دفترچه

نسخه‌ی کامل: عشق فرنگ داشتن، چرا؟؟؟؟
شما در حال مشاهده نسخه آرشیو هستید. برای مشاهده نسخه کامل کلیک کنید.
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8
Dariush نوشته: تهران بدترین شهری‌ست که من در آن بوده‌ام! بوی گند و لجن از سر و رویش می‌بارد. گورستانی‌ست برای خودش! هر گاه از این شهر خارج شده‌ام، آرزو کرده‌ام که بار دیگر به آن بازنگردم ولی زهی خیالِ باطل که بازگشت همه به سوی اوست!
من خیابان های اصفهان را بسیار دوست می دارم.یادش به خیر چند سال پیش که وضع هوای تهران وحشتناک شده بود،یک مسافرتی به اصفهان(که آن هم بسیار آلوده است اما به پای تهران نمی رسد) داشتم که در بازگشت در ایستگاه راه آهن تهران براستی خلقم تنگ شد.در آن لحظه آرزویم بود که به جای تهران در اصفهان زندگی می کردم.
mosafer نوشته: البته برخی اینها را آزادی می دانند...
نه ، بی‌ربط است! آزادی در جهنم‌ستانی چون تهران، هیچ نمی‌ارزد! جایی که همه‌ی آدمهایش بطور پیش‌فرض دزد و کلاهبردار و شرور و جیب‌بر و خبیث هستند مگر اینکه غیرش اثبات شود در وسعتی 13 میلیونی، بی‌شک جهنمی‌ست که الله هم بدترین بنده‌اش را برای تبعید بدانجا نخواهد فرستاد!
Dariush نوشته: نه ، بی‌ربط است! آزادی در جهنم‌ستانی چون تهران، هیچ نمی‌ارزد! جایی که همه‌ی آدمهایش بطور پیش‌فرض دزد و کلاهبردار و شرور و جیب‌بر و خبیث هستند مگر اینکه غیرش اثبات شود در وسعتی 13 میلیونی، بی‌شک جهنمی‌ست که الله هم بدترین بنده‌اش را برای تبعید بدانجا نخواهد فرستاد!
کمی بیانصافی نیست؟جدای از اثبات غیرش؟
Nevermore نوشته: من خیابان های اصفهان را بسیار دوست می دارم.یادش به خیر چند سال پیش که وضع هوای تهران وحشتناک شده بود،یک مسافرتی به اصفهان(که آن هم بسیار آلوده است اما به پای تهران نمی رسد) داشتم که در بازگشت در ایستگاه راه آهن تهران براستی خلقم تنگ شد.در آن لحظه آرزویم بود که به جای تهران در اصفهان زندگی می کردم.
اصفهان شهر خوبی‌ست شهریار جان. مردمی بی‌آزار و نسبتا بافرهنگ دارد که کاری به کاری کسی ندارند. بارها شده که ساعتهای 2 و 3 بامداد در خیابانهای اصفهان آزادنه گشته‌ایم (گاهی با دختری در کنارم) اما هرگز کسی کاری به کارم نداشته. در شیراز که بودم، پس از ساعت 10 شب باید شهامت به خرج میدادم برای بیرون رفتن. در دیگر شهرها هم همینطور بود تقریبا.

اما اگر هوای صاف و خالص و شهری آرام با مردمی بافرهنگ همراه با طبیعیتی زیبا و روح‌بخش می‌خواهید رشت و کلا استان گیلان را از دست ندهید. دختران و والدین‌شان هم بسیار اوپن‌مایند هستند! برای دوستانی که از شهرهایی چون کرمانشاه و مشهد می‌آمدند اصلا قابل باور نبود که خیلی راحت به عنوان دوست پسر، با برادران و خانواده‌ی دختر در ارتباط باشند و روی سفره‌‌شان بنشینند!
من بی‌شک اگر نتوانم از ایران خارج شوم، تنها شهری که رغبت زیستن در آن را خواهم داشت، رشت خواهد بود!
mosafer نوشته: کمی بیانصافی نیست؟جدای از اثبات غیرش؟
خیر به هیچ وجه بی‌انصافی نیست! یک حقیقت است که هر روز با آن از خانه خارج می‌شویم ولی شهامت پذیرفتن‌اش را نداریم. نه؟ فردا که رفتید بیرون، داخل مترو و اتوبوس یا هرجای پرازدحام که شدید، اصلا به جیب و کیف و دیگر وسایل همراهتان فکر نکنید. یا بی‌نگرانی سوئیچ ماشین خود را درون ماشین پارک شده کنار خیابانِ آزادی جابگذارید. می‌توانید؟
Dariush نوشته: خیر به هیچ وجه بی‌انصافی نیست! یک حقیقت است که هر روز با آن از خانه خارج می‌شویم ولی شهامت پذیرفتن‌اش را نداریم. نه؟ فردا که رفتید بیرون، داخل مترو و اتوبوس یا هرجای پرازدحام که شدید، اصلا به جیب و کیف و دیگر وسایل همراهتان فکر نکنید. یا بی‌نگرانی سوئیچ ماشین خود را درون ماشین پارک شده کنار خیابانِ آزادی جابگذارید. می‌توانید؟

