراحت شدم اما اونقدر قوی هستم نترس هستم فهمیدم که این مسائل هیچ ربطی به دین نداره و بخواد بیفته میفته اگر دلیلی هم داره دلیلش نماز و روزه و اعتقاد داشتن و نداشتن به تنهایی نیست، که هیچ فشاری بهم نیامد. من اصولا یاد گرفتم خودم رو تمرین دادم اراده کردم تصمیم گرفتم که در زندگی شجاع باشم و از ترس دوری کنم، چون ترس آدم رو ضعیف میکنه، رنج میده، قدرت تفکر و عمل و تصمیم درست رو از آدم میگیره.
بگم این شوهرخالهء ما هم با اینکه میشه گفت آدم تقریبا بی دینی بود و اصلا اعتقادی به اسلام و دین و این حرفا نداشت خودش هم صراحتا گفته بود، مشروب هم میخورد مثلا، اما بقیهء ابعاد تاجاییکه ما دیده بودیم نسبت به ما و دیگران آدم خوبی بود خوبی کرده بود به همه که بدی نکرده بود. در زمینه های اصلی زندگی یه اعتقادات تربیت و مرام واقعا تحسین برانگیزی داشت واسه خودش (یه چند سالی ما با هم خیلی نزدیک و همراه بودیم مدتی هم نزدیک هم زندگی میکردیم). بخاطر همین واسه من عجیب نبود که بلایی سرش نیاد و خوب بشه و امید دارم که نهایت هم مرگ نسبتا خوبی داشته باشه. هرچند بهرحال هر آدمی اشتباهات و بدی هایی هم داره شکی نیست مثلا خود اعضای خانوادش بعضی وقتا باهاش مشکل و دعوا داشتن، ولی در کل آدم خوب و بامرامی بوده بنظر من شخصا. بالاخره هر آدمی ضعفها و اشتباهاتی درحد خودش داره شکی نیست، و شاید خیلی وقتا این بخاطر عدم درک ما هم باشه که درک نمیکنیم بابا طرف دیگه توانش ظرفیتش در اون حده ما فکر میکنیم مثلا خودخواهه! مثلا یکی از همکارهای من که ازم مدام توقع انجام یکسری کارها براش رو داشت و خورده فرمایش میکرد آخرش باهاش دعوا کردم حالش رو گرفتم، چون واقعا آزاردهنده بود آدم پررویی بود میگفت تو وظیفت هست و نمیدونم زکات علم و توانایی و این حرفا هم هست :e057: درصورتی که بنظر من هرکس حق داره راحتی خودش رو حفظ کنه و هرکس یه ظرفیتی داره یجوری فکر میکنه. حد نیکی کردن و جاش به اختیار و تشخیص و شعور افراد برمیگرده. همین که آدمی در حق دیگران ظلم نکنه بنظر من باید امنیت و آسایش داشته باشه، حتی از دست خدا!
یعنی این شوهرخاله ما اینقد آدم بامرامی بود خداییش اینقدر مهمون نواز با مرام آقا که ملت چندتا خانواده همین ایام عید میریختن خونش! آخه سالهاست شمال زندگی میکنن.
من اینقد دلم سوخت وقتی فکر کردم بنده خدا ناقصی چیزی بشه خدای نکرده و آدمی که تاحالا اینقدر شخصیت برو بیا واسه خودش داشته به همه دیگران خورانده کمک کرده حالا خودش سربار و محتاج کسی بشه، حتی اگر نزدیکان و خانواده خودش باشن!
دوست عزیز عدالت و انسانیت و نیکی و حق رو آدم خودش درک میکنه میبینه لمس میکنه، آیا دین باید اینا رو برای ما تعریف کنه آیا اگر کسان دیگری خلاف عقل و وجدان و تجربیات ما بهمون بگن باید باور کنیم؟ باید کدوم رو معیار قرار بدیم؟
حالا نمیگم دیگه ما همه چیز رو میدونیم میتونیم قضاوت مطلق بکنیم، ولی خود دین و منابع دینی هم مطلق نیستن که. بالاخره باید در زندگی یه چیزایی باشه و هست که لمس میشن درک میشن آدم میفهمه خودش میبینه! همینطوری روی هوا و تخیلی و صرفا بر اساس باور و القا نیست و نمیشه همه چی که!
