Alice نوشته: اگر روزی بتوانم شما را از نزدیک دیدار کنم و به منزل ما در گیلان بیایید برایتان سیرواویج و میرزا قاسمی هرچه
که دوست داشته باشید خواهم پخت. تازه من خوراکهای بومی سرزمینها دیگر ایرانشهر را هم مانند گیلان
میدانم و هر خوراکی که سفارش بکنید برایتان آماده خواهم کرد. تنها به شرط اینکه شبها روی ایـوان لم بدهیم
و با بوی خوش درختها و رُستنیها و نَـم باران که ویلان و سیلان در هوا پراکنده هستند از یادمانهای جوانیتان
بمن بگویید و به پرسشهای بی شمار من دربارهی زندگانی و کیهان و آسمانها در آن شب رازناک پاسخ بدهید.
مزدك بامداد نوشته: ای وای!! ، ایوان هم دارید؟
در شب های تابستان چه مزه ای می داد،
با فرانگریستن ستاره ها ، نَرمـبادی خنک،
کمی درددل جیرجیرک ها ،
بوی هیزم سوخته و اِتِر سبزه زار ...
براستی باید مــُرد تا از این رنج رَست!
دوستان حس نوستالژی ما را تحریک میکنید
(
بهترین خاطرات من در گیلان مربوط میشد به فصل بهار و زمانی که ما کودک بودیم و میرفتیم به خانه پدربزرگ (یادش همیشه گرامی) و آنها که ده پانزده نفری در بیجار مشغول کار بودند ما در باغ های اطراف میدویدیم و بازی میکردیم تا وقت قی نهار (این وعده ای ست بین صبحانه و نهار، تنها موقع کار و کشاورزی در گیلان میخوردندش) برسد. خوشمزه ترین غذاها را من نه در خانه یا رستوران، بل در آن زمانها روی بیجار مرزها و بیجارکولها خورده ام و با اینکه معمولا بسیار غذای ساده ای بود (معمولا پامودور خوروش + کته+ شورکولی + سیر +ماست + باقلا بود) بسیار به دهان ما خوشمزه بود و میچسبید، به ویژه که تعدادمان زیاد بود (گاهی تا ۲۰ نفر میشدیم) و ما هم که کودک بودیم به ما بیش از همه میرسیدند و اول از همه به ما غذا میدادند. غذا را میخوردیم و میرفتیم تا باز وقت نهار برسد و ....
[ATTACH=CONFIG]3078[/ATTACH]
[ATTACH=CONFIG]3079[/ATTACH]
کودکی ما در باغهای هندوانه و خربزه و توت فرنگی و آلوچه و هلو و تمشک وحشی (به گیلکی میشود ولش) .. .. گذشت و چه میوه دزدی ها که نکردیم و چه کتکها که از صاحبان باغها نخوردیم!
[ATTACH=CONFIG]3069[/ATTACH]
تابستان که میشد که رودخانه ها میشدند خانه دوم ما! آن زمانها رودخانه ها سرشار از آبهای فاضلاب نبود و بسیار زلال و تمیز و پرآب بودند. ماهی آنقدر بود که ما با دست خود ماهی میگرفتیم و نیازی به قلاب ماهیگیری نداشتیم.
در اطراف رامسر ویلایی خانوادگی بود که تابستانها یکی دو هفته آنجا بودیم، درون باغ ترنج و نارنگی و نارنج و کنار دریا و آنسوی جنگل و دامان کوه... .
از غذاهای محلی گیلان که زیاد دوست دارم، باغلا قاتق است. اگر آنرا در گمج (دیگ سفالی) پخته باشند و همراه با ترشی هفتابیجار یا سیرترشی و زیتون پرورده و برنج دم سیاه یا هاشمی دودی و ماهی شور باشد، میتوانم آنقدر بخورم که منفجر شوم.
[ATTACH=CONFIG]3073[/ATTACH]
در این شهر لعنتی غذای ما چیزی نیست جز دود و مرغ هورمونی و برنج خارجی و ... .
راستی از این چیزها خورده اید دوستان؟:
[ATTACH=CONFIG]3070[/ATTACH]
این اسمش آب دوکوده کونوس است! بینظیر است لامصب.