من واقعا در زندگیم به این رسیدم که حداقل در حال حاضر، معتبرترین و کاراترین معیار همون عقل و خرد و روش علمیه بعلاوهء تجربه و وجدان و دریافتهای شخصی خودش، نیروهای اصیل و درونی خودش. هرکس مغز قوی داشت، خرد خوبی داشت، علم داشت، روش علمی رو کامل مسلط بود و بکار گرفت، واقعا در زندگی براش از همه چیز بهتره. البته همیشه گفتم بازم میگم که این لزوما کافی نیست و یک مقدار اصول بنیادین معنویت و مشترکات میان ادیان هم میتونن خیلی کمک کننده و اصلا لازم باشن. یعنی برای خود منکه اینطور بوده. هرچی بگی بازم معنویت و این آموزه ها و هشدارها و اشاره ها یه چیز دیگس و میتونه خیلی مفید و سرنوشت ساز واقع بشه. علم همینطوریش اصلا زیاد توی این وادیها نرفته و کاری نداره که! علم ابزار واسه چیزای دیگس بطور معمول و خودمون اول یه جهت و پایه ای داریم بعد علم رو برای اون استفاده میکنیم. معمولا علم برای شناسایی و ارج نهادن اخلاق و انسانیت و اینطور چیزا نیست! هرچی هم دلیل بیاری منطق بیاری، بازم اون قوت و عمقی که معنویت به آدم میده علم یه جاهایی هست کم میاره. یعنی من خودم اگر یک معنویت پایه نداشتم و به مشترکات میان ادیان احتیاطی هم که شده سعی نمیکردم پایبند باشم، ممکن بود تاحالا اگر موقعیت شده بود حتی آدم هم کشته بودم!
الان دوران دوران علم و خرد و اومانیسمه. همه چی متمرکز شده روی خود هر آدمی. این کاراترین روشه. حتی مذهبیون هم بهتره اینو کشف و درک کنن، چون بنظر من عین حقیقته حتی در مسائل معنوی و مذهبی هم واقعا مهمه. الان دیگه دورهء ایمان کلیشه ای و تقلید کور نیست!
معجزات دیگه کارایی ندارن. معجزات مال بشر قدیم بودن. مال شرایط قدیم بوده. الان ذهن بشر و علم و احتمالاتی که داره و تصور میکنه و ارتباطها و شرایط خیلی گسترده تر و پیچیده تره از اینکه دوتا به اصطلاح معجزه بتونه کار خاصی بکنه و همهء تناقضها و مشکلات فکری و عملی رو حل بکنه. اینا بیشتر بازیه و چیزهای سطحی.
امروز علم بصورت عملی کاملا ثابت کرده که مغز انسان تا چه حد یک دستگاه شبیه سازی قدرتمندی هست که میتونه همه چیز رو کاملا تغییر بده و جعل کنه و از خودش بسازه. مثلا من نمونه های خطاهای دید رو دیدم که فهمیدم واقعا چیزی که در ذهن ما مغز میسازه میتونه چقدر دستکاری شده و ساختگی باشه! شما هم شاید دیده باشید. مثلا یکی از واضحترین هاش بنظر من اینه:
علم خوره
در چنین آشفته بازاری، مشعل عقل و خرد و استدلال و علم و روش علمی است که فروزان و قابل اتکاست. هرچند شاید تاحدودی مثل این باشه که در تاریکی دست به دیوارها و در و دیوار میکشی و پیش میری، ولی بنظر منکه هیچ گزینهء دیگری که اینقدر هم مطمئن و کارا باشه وجود نداره! در زمانی که براستی معلوم نیست اصلا هیچ چیزی دیگری هیچوقت وجود داشته یا نه! و شاید همیشه هم همینطور بوده و درواقع همه توهم و باورهای اشتباه و دروغ و فریب بودن. شواهد زیادی بر این امر در تاریخ و آثار گذشتگان دیده میشه. چرا همیشه انسانهای باهوش و خردمندی بودن که باورهای ماورایی و ادیان و مذاهب رو به سخره گرفتن و از اونها خشمگین شدن؟ چون این آموزه ها اکثرا خرد و استقلال و توانایی های ذاتی و درونی انسان رو تحقیر کردن و اینطور آدمها رو برای مدتی هم که شده گمراه و گیج نموده اند. چیزی که عقل و خرد انسان رو نفی کنه و به تمسخر بگیره، خودش هم مسخره و بی اعتباره. انسان هرچی ضعیف باشه دیگه اینقدر ضعیف و بدبخت نیست که از روی ترس و ناامیدی و درماندگی به این چرندیات بزدلانه پناه ببره. یعنی مجبور نیست که حتما اینطور باشه!
