Ouroboros نوشته: این محدود به فضای مجازی نیست، در جهان حقیقی هم ضریب نفوذ شما در مقام یک فرد محدود است مگر آنکه آقای یکی از همان نهادها بشوید. دلیلش کاملا واضح است، همه نمیتوانند به سخن زیبا تدوین شدهی همه گوش فرا بدهند، و تنها درپی حرف از دهان کسانی میروند که یا از منظری عینی صلاحیت خود برای به سخن درآمدن را اثبات کردهاند(CEO یک شرکت چندملیتی، رهبر یک حزب سیاسی و ...)، یا کسانی که «پیشگزینی» بالایی دارند وعدهای آدم ظاهرا یا باطنا برجسته برای حرفشان تره خرد میکنند. این استراتژی بسیار موفق و درستیست زیرا ۹۹.۹۹٪ کلام در حقیقت آشغالکلام است و هیچ ارزش حقیقی و قابل نقد کردن در جهان حقیقی را ندارد، اما یک صدم درصد گاهی «ناعادلانه» داوری میشود و در این میان با آنکه استحقاق شنیده شدن دارد، ناشنیده باقی میماند. جالب اما آنکه همهی باقی سخنرانان بیشنونده دوست دارند وانمود بکنند در این یک صدم درصد میگنجند، نه در آن ۹۹.۹۹٪ !
میتوان به هرکس از راه رسید و نیت خیر داشت تریبون داد، اما این به معنی شنیده شدن نخواهد بود. طبق معمول شما به جای آنکه بپذیرید صلاحیت شنیده شدن را ندارید و «به درون» بنگرید، بیرون از خودتان دنبال مشکل گشتهاید و ایراد را در ساختار جهان یافتهاید، که نا-اُمید کننده است. من جای دیگری گفتم که درخواست آزادی بیان اندکاندک از سوی سوژهی خودشیفتهی مدرن به «آزادی شنیده شدن» تعبیر میشود و اگر یک موجود فضایی امروز به زمین میآمد و از من میپرسید انسان معاصر را در یک جمله خلاصه کن، «به من نگاه کنید» میشد خلاصهی وضع امروز بشریت.
این مشکل بخشی از راهحل محبوب شما بوده، اگرنه وقتی ما به هیچکس بجز کسانی که از طریق روشهایی به قدمت تاریخ صلاحیت خود را برای سخنرانی اثبات کرده بودند(مثل آخوند بالای منبر!)تریبون برای وراجی نمیدادیم، این مکانیزمها و روشهای دفاع در برابر مزخرف هم این اندازه شدید نبود و کمتر پیش میآمد حرف حسابی میان هیاهوی گله به دوزخ سکوت و بیاعتنایی در بیافتد. وانگهی روشنگران آمدند و اثبات کردند و به گله نشان دادند که بیشتر آنچه این منبر نشینان به آنها میگفتند مهمل بوده، آنچه درپی آمد هرج و مرجی بیسابقه در اشغال منبرها از سوی آدمهای به شدت ناصالح و بعد از آن به مرور اول بیاعتمادی، سپس بیاعتنایی پامنبریها بود، تا جایی که دیگر هیچکس به مسجد نیاید بجز آخوند!
شما سخن را سر و ته گرفتید. سخن این نیست که چرا کسی امروز نمیتواند پُرزور بوده و در سرنوشت میلیونها
تن اثرگذار باشد (بسیاری از دانشمندان, فندآوران, نوآوران و .. روزانه و پیروزمندانه سرگرم انجام همین اند),
بساکه سخن این بود که چرا در جهان امروز کَس نمیتواند بر سرنوشت «خویشتن» فرمانروا باشد.
این کنترل روی سرنوشت خویشتن در جهان فندین امروز شدنی نیست, چرا که همبودهایِ پیشرفته همچون یک پیکر زنده
میمانند که یاختههایِ آن بایستی پیروی راه و روشی روشن, بسامان و از پیش گزیده باشند. همانجور که یاختههایِ پیکر آدمی اگر هر کدام ساز خود را بخواهند
زده جانداری بجا نمیماند, همانجور نیز یاختههایِ پیکر همبودین اگر خودشان را به آن سازواری ژرف بسنده ندهند, در برایند به نابودی آن ابرسازواره خواهد انجامید.
