دفترچه

نسخه‌ی کامل: گمانه‌هایی در باب آندروژنی
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6
Nevermore نوشته: برای من هم بسیار جالب است که چنین مردی چگونه می تواند برای زنان جذاب باشد؟

ایشان که آندروژنی نیستند، به نظر من ظاهر نرمالی دارد! اسباب چهره‌شان هم آنچنان متناسب نیست که
بگوییم بواسطه‌ی تناسب اجزای صورت زیبا میایند. به واررون چهره‌ی زمخت و نر مآبانه‌ای دارد که بعضا نزد
دختران (مثل ویویان) خواستنی هم می‌باشد.
احساس میکنم بوی روانشناسی فرگشتیک میاد:))
اگر اشتباه میکنم تصحیحش کن:
1-جذابیت فیزیکی مرد و زن "اصالتا" ژنتیکی هست.
2-منظور از جذابیت فقط"جذابیت جنسی" نیست.(البته این دومی حاشیه تر از اولی هست)
[ATTACH=CONFIG]3590[/ATTACH]
به این زن میگن مدل پلاس سایز!
همیشه در این موارد من میپرسم چطور میشه جذابیت زنان "خیکی"! در چند قرن گذشته(که نشونه اوج زنانگی هم بوده) الان تبدیل به جذابیت مانکن های لاغر و مردنی! شده(در مقایسه با اونها البته)
[ATTACH=CONFIG]3591[/ATTACH]
و یا اینکی "دَندی" بودن در قرن 19 ایده آل سبک مردانه بوده در صورتی که الان بیش از حد ظریف و زنانه به نظر میاد؟!

جوابشو خودت میتونی بدی:
نقل قول:
چشمان به «تفاوت» عادت نکرده
نقل قول:
طی سه دهه‌ی اخیر و با تسخیر کسری‌های رهبری آژانسهای مدلینگ بین‌المللی، بنگاه‌های استعدادیابی، شرکتهای رکورد موسیقی، و یا در یک کلام «شوبیز» توسط مردان همجنسگرا، ما شاهد رشد باورنکردنی شمار بازیگران، مدل‌ها، خوانندگان و دیگر شخصیتهای به شدت آندروژن بوده‌ایم.
پاسخ "فرهنگ" هست، وقتی ما انسان ها موجوداتی هستیم اینقدر "فرهنگ پذیر" حداقل بر اساس تیغ اوکام میشه گفت وضعیت "سابق" زیباشناختی هم مثل وضعیت فعلی شدیدا تحت تاثیر فرهنگ بوده.


+Mind Projection Fallacy - Less Wrong
هرچند خودت میپذیری که هم اینها میتونه تفاوت سلیقه باشه ولی این جملت یجورایی باهاش در تناقضه:
نقل قول:
برای همه، چه کسانی که وانمود می‌کنند آندروژنی زیباست و چه آنها که از صداقت فکری لازم برای پذیرش حقیقت عریان ابایی ندارند، در بیننده احساس تحسین و تشویق را زنده می‌کند.
[عکس: 18.jpg]
مثل قضیه علمی-تخیلی نویسان که فکر میکردند "زن های سکسی" برای "فضایی ها و بیگانگان" هم جذاب هستند که ربوده بشند! :))

+البته میخواستم بگم با توجه به بیولوژیست بودنت این تعجب نداره ولی خب امثال گولد باعث میشن زیاد هم دست به پیش داوری نزنم:))
نگاهی به تکامل فرهنگی
و نقدی به دستاویز فرهنگ

اخیرا مقاله‌ای در ژورنال زیست‌شناسی تکاملی منتشر شده(لینک)که برخی مفاهیم اصلی نظریه‌ی تکامل فرهنگی (از منظر زیست شناختی) را در چشم‌اندازی متناسب قرار داده و گامی به جلو محسوب می‌شود در جهت مبارزه با دیدگاه ضدعلمی و واپسمانده‌ی پرچم‌داران ِ تضاد کاذب ِ «طبیعت یا تربیت» که فرهنگ را عنصری مطلقا جدا، غالب و خودکفا می‌‌دانند که به طور ناگهانی از میان آسمان و فضای خالی بوجود می‌آید، بی‌آنکه هیچ ریشه یا ارتباطی با بیولوژی(یا دیگر وجوه طبع، روانشناسی و ژنتیک)انسان داشته باشد، و یا بر آن/از آن تاثیرگذار/تاثیرپذیر بوده باشد.