آدم خوب خوبه، چه با دین چه بی دین، چه با اعتقاد چه بی اعتقاد، و روا نیست آدم بهش ظلمی تعرضی بکنه، اونوقت خدا میاد این کار رو بکنه؟ تازه که خودشون میگن خدا از حق خودش میگذره! فرضا ما کون گشاد هم بوده باشیم که یکسری دستورات دینی رو عمل نکردیم.
منو بگی این شوهرخالم هر بلایی هم حتی سرش بیاد خدای نکرده، میگم آدم خوبی بود بدی در حق ما نکرد که خوبی کرد مرد خوبی بود. و بتونم هرکاری از دستم بربیاد براش میکنم. حالا اینکه بلایی سرش بیاد من دیگه نمیدونم خدا نیستم شاید گناهانی داشته شاید دلیل خاصی داشته ولی بهرحال بعید میدونم بخاطر نماز و روزه و اعتقاد داشتن و نداشتن به دین بوده باشه و اصلا چنین چیزی برام قابل درک و باور نیست. اگر توی دنیا سر آدمهای خوب فقط بدی بیاد فقط بدبخت بشن کونشون پاره بشه، من اعتقادم رو به خدا از دست میدم چون دیگه دلیلی برای باورش وجود نداره. اونایی که بلا میکشن خب دلیل خاص داره مردش هستن ایمانش رو دارن رضایت دارن بالاخره الکی همینطوری تصادفی و بدون حساب و قاعده نیست بنظر من. مثلا اگر امام حسین میره به اون وضع کشته میشه، اون فرد در ظرفیت و توان و ایمانش بوده این کار و با میل و رضا کرده این کار رو، و لزوما از هر آدم عادی این انتظار نمیره.
به نام خداوند مهرگستر خیلی مهربان
"و عنده مفاتح الغیب لا یعلمها الا هو و یعلم ما فی البر وما فی البحر و ما تسقط من ورقة الا یعلمها و لا حبة فی ظلمات الارض ولا رطب ولا یابس الا فی کتاب مبین و هو الذی یتوفاکم بالیل و یعلم ما جرحتم بالنهار ثم یبعثکم فیه لیقضی اجل مسمی ثم الیه مرجعکم ثم ینبئکم بما کنتم تعملون وهو القاهر فوق عباده و یرسل علیکم حفظة حتی اذا جاء احدکم الموت توفته رسلنا و هم لا یفرطون ثم ردوا الی الله مولاهم الحق الا له الحکم و هو اسرع الحاسبین "
"هم نزدش کلیدهای پنهانِ نباشد می داندش جز او هم می داند چه در خشکیست هم چه در دریا هم چه می افتد از برگی جز می داندش هم نباشد دانه ای در تاریکیهای زمین هم نباشد تری هم نباشد خشکی جز در نوشتاریست آشکار گشته ای هم اوست کسی سراسر می گیردتان به شب هم می داند چه خراش خوردید به روز پس بر می انگیزدتان درش برای انجام می شود پایان زمانی شناسه گشته ای پس سویش برگشت گاهتانِ پس آگاه می کندتان به چه بودید انجام می دادید هم اوست توانا بر بندگانش هم می فرستد برتان نگهبانانی هنگام گداری آمد یکیتان مردن سراسر می گیردش فرستاده هامان هم آنها نباشد کوتاهی می کنند پس کنار گذاشته می شوند سوی خداوند سرپرستشان درست آیا نباشد تا برایش فرمان هم اوست تند ترین رسیدگی گران "