--
ما چه زمانی میتوانیم ساختار جهان را بنکوهیم و بگوییم بهتر یا بدتر شده است؟ زمانیکه نمونهای برای همسنجی در دست داشته باشیم. نمونهیِ
همسنجی ما در اینجا همانی است که پیشتر, پیش از آنکه فندآوری اینچنین گستردگی و فراگیری یابد باشنده بوده است: زندگی پیشاشهرمندی (primitive societies)
از دیدگاهی, فندآوری خود زیرردهیِ شهرمندی پیش میرود و این شهرمندی نوین است که در جایگاه
نخستین و مهادینترین ابرسازواره, با «خواست آزاد» یاختههایش که هومنان زنده باشند, در ستیز است.
نکوهش پس این نیست که نمونهوار مردمسالاری (democracy) آنجور که باید و شاید کار نمیکند و رآی ما را درست نمیشمرند و از ما نمیپرسند
که آینده را چگونه بسازیم یا بهمان سیاستمدار را میخواهیم یا نه, بساکه نکوهش به خود «مردمسالاری» است و اینکه نمونهوار مردمسالاری, در بهترین و فرزامترین
چهرهیِ خود نیز پیوندی به آزادی یا ارزشهایِ هومنیک ندارد و بساکه بوارون, هر چه سامانهای سامانمندتر و فرزامتر و مردمسالاریکتر شود, از توانِ کـَس در راستادهیِ سرنوشت اش میکاهد.
مزدائیکانه بنگرید: در مردمسالاریِ کشوری با جمعیت ١٠٠ میلیون تنه, ارزش و توانایی هر کس در یک رآی کوتاه میشود; به زبان بهتر, یک به سدمیلیون.
همین فرایند ولی در یک گروه کوچک پیشاشهرمندی/نخستینی پابرجا نیست. در یک
گروه کوچک, سخن شما توان دارد و این گروه کنترل شما را از دستان خودتان بیرون نمیتواند بکشد.
در گروهی کوچک, اگر شما هتّا رهبر آن گروه نیز نباشید همچنان به رهبر گروه دسترسی فیزیکی نزدیک دارید
و توانایی بسزایی در دگراندن رای و نگاه او, همهیِ اینها ولی با بزرگتر شدگی گروه از آستانهای به آنسو, از دست میروند.
ازینرو در جهان امروز بوارون, هرکس خواه ناخواه پیروی قانونهایی است که دیوانسالارانی ناشناس
و دور از دسترس او برایش پی ریختهاند که همگی نیز در زندگی وی نقشی یکراست, روشن و ناگریختنی دارند.
در این گروه بزرگ که همان همبود (milieu) میباشد کس نمیواند یکراست روی فرایند گُزیرش این بیشمار دیوانسالار هُنود و تاثیری بساویدنی و ملموس داشته باشد و دستبیش, میتواند از
راههایِ "نرم" همچون رای دادن و راهپیمایی رفتن بکوشد که تا اندازهای, به نایکراستی در نگاه آنان به قانونها و هنجارها دگرگونی پدید بیآورد.
روشن است, هرکس که از واقعیت چندان بدور نباشد نزد خود میداند که این راههایِ نرم درکنش چیزی بجز شوخی نیستند و اگر یک تن, همهیِ زندگی
اش را هم نمونهوار بر روی این بگذارد که بمب اتم دیگر در یک کشور کوچک او ساخته نشود, باز هم بخت کامیابی اندک و ناچیزی دارد; بماند که اگر
پیروز هم بشود این تنها دربارهیِ زمانهیِ او, دولت کنونی او و کشور او خواهد بود و همهیِ اینها یا در چند دههیِ کوتاه خواهند دگریست یا
همتاهای فراوان دیگری دارند که باز یک به یک نیاز به کنشورزی او خواهند داشت که در برآیند, همهیِ اینها دگرگونی را ناشدنی و بیهوده میسازند.
پ.ن.
حقیقی (فرهودین) ≠ واقعی (فربودین)
در جهان کنونین نگرش شما درست است که ضریب نفوذ هرکس پیشگزین ناچیز است. من افزودم که این ضریب نفوذ
هتّا اگر کس یک CEO پیروز باشد نیز همچنان در
بسیاری چیزها که نباید ناچیز باشند, ناچیز خواهد بود,
ولی در چیزهایی که برای خود شما نمونهوار مهندی دارند (دسترسی به کُسهایِ زیبا و ...) بسیار بالا.
سخن در اینجا ضریب نفوذ در «خواست آزاد» و «کنترل بر سرنوشت خویشتن» است.
بیرنگ
پارسیگر