راستی من در باب معجزه واقعا شک دارم و بطور اکید رد نمیکنم و نمیگم که هرگز هیچ معجزه واقعی ندیدم. چون خودم در زندگیم موارد و تجربه های عجیب و حس هایی در این باب داشتم. مثلا خوابهایی که منو از حوادثی که ازشون خبر نداشتم مطلع کردن، یا حتی مواردی که پیشاپیش بوده و اون اتفاق به زودی رخ داده. اینها نشون میدن که جهان ما حتی اگر خدایی به شکل خدای ادیان هم نداشته باشه اما میتونه خیلی پیچیده تر و مرموزتر از چیزی باشه که ما فکر میکنیم.
راستی من یک بار به خدا گفتم تو که منو آفریدی و برام ارزش قائل هستی بیا و خودت رو به من نشون بده مثلا حداقل توی خوابم بیا که من بفهمم یا مطمئن تر بشم که واقعا وجود داری! خلاصه از اینطور حرفها و و درخواست صادقانه و جدی در این باب از خدا و سعی کردم یجور قانعش کنم.
آقا خلاصه ما یکی دو شب بعد خدا اومد توی خوابمون :e057:
به شکل یک مرد مسن، یعنی تقریبا پیرمردی اومد. پیر بود اما سالم و استوار بنظر میامد. تقریبا با زاویهء 45 درجه نسبت به من ایستاده بود، یعنی صورتش کامل به سمت من نبود. فاصلش هم چند متر، مثلا هفت هشت متر بود. من تا دیدمش بصورت مستقیم دریافتم که خداست! یعنی میدونستم، بدون اینکه بدونم چطوری و چیزی گفته باشه و کاری کرده باشه. منتها بازم نمیدونم برای اطمینان بود یا شاید برای اینکه داستان و کار رو تموم و قطعی کنم، به اون پیرمرد گفتم «شما خدا هستید؟». جواب داد بله! همین. فقط همین یک کلمه بین ما رد و بدل شد. البته باید بگم موقع گفتن این کلمه به من با عصبانیت و بهتر بگم یک حرس خاصی نگاه میکرد و مستقیم بهم بصورت مخوفی نگاه کرد و این رو با لحن عصبانی و کنایه آمیز یا تمسخرآمیزی گفت (پیش خودم گفتم ای داد بیداد مث اینکه میخواد دمار از روزگارم دربیاره :e057:). البته من یجورایی نمیدونم این عصبانیت رو باور نمیکردم، شاید چون فکر میکردم منکه کار بدی نکردم هر اعتقادی داشتم هرچیزی رو باور کردم یا نکردم عمل کردم یا نکردم از روی دروغ و حقه بازی و لجبازی نبود بلکه درحد درک و توان و تشخیص و وجدان خودم بوده، و بنابراین از این بابت احساس تقصیر و گناه و مجرم بودن و ندامت خاصی نداشتم، بخاطر همین نمیدونم فکر میکردم یا شایدم حس میکردم که این قیافه گرفتن خدا یا اون طرف هرکسی که بود یجورایی ساختگی و فرمالیته بود!! پیش خودم میگفتم حالا اگر عصبانی هم باشه فکر نمیکنم بخواد منو تا ابد اون شکنجه های سخت بکنه آخه چرا، این کار درست نیست، منطقی نیست، نمیفهممش، اصلا خدای کمال مطلق و نیکی محض نمیتونه اینقدر خشن و بیرحم و کینه ای باشه! یه فکر دیگه هم کردم گفتم شاید از اینکه ازش خواستم بیاد توی خوابم عصبانی شده و اومده خب بالاخره خداست فکر کن من بگم بیا بعد اون بیاد توی خوابم شاید توهین آمیز باشه من چه میدونم! البته میگم اینا هیچکدام با عقل و منطق من جور در نمیان بهرحال! فقط افکار و احتمالاتی بودن که از فکرم گذشتن.
خلاصه بعد از این خواب من فکر کردم دیدم بابا حالا از کجا معلوم اینم شبیه سازی خود مغز و روان ناخودآگاه من نبوده! و به اینکه چنین درخواست و انتظار بیهوده ای داشتم مقداری پوزخند زدم و از حماقت خودم تعجب کردم! نمیدونم شایدم انتظار دیگری/بیشتری از خدا داشتم که مثلا یک الهامی ایمانی چیزی بهم بده. یادم نیست! بهرحال بنظرم از این ماجرا چیز زیادی عایدم نشد؛ ولی دیگه دنبال چنین چیزی نیستم، چون میدونم صرف دیدن، اعتبار و فایدهء بیشتری نداره.
الان کوشا از این روایت خوشش میاد حتما
ولی فکر کنم اگر کوشا چنین خوابی میدید از ترس دیگه حالش بد میبود که آره خدا از دستم عصبانی و این حرفاس و جهنم و بدبختی بدی در انتظارمه، میرفت دنبال توبه و کفاره و کمک از علما و مراجع تقلید :e405: