Russell نوشته: آخر بزرگترها (عامه مردم) هم تجزیه و تحلیلی ندارند ایرانباوی عزیز و اگر هم دارند بسیار آبکیست و همان کنجکاوی و تحلیل کودکان چندبرابر آن ارزش دارد.
من نمیدانم کسی اگر میمیرد بجای داستانهایِ تخیلی از بهشت و جهنم که کودک را با کلی سوال و مطالب گیج کننده مواجه میکند اگر بجایش به او حقیقت را بگوید که هیچ نمیدانیم، چه ایرادی دارد؟
کودکان آنچنان که در پست اول آمده هم چندان نسبت به این مسائل کنجکاو نیستند.یعنی قدرت تمییز و تشخیصی ندارند که بفهمند اینکه به او خورانده میشود درست است یا غلط!(مگر در مواردی خاص)
این مشکل را یکی از دوستان داشت که سعی میکرد به کودک خود آموزش دهد تا در برابر آموزه های دینی که در مدارس اموزش داده میشود هوشیار باشد اما نتیجه این بود که کودک را تحت فشار میگذاشت.
منظور من کلا این است که این فشار دینی-غیر دینی را باید از کودک برداشت و اجازه داد تا زمان مناسب واقعیات را برایش بازگو کرد.
iranbanoo نوشته: کودکان آنچنان که در پست اول آمده هم چندان نسبت به این مسائل کنجکاو نیستند.یعنی قدرت تمییز و تشخیصی ندارند که بفهمند اینکه به او خورانده میشود درست است یا غلط!(مگر در مواردی خاص)
این مشکل را یکی از دوستان داشت که سعی میکرد به کودک خود آموزش دهد تا در برابر آموزه های دینی که در مدارس اموزش داده میشود هوشیار باشد اما نتیجه این بود که کودک را تحت فشار میگذاشت.
منظور من کلا این است که این فشار دینی-غیر دینی را باید از کودک برداشت و اجازه داد تا زمان مناسب واقعیات را برایش بازگو کرد.
من هم علاوه بر تایید نیاز بیطرفی و عدم شستشوی مغزی کودکان میگویم غلط بودن داستانهایِ دینی هوش چندانی نمیخواهد مخصوصا در دنیای امروز و نیازش تنها عقل سلیم است.
کودکان هم تنها کسانی هستند که مانند داستان معروف لباس نامرئی پادشاه فریاد میزنند پادشاه لخت است، ولی در واقعیت بخاطر مقدس بودن موضوع مردم توی سر کوذکان میزنند و بهشان یاد میدهند اینها خط قرمز هستند.
Ouroboros نوشته: پس شما و بسیاری دوستان دیگر چطور قادر بودهاید از کمند این آموختهها بگریزید؟ اگر بدلیل شستشوی مغزی در دوران کودکی ایمان بر عقل ترجیح داده میشود، چگونه است که فرزندان خانوادگان مذهبی(چه در غرب و چه در ایران)اغلب سکولار میشوند و راه خانواده را طی نمیکنند؟ بنظرم عناصر دیگری در جریان باشد.
خب من همیشه اصل عدم قطعیت رو وارد معادلات میکنم:))دین و دین داران به عنوان یک سیستم به دنبال مشابه سازی هستند ولی این سیستم خطا داره و هیچ وقت بی نقص نیست و به همین خاطر هم دچار دو مشکل میشه،اول اینکه محیط خانوادگی،داده هایی که شخص در طول زندگی بهش برخورد میکنه و به طور کلی شرایط افراد یکسان نیستند و به همین خاطر وجدان دینی با فرض بی نقص بودن آموزش های دینی به طور یکسان در شخصیت افراد شکل نمیگیره.
مورد دوم هم این هست که خود این آموزش ها نقایص زیادی دارند(و البته این به خاطر مشکل دار بودن خود دین هست ) و در جهانی که این حجم اطلاعات وجود داره حداقل شماری از آدم ها این اشکالات رو کشف میکنند.
در کل اگر به روند بی دین شدن یا خداناباور شدن افراد نگاه کنیم هم میشه دید که روند مشابهی طی نمیشه و لزوما همه به دلایل یکسان باورهاشون رو تغییر نمیدند.
این تاپیک را تا وقتی که بیرون از اینجا و به دست مذهبیون نمیدیدم به اهمیتش توجهی نداشتم!
این عمق یک فاجعه است که بر اساس سلایق و باور های خودمان یک کودک را که فکر میکنم صاحب اختیارش هستیم
مجبور به پذرششان بکنیم.
داشتم فکر میکردم آیا منهم این حق را دارم که فرزندم را ناباور بار بیاورم؟؟
iranbanoo نوشته: این تاپیک را تا وقتی که بیرون از اینجا و به دست مذهبیون نمیدیدم به اهمیتش توجهی نداشتم!