خوب در زمان سختی در خشکی دریا یا هر کجا تنها خداوند را فرامی خوانید باز انگدار که آسانی یافتید همباز بهش می آورید من ارزشگذارش هستم بهانه آوردید خداوند واسه مان کاری نکرده ما خودمان پیروز از سختی ها درآمدیم من اینجور بهانه ها را نمی آورم خداوندا برای چشم گوش اندیشه دست پا زمین آسمانت پاس تو که آنچه من به زندگی دریافتم زمانی که سختیت آمده نه پزشک کارساز بوده نه خانواده نه من تنها بخشش هایت بوده که کارساز بوده هم هست هم زمانی که خوشیت آمده کسی جلوگیرش نبوده هم واپسینت را باور دارم هم تنها از تو می ترسم یگانهء پر توان مرا نماز خوان هم پاکیزه دهنده ها بگذار
قبلا گفته بودم دین مشکلی با علم و تحقیق نداره حتی اگر به مرحلهای از علم برسیم که به وجود خدا هم شک ببریم از نظر من مشکلی ندارد شاید برای مسلمانان افراطی ایراد داشته باشد. در دین تندروی و افراط جایگاهی ندارد من توی فروم دیگهای بحث میکردم، زیر پست یک خداناباور را لایک زدم یکی از افراطیهای تندرو به من پیام خصوصی داد
-علیرضا: چکار میکنی چرا خودت رو تو گناه میاندازی؟
-من: چرا؟ مگر چی شده؟
-علیرضا: چرا زیر پست کافران رو لایک میکنی مگر نمیدانی همراهی کفار حرام است؟
-من: اولا بحث درون دینی نبود و ربطی به دین و اسلام و اینها نداشت کُس شعر نگو کس خول
-علیرضا: اینها از دین خارج شدن و همراهی اینها یعنی تایید اینها !!
-من: متحجر کله پوک بیمغز کجای دین آمده که لایک و تایید یک خداناباور حرام است؟
-علیرضا: گمشو دیگه با من حرف نزن از نظر من تو هم با اونا یکی هستی Ignore
-من: ب کیرم گمشو
متعصب در این حد دیده بودی؟
خودت میبری و خودت هم میدوزی حالا کی گفته دین باعث مریض شدن و یا به این روز افتادن فامیلتون شده تکلیف خودت رو با خودت مشخص کن یه جا خدا رو انکار میکنی و در جای دیگه میگه خدا فلان، از بالای منبر بیا پایین و آهسته برو تا با هم بریم، ترمزت بریده
من یه چندتا دلیل از تو خواستم و از جواب دادن بهشون طفره رفتی حالا یا اینکه خودتو زدی به اون راه و یا جوابی نداشتی انسان باید برای بیدینی خودش هم فرنود کافی داشته باشه جالبه اکثر دوستات بخاطر سایت افشا دین خودشون رو از دست دادن، مگه من کُسم خوله که عقلم رو بزارم در اختیار آرش بیخدا کسی که به گفته خودش بخاطر مشکلی که با حکومت ایران داره رفته همچین اراجیفی نوشته !! تمام شبهاتی که مطرح کرده رو در سایتهای دینی جوب دادن این آقا اگر حرفش بر حق بود نیاز نبود انقدر به پیامبر و اهلبیت فحاشی کنه، از همین جا میشه منطقش رو زیر سوال برد و دانست چیزی برای گفتن نداره ، اما من مثل شما بیاراده نیستم حداقل اگر بخوام مسیری رو دنبال کنم خوب تحقیق میکنم.
Timsar نوشته: من یه چندتا دلیل از تو خواستم و از جواب دادن بهشون طفره رفتی حالا یا اینکه خودتو زدی به اون راه و یا جوابی نداشتی
کدوم دلیل کدوم سوال که جوابت رو ندادم؟
روشن و دقیق مطرح کن ببینم قبلا جوابت رو دادم یا نه.
من این همه جواب دادم توضیح دادم از تجربه های زندگی خودم گفتم فکر میکنم جواب همهء سوالات شما درش هست، ولی شاید شما متوجه منظورم نشدید.
مثلا درمورد مجازات اسلامی یا غربی در مواردی مثل تجاوز سوال کردید، بنده توضیح دادم و دلایلی آوردم گفتم که از دید من حتی اگر مجازات اسلام عادلانه تر باشه بازم در عمل اهمیتی نداره و چیزی رو ثابت نمیکنه و تغییر نمیده. اهمیتی هم ندادم هیچوقت اونقدر و نمیدم که بخوام برم روی این موارد تحقیق و حلشون کنم، چون بنظر من اینا مسائل و مشکلات اصلی زندگی در این روزگار نیست، یعنی خیلی چیزای دیگه هست که آدم توش مونده، اونوقت باید بره دنبال یکسری موارد خاص که چی بشه؟ مثلا من به شخصه اصلا نتونستم ازدواج کنم میبینم نمیشه ماشالا خدا اینقدر سخت و پرهزینه درست کرده این مسائل رو یا شرایط بهرحال به هر علتی اینطور هست که بنظر من یکی ارزشش رو نداره و ترجیح میدم آزاد و بدون مسئولیت باشم در این زمینه. حالا چرا باید توی فکر این باشم مسئلهء اصلی باشه برای من که جواب این سوال رو بدونم که اگر کسی به همسرم تجاوز کرد باید چطوری مجازات بشه؟ چه اهمیتی داره وقتی اصولا صورت مسئله وجود نداره و قبلش مسائل مهمتر و پایه تری وجود دارن؟
اینطور سوالات نیاز به تفکر و تحقیق گسترده ای داره چون مسئلهء کوچکی نیست و مسئلهء مرگ و کشتن و خشونت اونم به شکل وحشیانه ای هست، که اینا ابعاد مختلف اجتماعی و روانی دارن و به زمانه و شرایط هم ارتباط دارن. من هیچوقت دنبال حل این مسائل و دونستن جوابشون نبوده و نیستم چون بنظر من چندان کاربرد و اهمیت عملی نداره؛ حداقل نه برای من تا حالا و در آیندهء قابل تصور!
پس اگر جواب صریح، ببخشید، خر فهم میخوای، دوست عزیز من جواب این سوال رو نمیدونم و برام اهمیتی هم نداره روش فکر کنم به خودم زحمت بدم چون نیاز به وقت و انرژی و تحقیق داره. این مسئلهء زندگی و محیط و شرایط من نیست. من اولویت های مهمتری برای حل کردن دارم.
میگی به مادرم خواهرم تجاوز کنن چکار میکنم. نمیدونم! احتمال چنین چیزی بنظر من خیلی کمه و بیکار نیستم از الان که کلی کارهای مهمتر دارم کلی مسائل پایه تر و اولیه ترم گیر دارم موندم خودم، برم دنبال تعیین مجازات برای سناریوهای تخیلی احتمالی!! امری هم که غیرمنتظره اتفاق افتاد دیگه افتاده بنظر من و مجازات و انتقام و این حرفا دیگه فایدهء چندانی نداره و چیزی رو حل نمیکنه، مگر برای جلوگیری و دفع وقوع مجدد اون جرم نسبت به خودت و نزدیکان خودت باشه، که فعلا در این مملکت این مسئله و مشکل جدی برای ما بحساب نمیاد چون بهرصورت حکومت اسلامی هست و احکام جدی و مجازات به حد کافی شدید داره. هرچند من نمیگم این مجازات درسته یا غلط، ولی بهرصورت مسئله ای نیست که نیازی احساس کنم باید بهش فکر و درموردش تحقیق و حلش کنم! دلایلش رو هم قبلا گفتم. شما اگر میگی مهمه و مسئلهء مهمی رو ثابت یا رد میکنه و چیز مهمی رو عمل تغییر میده دونستن جوابش، بگو چرا توضیح بده خب! مثلا اگر به این برسیم که حکم اسلام عادلانه تر و مفیدتره برای اجتماع، خب که چی؟ چطوری چه نتیجه ای میخوای بگیری ازش؟ حقانیت اسلام ثابت میشه؟ ثابت میشه که حکومت اسلامی در کل بهتره مفیدتره برای مردم؟ مگه مسائل زندگی و اجتماع فقط همین یکی دوتاست؟ شما اول باید بتونی دو لقمه نون دربیاری بدون اینکه بخواد کونت پاره بشه هزار جور فشار و بدبختی سرت بیاد بخاطر دوزار زندگی کردن، تا بعدا بتونی به مسائل دیگر آدمیت و زندگی هم فکر کنی!