در زبان اهالی دپارتمان علوم انسانی «فرهنگ» صفتی‌ست برای تشکیک در اصالت عینی هر مفهومی، و «فلان چیز برساخته‌ای فرهنگی‌ست» یعنی بر درختان روییده و از میانه‌ی هیچ و پوچ و با شعبده‌بازی پدیدار گردیده. به معنی دقیق و تحت‌الفظی کلمه، «فرهنگی» در ادبیات نخبگان نظریه‌ی اصالت فرهنگی، در چم ِ «کاذب» است و ایشان «فرهنگی» بودن پدیده‌ای را به عنوان دستاویزی برای سلب اعتبار، قطعیت، اصالت، عمق، عمومیت، گستردگی جمعیتی و یا حتی درستی یک مفهوم به کار می‌برند، فرهنگی = کاذب. جنبش جدیدی در زیست شناسی به راه افتاده که این ارجاع ریاکارانه به فرهنگ در قالب مفهومی انتزاعی که از نظر وجودشناختی خودکفا و مستقل از رانه‌های فرگشتی‌ست را به چالش می‌کشد، و می‌کوشد تا پاسخ این پرسش که جمعیت‌های انسانی تا چه اندازه از منظری قابل اندازه‌گیری و عینی با یکدیگر متفاوت هستند، و این تفاوتها به چه شکل و تا چه مقدار ملهم از طبیعت ما بوده. و دیگر پرسشهای دشواری که برخلاف نمایش پیروزی ارباب علوم انسانی همچنان چالشهایی گشوده محسوب می‌شوند را در چهارچوبی دقیق‌تر، علمی‌تر و مستندتر مورد برسی و مطالعه قرار بدهد. پیشرفتهایی که طی همین مدت بسیار کوتاه، کمتر از دو دهه، برای رسیدن به پاسخهایی نهایی در این رابطه صورت گرفته، و نتایج برجسته‌ای که بدست آمده، مایه‌ی دلگرمی‌ طرفداران شناخت علمی‌ست.

در سال ۲۰۰۷، جان هاکس نشان داد که ژنوم انسان طی ۴۰ هزار سال گذشته دستکم ۷٪ تغییر کرده، یعنی از نزدیک‌ترین زمانی که کوچ انسان‌ها از آفریقا را جلو می‌کشلنند. به نظر می‌رسد همچنانکه انسان به محیطهای جدید جغرافیایی و فرهنگی گام می‌گذاشته، سرعت تغییرات ژنتیکی ما نیز افزایش پیدا می‌کرده، به خصوص از زمان پیدایش کشاورزی در ۱۰ هزار سال پیش، که احتمالا سرعت تغییر را بیش از صد برابر باقی تاریخ فرگشت انسان افزایش داده. چگونگی این تغییرات بر ما پوشیده است و تحقیقات بیشتری برای مشخص شدن آنها لازم است، اما همچنان روشهایی برای تبارشناسی احتمالی ویژگی‌های فرهنگی به خاستگاه بیولوژیکی آنها وجود دارد. این یعنی تاثیر متقابل فرهنگ و ژنتیک به یکدیگر.

بخشی از مقاله‌ی بالا به کارکرد احتمالی «قانون همیلتون» در پیدایش ویژگی‌های فرهنگی پرداخته. قانون همیلتون در بیولوژی عبارت است از پراکنش مثبت یک ژن نوع‌دوست حتی در صورتیکه بهای عمل منتج از آن برای خود جاندار سود کمتری از زیانش داشته باشد، مشروط بر آنکه گیرنده‌ی عمل ژنهای مشترکی داشته باشد. یک ژن گسترش می‌یابد در صورتی‌که به خویشاوندی دارای همان ژن کمک کرده باشید، ولو آنکه کمک مذکور هزینه‌ای بدون بازگشت برای شما داشته باشد. بازخوانی این قانون در فرهنگ چیزی می‌شود شبیه به این «یک کنش فرهنگی که باعث از میان رفتن بقای اصلح یا حتی جان ِ فاعل آن می‌شود می‌تواند همچنان در بعد کلی‌ موفق عمل کرده و باقی بماند و حتی به دیگر انواع فاقد آن ویژگی غلبه بکند مشروط بر آنکه آن کنش به نفع دیگر فاعلان آن فرهنگ بیانجامد». به زبان آدمیزاد، فرهنگ «عملیات شهادت‌طلبانه» و یا مثلا «جهاد» باقی می‌ماند و پایدار می‌شود و حتی دیگر فرهنگ‌ها را به چالشی اگزیستانسیالیستی می‌کشد ولو آنکه حامل آن برای وفاداری به آن خودکشی می‌کند.

این نمونه‌ای خوب است برای اشنایی با روش کار، اما چالش اصلی آنست که میزان و شدت تاثیرپذیری متقابل فرهنگ و زیست انسان چه مقدار است، و ما چگونه آنرا برسی و مطالعه می‌کنیم؟ جان هاکس به تفصیل توضیح می‌دهد که هماهنگی با فضای زیستی سرد، رژیم غذایی جدید، انواع پیشرفته‌تر گفتگو، روابط اجتماعی گسترده‌تر، تقابل با بیماری‌های واگیری همچون مالاریا، تیفوس و آبله از جمله عواملی بوده‌اند که ما به طور عینی می‌توانیم تاثیرپذیری گسترده‌ی ژنها از تغییرات فرهنگی/محیطی چهل هزار سال اخیر را به دقت اندازه‌گیری بکنیم.

اما حتی تمام این عوامل، یعنی تکامل ژنتیکی تسریع‌شده‌ی انسان برای تکامل فرهنگی حتی تسریع شده‌تر او طی ده هزار سال اخیر توضیح بسنده نمی‌یابد، پس دانشمندانی همچون جان توبی و لیدا کازمیدس در کتاب خود توضیح جدیدی برای آن ارائه کرده‌اند که برطبق آن پیچدگی عامل اصلی، یا یکی از عوامل بسیار مهم برای تعیین مرز دگرگونی‌ست، چنانکه ویژگی هرچه پیچیده‌تر باشد، تغییرات گسترده‌تر و بیشتری را می‌طلبد، پس تغییرات ده هزار سال اخیر نمی‌توانسته‌اند ژنتیکی باشند زیرا بیشینه‌ی آنها تغییرات در ذهنیت یا جهان‌بینی ما بوده‌اند و چنان دگرگونی‌هایی نیازمند رانه‌ی فرهنگی هستند.

ایراد این نگر همان است که گمان می‌کند خصایل تکاملی از صفر شروع می‌شوند یا بناست از آغاز تا پایان در مسیری مشترک حرکت بکنند. حال آنکه تکامل محصول تغییر، افزودن و حذف کردن از چیز ِ اکنون موجود است. همچنانکه هارپندینگ و ککران می‌نویسند:

« حتی اگر ۴۰ یا ۵۰ هزار سال برای تکوین ویژگی‌های بسیار پیچیده و حقیقتا جدید فرگشتیک بسیار کم است(که ما هرگز با قطعیت نمی‌دانیم چنان باشد)، بی‌شک زمانی بسنده برای برخی گروه‌ها جهت از دست دادن برخی ویژگی‌ها، تغییر آنها، تشدید آنها و یا رخ دادن آنها در قالبی جدید است... چنانکه در سگان اهلی‌شده می‌بینیم، برخی رفتارهای گرگها، همچون سرمایه‌گذاری والدی یکسره محو شده و برخی دیگر تشدید یا متحول شده‌اند »


با اینهمه مشکلاتی بسیار سترگ در سر راه تکامل فرهنگی و بازشناسی آن وجود دارد که باید هرچه بیشتر برای دگرگونی آنها کوشید، نخست آنکه ارتباط میان بسیاری ویژگی‌های فرهنگی و خاستگاه زیست‌شناختی احتمالی آنها بسیاری اوقات ضعیف، ناپیوسته و یا غیرقابل شناسایی به نحوی دقیق است، برای مثال ارتباط میان حساسیت به لاکتوز و عادات غذایی که در یک فرهنگ شکل می‌گیرند تقریبا اشکار است، اما ارتباطی که میان زنا با محارم و زبان وجود دارد را بسیار بیشتر باید برسی کرد تا بتوان نتیجه‌ای درخور گرفت. ارجاع به «فرهنگی» بودن یک ویژگی و انکار بنیان بیولوژیک برای آن اغلب به عنوان روشی برای مبارزه با تقدیرباوری زیست‌شناختی انجام می‌گیرد، جنبشی، منتقدی و یا متفکری که قصد تغییر نرمهای اجتماعی را دارد با این تصور که اگر بنیان «طبیعی» و «زیست شناختی» برای آنها بیابیم بطور غیرمستقیم تغییرناپذیری آنها را اثبات کرده‌ایم و یا نوعی اصالت عینی برای وجودشان یافته‌ایم، در برابر این ایده که ممکن است مناسبات فرهنگی جوامع بشری خاستگاه‌هایی فرهنگی داشته باشند مقاومت می‌کند. حقیقت آنست که موضع اخلاقی که برای تداوم مطرح بودن نیازمند سلب اصالت از موضوع مورد بحث با پیش گرفتن رویه‌ی انکار باشد از آغاز چندان قدرتمند نبوده، و نه فقط درستی، بلکه اساسا موضوعیت آن در بحثی که معطوف به چیستی و چگونگی و چرایی، و نه توجیه اخلاقی یک پدیده است هیچ جایی ندارد.

قطعیتی که ما برای رسیدن به درکی یکسر مستقل و آلترناتیو از همان ِ مورد پذیرش توسط ارکان درست‌نمایی سیاسی در حال حاضر نیاز است موجود نمی‌باشد، اما طرح ادعاهای مضحکی مبنی بر «ابطال‌ناپذیری روانشناسی فرگشتی» در شرایطی که ده‌ها بخش از ایده‌های مطروحه در آن طی دو دهه‌ی اخیر ابطال شده‌اند(مثل «متجاوز بازنده» برای نمونه)، بیش از ده هزار آزمایش گوناگون در این رشته انجام گرفته، و تک‌تک این آزمایشات مورد peer review و تائید استانداردهای بین‌المللی علمی و تحقیقاتی قرار گرفته‌اند، آنهم از سوی ایدئولوگ‌های خرافه‌پرستی که وجود عینی و زیست‌شناختی زن و مرد را، به رغم کوه اسنادی که برای آن وجود دارد انکار می‌کنند چیزی بجز رد گم کنی و تلاش برای آلودن فضای پیش چشم نیست. ارجاع به فرهنگ برای اثبات نادرستی یا سستی اصالت یک پدیده، نقطه‌ی مقابل اما همسان ارجاع به طبیعت برای اثبات درستی و اصالت آنست، و از منظری علمی و عقلی مردود.

منابع:
Tooby, J. & L. Cosmides. (2005). The Handbook of Evolutionary Psychology. Pp 55-61
Harpending, H. & G. Cochran. (2002). "In our genes"
C. EL MOUDEN, J.-B. ANDRE ,O.MORIN... (2014). Cultural transmission and the evolution of human behaviour...
یک چیز دیگه که باز مشام! ایرادگیر من رو تحریک کرده اینه که مگر ما زیبایی "واقعی" هم داریم؟!
زیبایی از دید من پدیده ای نسبی و وابسته به مشاهده گر مثل گرما یا سرما هست،ما میتونیم بگیم چیزی دمای بالاتر یا پایین تر داره ولی نمیتونیم بگیم چون برای خرس قطبی هوا جایی "گرم" هست پس یک انسان نمیتونه توی اون هوا "سرد"ش باشه.(البته باز هم میشه گفت خرس مثل انسان این دو رو درک نمیکنه ولی به هر حال حسشون میکنه)
در این موارد چیزی به نام مشاهده گر واقعی و سرما/گرما واقعی وجود نداره.

