دوستانی که درباره شهرهای گوناگون سخن گفتید.
به نگرم آدمی که در یک شهر بزرگتر زیسته نمی تواند به شهر کوچک تر برود. برای من که پیش آمده.
آدمی که از دهکده کوچکی به کلانشهری میآید دیر یا زود خودرا سازگار میکند.
ولی آنکه در شهر بزرگی بوده شهر کوچک را سوت و کور و کسل کننده می یابد.
ولی خب از شهرهای تقریبا هم اندازه می توان به هم کوچید. مثلاً از رشت بروید به شیراز و وارونه.
Dariush نوشته: راستش من هم از چادر و مقنعه و این چیزها خوشم نمیآید که بوی تحجر و عقبماندگی مرا دلزده میکند.. معمولا هم چادریها به دو دسته تقسیم میشوند که یا خشکمذهبیهایی هستند که برای رسیدن به لباس زیرشان باید از هفت کوه و هفت دریا بگذرید و آخرش هم صیغهای عقدی چیزی را به جان بخرید. و یا جندههای زهورادررفتهای هستند که تنها با خواجه حافظ شیرازی و کمالالملک تبریزی نخوابیدهاند که میکوشند بخشی از بازار را از طریق حجاب جذب کنند! خلاصه خیلی کم پیش میآید که بتوانید موردِ درستحسابی در این میان پیدا کنید. من خودم دوست دختر محجبه داشتهام! چیزی که هست به نظرم جز در رویهها (باورهای نمایشی) دختران محجبه با دخترهای مانتویی فرق چندانی ندارند و اگر همان اسلام و اعتقاد به حجاب را کنار بگذارید با یک فتوکپی برابرِ اصل از یک دختر مانتویی روبرو خواهید بود.
درست است داریوش گرامی،
من هم جز یک بار که بالاتر گفتم هیچ گاه دوست دختر محجبه نداشته ام.اما شگفت آور ترین چیز برایم این بود که دست کم راحت تر از آن چیزی که می پنداشتم به سکس رسیدم اما با دختران به ظاهر امروزی گویی باید هفت خوان رستم را گذراند.
Alice نوشته: شگفتا. پس براستی که شما با چشم بصیرت خویش از روی چادر و چماق هیکل و اندام دختران را مینگرید.
گفتم که بانو،لازمه اش چشم بصیرت و کوهی از تجربه است.
Nevermore نوشته: ن هم جز یک بار که بالاتر گفتم هیچ گاه دوست دختر محجبه نداشته ام.اما شگفت آور ترین چیز برایم این بود که دست کم راحت تر از آن چیزی که می پنداشتم به سکس رسیدم
بیا گویم برایت داستانی
که تا تاثیر چادر را بدانی
...
•
هیچ جایی وطن نمیشود حتی اگر فرنگ باشد! تهران با همه ی آلودگی هایش و جمعیت وحشتناکش بازهم محبوبترین شهر است برای کسی که اهلش هست!
Dariush نوشته: هیچ جا به اندازهی تهران با نگرانی اینکار را نمیکنم. شما باید بدانید که در اینجا در روز روشن از شما زورگیری میکنند و همگان هم تماشا میکنند. من یکبار از روی پله برقی متروی تجریش افتادم و تمام بدنم خورد و خونآلود شد. کسی مرا پشم خود هم حساب نکرد! اصلا انگار هیچ اتفاقی نیافتاده. درون قطار هم با اینکه از درد به خود میپیچیدم، کسی صندلیاش را به من تعارف نکرد.
من چند سالی در تهران بودهام. همه جایش هم بودهام. از بالا تا پائینش جملگی گند و گوه است.
یادم می آید در همان متروهای شلوغ تهران در حالیکه صبح زود بود (بدترین و شلوغترین زمان در مترو ) و جمعیت از پله ها سرازیر بودند بانویی را دیدم که بر روی پلکان به گوشه ی دیوار تکیه کرده بود و گویا نفسش بالا نمی آمد و جمعیت هم با شتاب از پله ها پایین می آمدند و کسی وی را نمی دید من خودم را به او رساندم و حالش را پرسیدم و پاسخی داد که هیچوقت فراموش نمی کنم: الان که تو حالم را پرسیدی حالم خوب شد!! چند بار هم این جمله را گفت! ولی من خب به اقتضای آنموقع و سن و سالم نگرفتم ولی با خواندن این خاطره ی شما یه یاد حرف آن بانو افتادم...... چرا واقعا؟!!
سارا نوشته: هیچ جایی وطن نمیشود حتی اگر فرنگ باشد! تهران با همه ی آلودگی هایش و جمعیت وحشتناکش بازهم محبوبترین شهر است برای کسی که اهلش هست!
یادم می آید در همان متروهای شلوغ تهران در حالیکه صبح زود بود (بدترین و شلوغترین زمان در مترو ) و جمعیت از پله ها سرازیر بودند بانویی را دیدم که بر روی پلکان به گوشه ی دیوار تکیه کرده بود و گویا نفسش بالا نمی آمد و جمعیت هم با شتاب از پله ها پایین می آمدند و کسی وی را نمی دید من خودم را به او رساندم و حالش را پرسیدم و پاسخی داد که هیچوقت فراموش نمی کنم: الان که تو حالم را پرسیدی حالم خوب شد!! چند بار هم این جمله را گفت! ولی من خب به اقتضای آنموقع و سن و سالم نگرفتم ولی با خواندن این خاطره ی شما یه یاد حرف آن بانو افتادم...... چرا واقعا؟!!
وقتی که فاطی کماندو جستارهای کهنه را بالا میآورد و میخواهد همه جا اثری از خود بجا بگذارد