به نام خداوند مهرگستر خلی مهربان
"أَ لَمْ تَرَ أَنَّ اللَّهَ سَخَّرَ لَکُمْ ما فِی الْأَرْضِ وَ الْفُلْکَ تَجْری فِی الْبَحْرِ بِأَمْرِهِ وَ یُمْسِکُ السَّماءَ أَنْ تَقَعَ عَلَی الْأَرْضِ إِلاَّ بِإِذْنِهِ إِنَّ اللَّهَ بِالنَّاسِ لَرَؤُفٌ رَحیمٌ65 ""آیا نبوده می بینی که چون خداوند رام کرد تا برایتان چه در زمین هم گردنده روان می شود در دریا به دستورش هم خدداری می کند آسمان که می افتد بر زمین جز به دستورش چون خداوند به مردمان خیلی دوستداری خیلی مهربانیست 65"
Timsar نوشته: قبلا گفته بودم دین مشکلی با علم و تحقیق نداره حتی اگر به مرحلهای از علم برسیم که به وجود خدا هم شک ببریم از نظر من مشکلی ندارد شاید برای مسلمانان افراطی ایراد داشته باشد. در دین تندروی و افراط جایگاهی ندارد من توی فروم دیگهای بحث میکردم، زیر پست یک خداناباور را لایک زدم یکی از افراطیهای تندرو به من پیام خصوصی داد
-علیرضا: چکار میکنی چرا خودت رو تو گناه میاندازی؟
-من: چرا؟ مگر چی شده؟
-علیرضا: چرا زیر پست کافران رو لایک میکنی مگر نمیدانی همراهی کفار حرام است؟
-من: اولا بحث درون دینی نبود و ربطی به دین و اسلام و اینها نداشت کُس شعر نگو کس خول
-علیرضا: اینها از دین خارج شدن و همراهی اینها یعنی تایید اینها !!
-من: متحجر کله پوک بیمغز کجای دین آمده که لایک و تایید یک خداناباور حرام است؟
-علیرضا: گمشو دیگه با من حرف نزن از نظر من تو هم با اونا یکی هستی Ignore
-من: ب کیرم گمشو
متعصب در این حد دیده بودی؟
من واسهء خداباورانی که دوگانه پرستی ها دارند تا کنون پسندی لایک نزدم چه برسد به ناباوران راستی پوسخند واسهء خاطرات بالای 65 فلانی پسند زدی یا دلخواه من دیگر از دست همه دلخورم که دوست ندارم مانندشان روزی باشم
پناه بر خداوند
خیلی وقت پیش یکی از فامیلهای ما دزد خونشون رو زده بود، دزد رو پیدا کردن شکایت کردن دزد رو گرفتن، بعد خانوادهء دزده رفته بودن این فامیل ما رو تهدید کرده بودن، اونا هم حامی و قدرتی نداشتن خب ترسیدن از جونشون آسایش و زندگیشون بیچاره ها، و بخاطر همین رضایت دادن و دزده که پدر خانوادهء دزدها بود آزاد شد!
حتی در مسائل مثل تجاوز هم تاجاییکه من شنیدم مواردی بوده و هست و شدنیه که با استفاده از رابطه و پارتی و رشوه دادن و غیره حکم اعدام رو برگردوند! یکیش نزدیک خود من اتفاق افتاده بوده که فامیل یکی از همکارهای من با چند نفر دیگه به دوست دختر طرف تجاوز میکنن، دستگیر شده بودن و قاضی حکم اعدام داده بود، ولی این همکار من رفت دنبال کارش شهرستان و میگفت که یک پارتی کلفت دارن، اونطور که خودش بعدا گفت و متوجه شدم تونسته بودم حکم اعدام رو لغو کنن!
حالا دوست عزیز اینه که فقط اینکه دوتا قانون هست و این حرفا کافی نیست و فقط آدمای ساده لوح و امثال همون مذهبی ها هستن که دلشون با این دوتا چیزا خوش میشه.
من شخصا در زندگی به این نتیجه رسیدم که آدم اول باید خودش قوی باشه. قوی نباشی دمار از روزگارت در میاد. همهء عالم و آدم آزارت میکنن بدبختی سرت میاد. حالا شما بگو اون خدای قادر مطلق رحمان و رحیم چرا دنیا رو اینطوری آفریده و آیا استغفراله خودش ظالم اول نیست و کدوم دادگاه کدوم قانون کدوم عدالت و حق به جرمش رسیدگی میکنه؟ کدوم منطق رفتار و مرام و گفتار و ادعاهاش رو قضاوت میکنه؟
دنیا که خودش اینطوریه حالا من بیام به دوتا حکم اسلام در یه مواردی دلم خوش باشه؟ بگم بهبه چقدر اسلام خوبه چقدر خدا خوبه که گفته اگر ننتون رو گاهیدن سنگسارشون کنید! من میخوام از خدا بپرسم که خدایا خودت چرا منو گاهیدی قصدت چیه از این کارا! چرا جهان رو ضعیف کش آفریدی؟ چرا بخاطر بهانه های دوزاری به خودت حق میدی آدما رو بندازی جهنم و شکنجه های آنچنانی بکنی؟ من واقعا درک نمیکنم!
من خودم بچه بودم رنج زیاد کشیدم هم فقیر بودیم هم تنها، پدرم خشن و پارانوید و یجورایی بگم بیمار روانی بود (در عین اینکه باهوش هم بود و حتی چند اختراع ثبت کرد!)، ولی هیچی نتونست ما رو نجات بده نه اسلام نه قرآن نه نماز و دعا نه نظام قضایی و جمهوری اسلامی. خیلی در حق مادرم ظلم کرد، در حق ما بچه هاش هم همینطور طبیعتا ولی در حق مادرم بیشتر. ولی با این حال موقع خوبی هم مرد، و از اون موقع ما آزاد و راحت شدیم. البته من کینه ای ازش به دل ندارم و چون یه چیزهایی مال و اموال و پشتوانه ای هم برامون گذاشت و مهارت های بدردبخوری به من به شخصه یاد داد، بخشیدمش. دیگه مرد تموم شد گذشته گذشت و چیزهایی که رخ داد رخ داد، مهم همین بود که گذشت و حل شد، بقیش رو دیگه بذار واسه همون کس مغزهای مذهبی و دین که واسه خودشون شعار بدن و دلشون به مجازات و انتقام و تعیین مقصر خوش باشه! از رنج و مجازات دیگران چیزی عاید من نمیشه و من شخصا اول خود خدا رو مسئول همه چیز میدونم. انتظار دارم خدا علت همهء این بدبختیها رو توجیه کنه و به سرانجام درستی برسونه، نه اینکه یه مشت مخلوق بدبخت مفلوک رو بندازه جهنم و شکنجه های قرون وسطی ای بکنه و بقیه رو هم تشویق کنه بگه لعن و نفرین کنید بگید عذابشون رو خدا بیشتر کنه و از این حرفا. از تنفر و خشونت و رنج و بدبختی دیگه خسته شدم. هیچ ارزشی در این چیزها نمیبینم. هیچ معنایی نمیبینم. خدا خودش اول از همه هست که باید بگه چرا، و خودش قدرت مطلق داره میتونست و میتونه همه چیز رو درست کنه، پس چرا نکنه، چرا نمیکنه؟
نمیدونم ولی یجورایی شاید حتی مرگ پدرم کار خدا بود! ولی تو فکر میکنی خدا برای چی اون همه مدت مدید اون رنج رو به ما تحمیل کرده بود؟ من فکر میکنم اینطور چیزا رو فقط با نظام زندگیهای چندگانه میشه توجیه کرد.