زیبایی و تا هم جذابیت جنسی پدیده ها هستند به شدت وابسته به اشخاص، نمیشه گفت معیارهای کی "درست"تره،تنها میشه گفت کدوم معیارها "پرطرفدار"تر،یا با کمی اغماض "طبیعی" تر هستند.
undead_knight نوشته: زیبایی از دید من پدیده ای نسبی و وابسته به مشاهده گر مثل گرما یا سرما هست،ما میتونیم بگیم چیزی دمای بالاتر یا پایین تر داره ولی نمیتونیم بگیم چون برای خرس قطبی هوا جایی "گرم" هست پس یک انسان نمیتونه توی اون هوا "سرد"ش باشه.(البته باز هم میشه گفت خرس مثل انسان این دو رو درک نمیکنه ولی به هر حال حسشون میکنه)

چرا چرت می‌گویی عزیز من؟
وقتی که اینها چارت زیبایی زنان را صادر می‌کنند لابد «زیبایی» هم کمیتی فیزیکی و
قابل اندازه گیری می‌باشد. گرما و سرما هم واحد اندازه‌گیری دارند، آنوقت شما می‌فرمایید
زیبایی واحد اندازه‌گیری ندارد؟
بنگریم به توصیفاتی که در ادبیات ایران از تعریف سنتی زن و مرد انجام گرفته، که بر طبق آن :
زنانگی: بخشندگی، لطفات، مهربانی، متانت، حیا، پاکدامنی، پوشیده‌گویی، فداکاری و ...
مردانگی: استقلال، زمختی، سلحشوری، شهامت، زورمندی، صداقت، سخندانی و ...

اکنون تئوریسین فمینیستی حق دارد، میان زن عینی و این زنانگی، تفاوت از زمین تا آسمان است. اینها ویژگی‌های «حقیقی» زن نیستند، نقوش جنسیتی فرهنگی هستند. اینها ایده‌آلهایی هستند برای زن و مرد تا به کمال فردی برسند، آنچه فمینیست نمی‌فهمد اینست که این ویژگی‌ها صرفا بدلیل «فرهنگی» بودن در قطع ارتباط کامل با طبیعت زنان و مردان به سر نمی‌برند. برای تک‌تک این‌ ویژگی‌ها و دلیل خواستنی بودنشان در زن و مرد می‌توان ریشه‌های تکاملی و «طبیعی» دست و پا کرد. اما نیازی به آن نیست، تنها اشاره‌ای ضمنی به رانه‌های جهت‌دهنده‌ی انتخاب جنسی در مردان کافی‌ست تا نشان بدهد که فرافکنی معیارهای زیبایی‌شناختی زنان از مرد به روی خودشان تا چه اندازه مخرب و مضحک بوده: «زنی را تصور بکنید که صدای بلندی دارد، قهقهه‌های بسیار بلندی می‌زند، با دست غذا می‌خورد، بعد از غذا آروغ می‌زند، هر از گاهی کلاهش را بر می‌دارد و دستی به سر کچل خود می‌کشد، کاهی کمربند خود را شل می‌کند و اگر اطاق خلوت و خودمانی بود گوز بلندی می‌دهد. دستان او انباشته از موهای پرپشت و سیاه است. چند ده جوک پائین‌تنه‌ای خنده‌دار بلد است که آنرا برای مردان محل تعریف می‌کند و با هم قبل از سکس گروهی از مقعد و دهان و مهبل کمی خودمانی می‌شوند. تا به حال با ۹۱ مرد خوابیده، زورش از شما بیشتر است و در تمام کنسروها را شخصا باز می‌کند. اگر پر رو بازی دربیاورید یکی می‌زند در گوشتان تا حساب کار دستتان بیاید. خیلی هم مغرور است و موقع سکس دوست دارد سواره باشد و گلوی شما را بفشارد. همیشه چند لفظ رکیک برای استفاده دارد و هفته‌ای دو سه فحش جدید یادتان می‌دهد» ...

