بهمنیار نوشته: درود
گمان کنم به بحران 4 تا هفت معروف بشود !!!
بابا ای ول خوب دوام آوردی ولی اگر از بحران چهارتا هفت هم نجات پیدا کنی سر راهت بازهم بحران 4 تا هشت یا 4 تا نه باقی می ماند. ولی از هر جا و از هر بحرانی که بکنی دشمن شاد خواهد شد
بهمنیار جان دشمن خر و کودن, ما که نباید نگاه دشمن را سنجه بگیریم. دشمن اگر هوش داشت باید از اینکه ما اینجا
نزد هم نشستهایم و بجای گسترش آگاهی از روی بیکاری و نبود همآورد گفتگو به چه کفشی میپوشی یا چه آبجویی خوبه بسنده نمودهایم, شاد میشد.
اگر اینکه ما اینجا سرگرم این کارهای بیهوده و بیفرجام هستیم دشمن را اندوهگین میکند و اگر اینکه همگی بلند شویم برویم هر جای و ناجای
که پای امان میرسد و زبان امان میکشد به گسترش دانستهها و آگاهیهایمان بپردازیم مایهیِ شادی اش, پس بهتر است مایهیِ شادی دشمن باشیم.
بهمنیار نوشته: این از یک سو از سوی دیگر توقع بیجایی است که هر کسی را مانند مزدک یا آموزگاری ببینیم که پنجاه سال نه تنها به امید روزگاری بهتر آموزش داده بلکه آن را چون وظیفه ای والا به شمار آورده است
داشتن انگیزه بخشی از کار است داشتن انرژی نیز مهم است هر دو به هم یاری می رساند.
من اعلام کردم اگر به اجتماع نپردازیم محکوم به شکست هستیم. خوب این هم از اثرات آن هست. خوب شاید تا اندازه ای از اثرات آن باشد. یک کم سواستفاده هم قاتیش هست البته
چشمداشتهایِ من فراهنجار (= extraordinaire) نیستند, بیمانند (= unprecedented) هم نیستند (پیشتر داشتهایم). کسانی اینجا را میخوانند — که من
چند تایی از اینها را بخوبی از فیسبوک میشناسم و ب.ن. بارها ازشان خواستهام بجای خواندن تنها در گفتگوها نیز همباز بشوند و بجایش تنها این پاسخ
را گرفتهام «نوشتن کار ما نیست, شما بهتر از ما میتوانید, شما بنویسید» — و نمیخواهند در کنش و آماج ما نقشی داشته باشند, خب من هم نخواهم داشت.
در سرشت من فداکاری و نمیدانم پدرخواندگی (اینجا را فرزندم ببینم) و اینها نیست. راه من خردگرایی است و سنجهیِ من
کار درست, روندی که ما اینجا میسپرانیم درست نیست و دیگر نه تنها خوشیآور, بساکه دردآور و دلزننده هم شده.
دیرتر و پیش از رفتن اگر زمان داشتم به بررسی آمار و کارنامهیِ دفترچه خواهم پرداخت.
پارسیگر