این عمق یک فاجعه است که بر اساس سلایق و باور های خودمان یک کودک را که فکر میکنم صاحب اختیارش هستیم
مجبور به پذرششان بکنیم.
داشتم فکر میکردم آیا منهم این حق را دارم که فرزندم را ناباور بار بیاورم؟؟
بالاخره باید حق را به کسی داد، اگر والدین نه پس که؟ دولت هرگز مشروعیت چنین کاری را نمیتواند داشته باشد، هرگز. جامعه نیز دستکم در این مقطع از تکامل فرهنگی بشر بسیار از هم پاشیدهتر و ناتوانتر از آنست که بتواند محیطی از منظری ایدئولوژیک خنثی برای کودکان پدید بیاورد. من فکر میکنم بهترین راه آنست که کودک را همزمان با پیش آمدن سوالها با آنچه بشر برای پاسخ به آنها طرح کرده آشنا کرد. همهی ایدههای امروز مطرح، و حتی آنهای فراموش شده، هرچند نه هرگز به یک اندازه، اما در جایگاه متناسب با خودشان محل طرح و بحث و گفتگو دارند و میتوان آنها را در قالب اسطوره، داستان، تاریخ و روایت برای کودکان بازگفت بیآنکه از تضادهای احتمالی میان جامعهی دیندار و خانوادهی بیدین یا چیزی شبیه به آن ترسید.
اینطور نیست که وادار باشید به سوالی که برای بچه مطرح نیست پاسخ بدهید و اساسا شستشوی مغزی کودکان عملیست که برخلاف طبیعت آنها رخ میدهد نه در جهت آن، یعنی این چیزی نیست که تقاضا برای آن از پیش وجود داشته و سپس عرضه پدید آمده باشد، خود والدین هستند که چالشها را برای ذهن کودک پدید میآورند. اگر بچهی شما هرگز نپرسید «مامان خدا چیست» شما هم لازم نیست برای او کلاس درس بیخدایی برگذار بکنید، اما اگر چنین سوالی(یا سوالات مشابهی که کودکان با آنها روبرو میشوند همچون «مرگ چیست» و «آدمها کجا میروند» و ..)پرسید، من فکر میکنم نه فقط حق بدیهی، بلکه وظیفهی اخلاقی شماست تا حقیقت را به او بگویید. فارغ از اینکه حقیقت به نظرتان چه باشد.
من در این مورد بسیار حیران هستم. از دیرگاهان، من همیشه در هنگامهی شک به تاثیر آگاهانه یا ناآگانهی کنشها، گفتارها و هتا رفتارهای خود در ذهن دیگری، با حساسیت فراوان خود را نیشگون میگرفتم؛ چرا که همیشه تصور میکردم مسئولیتِ آنچه میگویم یا میکنم، بیش از آن است که بکنم یا بگویم و رها کنم. در مورد کودکان، این موضوع با فاکتورهای دیگری در آمیخته میشود و مرا وحشتزده میکند که چگونه میتوان بیطرفی را در آموختنِ آموزهها رعایت کنم، همزمان که او را عاشقم و از سویی باورهایم آنقدر منطبق بر راستی و درستیاند که تبدیل به باورم گشتهاند و مسلما رابطهایست میانِ من و آنها، چنانکه نمیتوان بیتاثیر از آنها فرزندم را پرورش دهم! پس از این رفتارها نیز هستند که بس تاثیرگذارتر هستند، چنانکه من همچنان خود را در امتدادِ پدر و مادرِ خود میبینم؛ هرچند که ذهنیتهایم با آنها اختلاف دارند اما منشام تا حد زیادی مشابه آنان است. با این حال، پرسیدنیست که آیا ما مسئولیم یا مختار؟ من به گمانم بس مسئولتر میباشیم. به خصوص در این سرزمینِ نفرینشده، هر روز تصویر و تصورِ فراوان کودکهایی که زاده میشوند و در همان بدو تولد گوشاشان را با صدای نکرهی لااله الا الله آشنا میکنند و نامشان را عبدالعلی و عبدالرضا مینهند، سبب میگردد در این گمانِ خود بیشتر پایورزی کنم.
خوب کودکان تنها بخشی از آموزه های خود را از والدینشان دارند.کدام یک از ما در هر آنچه که از کودکی به یاد داریم تبعیت از پدر و مادرمان بوده؟بیرون از خانه سوالات و مسائلی برای کودک مطرح میشوند که شاید هیچ گاه هم به زبان نیاورد و نا خود آگاه بر ذهنش اثر کند.این تناقض بین جامعه و خانه برای یک کودک احتمالا آزار دهنده خواهد بود.