آیا مردی به این زن جلب خواهد شد؟ بله. قطعا. مردان دچار کمبود شدید شریک جنسی هستند، و حتی در صورت لزوم با دست خودشان هم سکس می‌کنند. احتمالا یک مرد برابری‌خواه با این زن همبستر می‌شود و علاقه هم دارد. اما مردی که گزینه برای انتخاب دارد، مردی که توان و امکان تبعیض قائل شدن را دارد، آیا تک‌تک معیارهایی که بر مبنی آنها تبعیض قائل می‌شود و دست به انتخاب می‌زند همان‌هایی نیست که این زن از خود نشان می‌دهد؟ بسیار خب تصویر بالا یک کاریکاتور است، اما دقیقا همان کاریکاتوری‌ست که زنان از خود تصویر کرده‌اند. من در غرب سالها زندگی کردم و تجربه‌ی فمینیستی را، یا به قولی «چالش» فمینیسم بر مردسالاری را از نزدیک تجربه کردم، نقوش جنسیتی هیچ جا نرفته‌اند، تنها یک تبادل زیرجلی اتفاق افتاده و طی آن، ما پسران خود را تشویق می‌کنیم تا نقوش زنانه برعهده بگیرند و زنان را تشویق می‌کنیم تا بیشتر شبیه مردان بشوند. کل داستان چیزی بجز این نیست، آندروژنی ایدئولوژیک تحمیلی. نتیجه زنان ِ یائسه‌ی میانسالی هستند که از زندگی خود و دستاوردهای آن بیزارند چراکه نامرئی بودنشان برای مردان ارزشمند را تشدید کرده، و مردان ضعیف ِ توسری خورده‌ای که برای هیچکس جذاب نیستند و جایی در هیچ کجای جهان ندارند.

چنانکه در جستار دیگری هم گفتم زن قدرتمند، مستقل، خودرای، مغرور و لاشی، مرد ِ ضعیف، وابسته، خودباخته، بی‌اعتماد بنفس و کم‌تجربه را جلب می‌کند. اینست که ما دائم با تشدید احساس قربانی دیدن خود در زنان و مردان مواجه می‌شویم، زیرا هر آنچه برای جلب نظر مساعد طرف مقابل می‌کنند بسنده نیست. مرد مهربان فداکار ِ وفادار ِ فرمان‌بردار هرچه می‌کند کافی نیست، و زن مستقل ِ مغرور ِ ثروتمند ِ تحصیلکرده هرچه می‌گردد «مردی» نمی بیند.
تحقیق علمی: زنان در بارورترین دوران دوره‌ی ماهانه‌ی خود درباره‌ی مردان مذکر خیال‌پردازی می‌کنند.

مقاله‌ی جالبی‌ست:

نقل قول:
When their romantic partners are not quintessentially masculine, women in their fertile phase are more likely to fantasize about masculine-looking men than are women paired with George Clooney types, says a new study.

که بخش ناگفته‌ی آن یعنی زنانی که همسرانی ِ مونث‌تر و آندروژن دارند درباره‌ی مردان (آلفا) دیگر خیال‌پردازی می‌کنند.

نقل قول:
Meanwhile, a man's intelligence has no effect on the extent to which fertile, female partners fantasize about others, the researchers found. They say the lack of an observed "fertility effect" related to intelligence is puzzling.

برای یک بازیکن این اصلا «معما» نیست زیرا ما می‌دانیم هوش نه فقط فاکتور جذابیت برای مرد محسوب نمی‌شود، بلکه در اندازه‌های زیادی بالا، خصوصا زمانی که نمود آن عینی و قابل اندازه‌گیری می شود یک عنصر فلج‌کننده است. محقق چهره‌ی مذکر را تشریح می‌کند:

نقل قول:
A "masculine face" has a relatively pronounced chin, strong jaw, narrow eyes and well-defined brow. George Clooney fits this bill, Gangestad suggests. A less-masculine face, on the other hand, would include a less-pronounced jaw and wider eyes, a la Pee-wee Herman.

اما از همه جالبتر این بخش از مقاله است:

نقل قول:

But this does not mean that pretty boys are less attractive as life partners.
"When they rate men's sexiness, in a sense, that's when (women) show the shift," Gangestad said. "If they rate men's attractiveness as a long-term partner, then they don't show it."

«آلفا کس می‌کند، بتا خرج، سند علمی»!
زن برای ازدواج مردان مونث را چه بسی حتی ترجیح هم می‌دهد، اما برای سکس، یا زمانی که تنها فاکتور موجود زیبایی و جذابیت ظاهری ست، مذکرترین مرد جمع را انتخاب می‌کند.