سفر به تهران زیاد داشته ام ولی آنجا زندگی نکردم،پس نمیتوانم راحت تائید کنم یا رد...
چند سال پیش عموی بزرگم تهران را ترک کرد ولی هر موقع حرف می شود پشیمان ست از این جدایی
او تهران را بیشتر دوست داشت و دارد و همچنین چند نفر دگر که نقل مکان کردند و بعد از چند ماه ناراضی از این تصمیم...
پس عمومیت ندارد این کلی گویی شما...
البته به نگر من تهران و قم فرقی نمیکند، هر شهری غباری غم و مردگی بر چهره دارد حال کمتر و بیشتر ...

+
مختص به تهران و آزادی اش نیست ،شما کجا می توانید بی‌نگرانی سوئیچ ماشین خود را درون ماشین پارک شده جابگذارید؟ می‌توانید؟
mosafer نوشته: سفر به تهران زیاد داشته ام ولی آنجا زندگی نکردم،پس نمیتوانم راحت تائید کنم یا رد...
چند سال پیش عموی بزرگم تهران را ترک کرد ولی هر موقع حرف می شود پشیمان ست از این جدایی
او تهران را بیشتر دوست داشت و دارد و همچنین چند نفر دگر که نقل مکان کردند و بعد از چند ماه ناراضی از این تصمیم...
پس عمومیت ندارد این کلی گویی شما...
البته به نگر من تهران و قم فرقی نمیکند، هر شهری غباری غم و مردگی بر چهره دارد حال کمتر و بیشتر ...
خب همین هم هست، شما نباید انتظار داشته باشید کسی که همه‌ی عمرش (مثلا بیش از 20 سال) را در تهران گذرانده باشد، دلتنگش نشود. مولانا حکایتی دارد که می‌گوید روزی شخصی چاه بازکن گذرش به بازار عطرفروش‌ها افتاد و ناگهان از هوش رفت. کسان در پی چاره بودند که شخصی آشنا مشتی فضله گرفت زیر دماغش و و او ناگهان جان گرفت. گفتند حکمتش چه بود، گفت که این چاه باز کن آنقدر که در ته چاهِ مستراح بوده، بوی گوه به مشامش بسیار دلنشین است اما رایحه‌ی گل و گیاه به او هیچ نمی‌سازد!
mosafer نوشته: شما کجا می توانید بی‌نگرانی سوئیچ ماشین خود را درون ماشین پارک شده جابگذارید؟ می‌توانید؟
هیچ جا به اندازه‌ی تهران با نگرانی اینکار را نمیکنم. شما باید بدانید که در اینجا در روز روشن از شما زورگیری میکنند و همگان هم تماشا می‌کنند. من یکبار از روی پله برقی متروی تجریش افتادم و تمام بدنم خورد و خون‌آلود شد. کسی مرا پشم خود هم حساب نکرد! اصلا انگار هیچ اتفاقی نیافتاده. درون قطار هم با اینکه از درد به خود می‌پیچیدم، کسی صندلی‌اش را به من تعارف نکرد.
من چند سالی‌ در تهران بوده‌ام. همه جایش هم بوده‌ام. از بالا تا پائین‌ش جملگی گند و گوه است.
Dariush نوشته: شما نباید انتظار داشته باشید کسی که همه‌ی عمرش (مثلا بیش از 20 سال) را در تهران گذرانده باشد، دلتنگش نشود.

از من میتوانید داشته باشید داریوش جان!
چیزی که در مورد مترو نوشتید کوچکترین بخش از فاجعه ای به نام تهران است.
البته خود تهران به خودی خود چیز بدی نیست مردمانش هستند که بدش کرده اند.
خود تهران یک شهر مدرن است با مردمانی غیر مدرن و به شدت عقب مانده از نظر فرهنگی و نمایش دادن هر چه بیشتر این عقب ماندگی نه تنها ایرادی ندارد بلکه ارزش هم هست.
Dariush نوشته: هیچ جا به اندازه‌ی تهران با نگرانی اینکار را نمیکنم. شما باید بدانید که در اینجا در روز روشن از شما زورگیری میکنند و همگان هم تماشا می‌کنند. من یکبار از روی پله برقی متروی تجریش افتادم و تمام بدنم خورد و خون‌آلود شد. کسی مرا پشم خود هم حساب نکرد! اصلا انگار هیچ اتفاقی نیافتاده. درون قطار هم با اینکه از درد به خود می‌پیچیدم، کسی صندلی‌اش را به من تعارف نکرد.
من چند سالی‌ در تهران بوده‌ام. همه جایش هم بوده‌ام. از بالا تا پائین‌ش جملگی گند و گوه است.

وقتی این بلا سر یک زن بیاید هم چنین بی تفاوت هستند؟
صفحات: 1 2 3 4 5 6 7 8