برای من به شخصه اینطور بوده.پدری بی اعتقاد که حتی به راحتی با مقدساتی که در مدرسه و در جمع دوستانم یافته بودم شوخی میکرد و من گاهی با پدر همسو میشده ام و گاهی در برابرش می ایستادم.گرچه که پدر در نقش خود و جامعه در جای خود هر دو سعی میکرده اند خود را به نوعی توجیه کنند.از این بابت است که این تردید همواره برای یک کودک وجود خواهد داشت و نخواهد توانست این دو هجمه ی اطلاعاتی را تمییز دهد.
و اگر در این کشاکش تاثیرات جامعه توانست بر فکر کودک فائق آید آیا این تحمیل نظرات من بر او نیست که بر خلاف یافته های او اصرار داشته باشم؟
یه سوال دوستان, اگه فرزند شما توی کودکی یکی از دوستان یا نزدیکان یا هر کس دیگه ای رو که خیلی بهش وابسته بود رو از دست داد, و پرسید چه اتفاقی برای اون افتاده "دقیقا" چی بهش جواب می دید؟
یه مدت پیش داشتم به این موضوع فکر می کردم که همیشه توی فیلمها وقتی کسی می میره, بچه ش می پرسه چه اتفاقی برای اون افتاده و دیگران جواب می دن الان خوشحاله و داره تو رو می بینه و ... و فکر کردم اگه خودم توی موقعیت مشابه باشم چی میگم؟
اصلا مطمئن نیستم که حقیقت - یا همون چیزی که به نظرم حقیقت هست - رو بگم.
Angela نوشته: یه سوال دوستان, اگه فرزند شما توی کودکی یکی از دوستان یا نزدیکان یا هر کس دیگه ای رو که خیلی بهش وابسته بود رو از دست داد, و پرسید چه اتفاقی برای اون افتاده "دقیقا" چی بهش جواب می دید؟
«ما همه از انرژی ساخته شدیم، وقتی کسی میمیره، تمام انرژی اون به جهانی برمیگرده که قبلا ازش اومده. مردن دقیقا مثل همون وقتی هست که به دنیا نیومده بودی. بدن همهی انسانها میمیره، اما عشق و علاقهای که ما به اونها حس میکنیم هرگز نمیمیره و همیشه با ما میمونه» و ... باید عنایت داشت که کُل این دم و دستگاه مذهب همینطوری و بدلیل برخورد با همین حال ناجور قبل از مرگ شخص/بعد از مرگ ِ عزیزان او اختراع شده و فرار از همینست که هنوز مردم را به مذهب جذب میکند، در نتیجه جواب خوبی وجود ندارد، بهترین را دین اختراع کرده!
در اینکه آموختهها و پشتوانهی آگاهیهای انسان سراسر ساختهی والدیناش نیست، سخن نمیرود، اما تصورِ اینکه فرزندمان میتواند به راحتی از تاثیراتی که ما بر آنها داشتهایم به راحتی بگریزد یا بر آنها چیره شود، سراسر باطل است، چرا که بخشِ اعظمِ زیستِ فکریِ شخص، در تقابل یا همراهی با بخشهایی از تاثیراتِ دیرپای برجامانده از زندگیِ او در کنارِ والدینش است. به خصوص آنگاه که کسی همچون من یا شما در اینجا، علاوه بر آن که در جامعه به شدت در اقلیت هستیم، باورهایی داریم که علاوه بر آنکه در تضادِ مستقیم با اکثریت عظیمی از جامعه ایست که سخت بر باورهای خود پافشاری میکند، پمپاژ عظیمی از اندیشههای فرسوده و قهقرایی در تضاد با اندیشههای ما جریان دارد که هرآینه باعثِ تشکیلِ تضادی عمیق میانِ آنچه که کودک میبیند و آنچه که میشنود، میشود. با اینحال، این موضوع از نگاهِ من میتواند چندان بغرج نباشد، آنچه از نگاهِ من بغرنجتر است، برقراری نوعی هماهنگیست میانِ آنچه شما خواهاناش است یا به هرجهت تصور میکنید درست است، با آنچه که یک ناظرِ بازگشته از سی سالِ آینده از سنجشِ تاثیرها و روشهای پرورشیِ ما نتیجه گرفته. تاثیراتی که ملهم است از رفتارهای خودآگانه و ناخودآگانه، گفتارها، منشها، اندیشهها ، حساسات، علایق ... و در مجموع هرآنچه که بخشی از هویت من یا شما محسوب میشود چنانکه ما را از 7 میلیاردها انسانِ دیگر متمایز میکند. من تصور نمیکنم این چیز سادهای باشد، چنانکه گاه خودم را در آن شرایط قرار میدهم، تصور میکنم بیش از آنکه متعلق به خود باشم، متعلق به همان ناظرِ بازگشته از سیسالِ آینده باشم که باعثِ دوپارگیِ عمیقی میان من و خودم خواهد شد!