[ATTACH=CONFIG]3594[/ATTACH]
من تا حدی ویژگی هایی یک زن آندروژن را دارم پس :دی
اگر گفته های امیر درست باشند مردها و زنها تحت کنترل کامل غرایز طبیعی اشان هستند.
Ouroboros نوشته: تحقیق علمی: زنان در بارورترین دوران دوره‌ی ماهانه‌ی خود درباره‌ی مردان مذکر خیال‌پردازی می‌کنند.

مقاله‌ی جالبی‌ست:



که بخش ناگفته‌ی آن یعنی زنانی که همسرانی ِ مونث‌تر و آندروژن دارند درباره‌ی مردان (آلفا) دیگر خیال‌پردازی می‌کنند.



برای یک بازیکن این اصلا «معما» نیست زیرا ما می‌دانیم هوش نه فقط فاکتور جذابیت برای مرد محسوب نمی‌شود، بلکه در اندازه‌های زیادی بالا، خصوصا زمانی که نمود آن عینی و قابل اندازه‌گیری می شود یک عنصر فلج‌کننده است. محقق چهره‌ی مذکر را تشریح می‌کند:



اما از همه جالبتر این بخش از مقاله است:



«آلفا کس می‌کند، بتا خرج، سند علمی»!
زن برای ازدواج مردان مونث را چه بسی حتی ترجیح هم می‌دهد، اما برای سکس، یا زمانی که تنها فاکتور موجود زیبایی و جذابیت ظاهری ست، مذکرترین مرد جمع را انتخاب می‌کند.

[ATTACH=CONFIG]3594[/ATTACH]

کاملا درست است،من هم پیش از این یک پژوهشی در این باره خواندم که نوشته بود احتمال خیانت زنان در این دوره به شدت بالا می رود و خود زنان هم این را حس می کنند.
Ouroboros نوشته: تحقیق علمی: زنان در بارورترین دوران دوره‌ی ماهانه‌ی خود درباره‌ی مردان مذکر خیال‌پردازی می‌کنند.
مقاله‌ی جالبی‌ست:
که بخش ناگفته‌ی آن یعنی زنانی که همسرانی ِ مونث‌تر و آندروژن دارند درباره‌ی مردان (آلفا) دیگر خیال‌پردازی می‌کنند.
نقل قول:اما از همه جالبتر این بخش از مقاله است:
«آلفا کس می‌کند، بتا خرج، سند علمی»!
زن برای ازدواج مردان مونث را چه بسی حتی ترجیح هم می‌دهد، اما برای سکس، یا زمانی که تنها فاکتور موجود زیبایی و جذابیت ظاهری ست، مذکرترین مرد جمع را انتخاب می‌کند.
you're really unfaithful to science
اثبات علمی؟!
در بهترین حالت بدون درنظر گرفتن دعوا سر تعاریف آلفا و بتا و اگر "پدر بیولوژیک" رو اینجا آلفا حساب کنیم و "پدر مراقب" رو بتا این میشه:
احتمال اینکه "آلفا پدر ، بتا کیف پول" باشه بیشتره، نه اینکه واقعا این یک "اصل" باشه.همونطور که احتمال پایین تشکیل خود به خودی حیات روی زمین با "مشاهده" حیات تائید میشه،احتمال اینکه چنین چیزی یک رویه باشه رو با آمار میشه اثبات کرد.
در این پژوهش "تمایل" موضوع بحثه نه "عمل".

+امیدوارم بیشتر از این تاپیک به سمت مباحث جنسیتی کشیده نشه تازه داشتم ازش لذت میبردم:|


حالا بریم سراغ یک نکته خیلی جالب،معیارهای مردانه و زنانه :
نقل قول:features fertile women prefer (e.g., symmetry)
WTF
متناسب بودن چهره رو شما نشونه "مردانگی" حساب میکنید!؟:)))البته اگر بخوام منصف باشم،سایر چیزهایی که از دید بیولوژیک "مردانه" تلقی میشند هم تاثیر داشتند ولی مهم ترین فاکتور ظاهرا این بود.


+اینها به کنار،من فکر میکردم چیزی که مردان رو برای زنان آلفا میکنه در درجه اول "رفتارشون" هست و نه "چهرشون" :))))
صفحات: 1 2 3 4 5 6