آدم باید خودش قوی باشه. خدا منو ضعیف آفرید، ولی حداقل باید بذاره که بتونم تلاش کنم و قدرتمند بشم، نه اینکه منو عاجز بذاره و ناکام بکنه. من نمیخوام یه موجود ضعیف و درمانده باشم. زحمت میکشم، تلاش کردم و میکنم، از یکسری چیزهایی گذشتم، هزینه دادم، بخاطر اینکه به یه حداقلی برسم. برای خدا ضعیف آفریدن، اجازهء بدبختی دادن، محروم کردن، درپیت کردن، ناکام کردن، کون پاره کردن، گاهیدن، هنری نیست! چرا نمیذاره من بتونم به هدفم برسم؟ بچه بودم ضعیف و حقیر بودم کلی رنج کشیدم تحقیر شدم مورد ظلم و زور واقع شدم، نمیخوام دیگه بیش از این ادامه پیدا کنه، باید به نتیجه برسم، تازه دوران پیری هم دوست ندارم درپیت بشم ضعیف بشم عاجز و مفلوک بشم دوباره. از خدا میخوام که پیری و مرگ خوبی بهم بده. من از خدا میخوام و چیزی ندارم در مقابل بهش بدم! بنظر من هیچ اشکالی نداره، بلکه عین حقیقت خداست و گمان نیکو بردن به او. بنظر من تنها چیزی که خدا ممکنه از ما بخواد، که اونم بخاطر خودمونه، رشد کردن و پیدا کردن شعور و ظرفیته برای چیزهای بزرگتری خوشبختی بیشتری که میخواد بهمون بده، وگرنه نیاز و مرض و آزاری نداره که کونمون رو پاره کنه! به هرکسی هم درحد درک و تحمل خودش فشار وارد میکنه برای اینکه هدایتش کنه به این مسیر. البته تسویه حساب گناهان در همین دنیا هم که به کنار. منظورم از گناه بیشتر همون ظلم و جنایت های بزرگه، نه فقط بی اعتقادی و نماز نخوندن و اینطور چیزها!
یه بار من به خدا گفتم ازش درخواست کردم گفتم من فکر میکنم اون رنج ها و بدبختی های بزرگی که در کودکی بهم تحمیل شد خب بر اساس نظام زندگیهای چندگانه دلیلش یه جرم و جنایت بزرگی در زندگی گذشتهء من بوده، ولی دوست دارم بدونم مثلا چی بوده چکار کردم که چنین مجازات سختی داشته. خودم به فکرم میرسید که مثلا شاید در زندگی قبلیم خودکشی کردم یا جنایت جنسی و اینهایی چیزی.
آقا ما شاید یکی دو شب بعد در خواب دیدیدم خودمان را :e057:
در نقش یه سرباز آمریکایی بودم در یه زمانی در گذشته. البته خیلی قدیم نبود. تفنگ m16 داشتم! بعد ظاهرا یجایی در منطقهء دشمن بود که من اونجا بودم و انگار تنها بودم و از بقیه گروه خودمون جدا افتاده بودم، ولی اینقدر سرباز کارکشته ای بودم که یه تنه ده بیست نفر از دشمن رو هم حریف بودم. دشمن هم کیا بودن، یه کشور و مردمی مثلا شبیه یکی از کشورهای آمریکای لاتین بود. بیشتر قیافه های آفتاب سوخته و تیره داشتن و لباس و یونیفرم هایی که داشتن شبیه اونطور کشورها بود. میدیدم که یک یا دو کامیون سرباز دشمن اومدن پیاده شدن و ظاهرا دنبال من میگشتن، ولی انگار خودشون میدونستن بقدر من حرفه ای نیستن و ازم میترسیدن و جرات نمیکردن رودرو حمله کنن چون انگار حتی با اینکه میدونستن من کجا هستم اما بهم مستقیم نگاه نمیکردن و به جهات دیگری حرکت میکردن. ولی با این حال من دیدم بهتره عقب نشینی کنم برم توی شهر یجایی پنهان بشم چون بنظرم اونا از وضعیت و موقعیت من آگاه بودن و تعدادشون زیاد بود و ظاهرا نقشه ای داشتن واسه خودشون برای حمله و دستگیری یا کشتن من. رفتم یه ساختمون بزرگ مناسب پیدا کردم رفتم توش قایم بشم و موضع بگیرم تا ببینم چی میشه چکار میکنم بالاخره. ولی توی ساختمون که رفتم دیدم کلی آدمهای معمولی (غیرنظامی) هم اونجا پناه بردن و تجمع کردن توی همون اتاقی و سالنی که من میخواستم موضع بگیرم. من اونجا با خودم فکر کردم اونا بالاخره مردم دشمن هستن و احتمالش زیاده بینشون جاسوس و افراد اطلاعاتی-نظامی دشمن هم با لباس مبدل هم باشه و خلاصه هم این خطر و هم اینکه گفتم نکنه اصلا اینا آدمهای خشن و شجاعشون اونایی که از ما متنفر هستن بیان نقشه بکشن در یه فرصت مناسب با این فاصلهء نزدیک و وقتی من حواسم به دفاع دربرابر دشمن در بیرونه منو بگیرن خلع سلاح کنن و به دست دشمن بیفتم اسیر و شکنجه بشم خلاصه! راستش باوجود تمام کارکشتگی و شجاعتم، از این قضیه ترسیدم. در نتیجه خیلی زود تصمیم گرفتم فکر کردم بهتره همشون رو بکشم تا این ریسک رو نکنم! خلاصه توی خواب یادمه شروع کردم به کشتن اونا هرکدوم رو با یک تیر میخواستم بکشم، ولی بینشون بچه هم بود و یه دختربچه و پسربچه که ظاهرا خواهر و برادر بودن هم بودن که نسبت به بقیه خیلی تمیز و پوست روشن تری داشتن که من متوجه شدم خوشم اومد گفتم اینا رو نمیکشم و میذارم زنده بمونن و امیدوارم آینده ای داشته باشن! نمیدونم شاید یجورایی نژادپرست بودم اون موقع. یا انگار فکر میکردم اون مردم سیاه سوخته و فقیر همینطوریش بدبخت هستن و زندگیشون ارزش چندانی نداره و بنابراین من میتونم ازشون بگیرم و اونا رو از این زندگی و موجودیت پست ساقط کنم چون بهرحال ارزش خاصی نداره!!
فکر کنم اون روز حداقل 15 نفر رو کشتم. شاید هم بیشتر. مثلا سی چهل نفر.
خلاصه این خوابی بود که دیدم. حالا البته شاید هم فقط یک خواب و تخیل و توهم بود!
ولی من خوابهام معمولا با واقعیت در ارتباط عجیبی هست دقیقا در خواب تحت شرایطی قرار میگیرم چیزهایی که فکر میکنم تصمیماتی که میگیرم احساسی که دارم عین همون چیزی هست که در واقعیت هستم و اگر در واقعیت رخ میداد عمل میکردم. دقیقا خودم هستم منتها در یک شبیه ساز و محیط تخیلی! باید بگم خیلی وقتا خیلی از نقاط ضعف و اشتباهات خودم رو اینطوری در خواب متوجه شدم و بعدا سعی کردم اونا رو برطرف کنم چون متوجه شدم که واقعا موارد خطرناکی هستن. همیشه چیزهایی رو میبینم که در زندگی واقعی هم ممکنه به شکلی پیش بیان و خیلی کاربردی و مهم، یعنی بگم سرنوشت ساز، هستن. مسائل پیچیده و شرایط خاص که آدم میتونه براحتی تصمیمات اشتباه بگیره و نقاط ضعفی که داره عمل میکنن!