07-31-2025, 10:00 AM
نقل قول:رفتارهای مخرب اجتماعی که ریشه در زیستشناسی یک جامعه دارند حلقههای بسته و خود-بازسازی هستند که گریز جمعی از آنها عملا امکانپذیر نیست.
ما یک مشکل بزرگ و خاص و منحصربفرد هم داریم.
ملتی که همه با هم میانگین بهره هوشی مثال ۸۵ دارند زیرا ۹۵٪ جامعه از ۸۰ تا ۹۰ هستند، خیلی موفقتر خواهند بود از ملتی که میانگین بهره هوشی ۸۵ دارند چون ۸۰٪ جامعه زیر ۸۰ هستند و ۲۰٪ جامعه بالای ۱۰۰. در جوامع نوع اول، یا جوامع همسطح، مشکلات، مشکلات همه هستند و رنج مشترک باعث قرابت روحانی اعضا میشود و همه باهم به سمت حل آنها حرکت میکنند، ولو اینکه این حرکت کندتر و ناکارامدتر از حرکت جامعهای با متوسط بهره هوشی مثلا ۱۰۰ باشد. در جوامع نوع دوم یا طبقاتی اما، اقلیت باهوش از اکثریت خرفت بهرهکشی و کلاه برداری میکنند. شکل و گروهبندی ساختار دموگرافیک چنین جوامعی به کلاه برداری سیستماتیک پاداش میدهد چون در همهی احوال، جمعیت بزرگی از قربانیان احتمالی برای مورد سوءاستفاده قرار گرفتن وجود دارد.
بوجود آمدن رقابت متمایل به جنگ درونگروهی، و ترجیح دشمن خارجی به رقیب داخلی نیز از عواقب همین وضعیت است.
اگر کشور مثلا سدی جایی لازم داشته که ج.ا بر اثر فساد و بی سوادی و تحریم و ... نتوانسته بسازد، این یک مشکل سیاسیست که با تغییر سیستم حل خواهد شد. اما اگر کشور مملو از افرادی است که شکست یکدیگر را به پیروزی جمعی ترجیح میدهند این دیگر مشکل روبنایی سیاسی نیست که راهحل سیاسی داشته باشد، «فرهنگی» هستند. وقتی مشکلی در چند شکل از فرهنگ خود را نمایان میکند، از فرهنگی، به نژادی و بیولوژیکی ارتقا درجه پیدا میکند.
این مشکلات زیربنایی و لاینحل، باعث بوجود آمدن مشکلات روبنایی و به ظاهر قابل حل (اما در باطن لاینحل) میشوند، مثل مفتخوری(تلاش برای به دست آوردن بدون زحمت)، گداصفتی(فدا کردن عزت نفس برای نزدیک شدن به منبع ثروت و شهرت و قدرت و ...)، دروغپرستی(ابله میبیند که آدمهای موفق دور و برش همه دروغگو هستند و به این نتیجه میرسد که دروغگویی به خودی خود پیش لازمه موفقیت است، پس در همه کار و همهجا با این تصور که خود دروغ است که باعث موفقیت میشود آنرا به مناسکی دینی برمیکشد)، ریاکاری(تظاهر به تعلق خاطر به مجموعهای از تئوریها یا عقاید با هدف غلبه بر رقبا، با این تصور که اگر واقعا به این عقاید پایبند نباشید از آسیبهای عینی چنان عقایدی جلوگیری میشود)، بزدلی(برای آدم خرفت همه اتفاقات ناگهانی و غیرقابل پیشبینی هستند، پس در ترس مدام زندگی میکند)، خشونت(از خصایل افراد و ملل کندذهن، ناتوانی در کنترل عواطف و هیجانات است)، ضعیفکشی(دیدن جلوهای از ناتواناییهای پرشمار و عقدههای فرو خوردهی خود در اشخاص و طبقات ضعیف، و نفرت از آنها بجای احساس ترحم به ایشان)، ظلمپذیری(هرچه چماق بزرگتر احترام بیشتر، شاه به خاطر بیمیلی به کشتار عمومی ساقط شد، ج.ا با نشان دادن انعطاف و اندکی دراز کردن دست دوستی به سمت ملت پس از دهه شصت تضعیف شد و...) و...
اینها همه جلوههای فرهنگی پستی ژنتیکی هستند. درجات عمق مشکل: سیاسی-اقتصادی(قابل حل با تغییرات سیاسی خرد و کلان)، فرهنگی-تاریخی(قابل حل با تغییرات سیاسی کلان و مهندسی فرهنگی)، مشکلات تمدنی(غیرقابل حل با تغییرات سیاسی و مهندسی فرهنگی، قابل حل با تغییرات «اخرالزمانی» همچون تغییر مذهب عمومی)، مشکلات ژنتیکی-زیستی(غیرقابل حل بدون وقایع «مرگ عمومی» مثل حمله مغول یا طاعون سیاه، یا نسلکشی!).
یک مثال: خوارکسهبازی(«رندی»!) را ببینید. از عوام تا خواص این سرزمین آنرا به عنوان والاترین ارزش اخلاقی بازشناختهاند. دیگر از حافظ که والاتر نداریم! رندی یعنی اینکه شما قواعد رسمی بازی را رعایت نکنید به نحوی که ناظر و داور و طرف مقابل نتوانند مچتان را بگیرند، و حداقل تا زمانی که شما بزن-در-روی خود را کامل نکردهاید متوجه قانونشکنی شما نشوند، و منافع و شخص شما، گزندی از بابت این قانون شکنیتان نبینند. اینکه رندی در این سرزمین ارزش است هیچ ربطی به سیاست ندارد، و نمود آن در عرصه سیاست صرفا جلوهای علنی و گلدرشت است که اتفاقا جماعت با اشتیاق و سر و صدا به آن اشاره میکنند تا حواس ناظر نا-آشنا را از خوارکسه بازیهای مخرب و شخصی خودشان پرت بکنند. وقتی خوارکسهبازی ارزش تلقی میشود، هر قدر قوانین گستردهتر و پیچیدهتر باشند، روشهای دور زدن آنها نیز پیشرفتهتر خواهند شد. تا جاییکه تمام انرژی فردی و جمعی یک جامعه، که باید متوجه تولید و پیشرفت و تعالی و آرامش عمومی باشد، به سمت بهبود خوارکسهبازی سوق داده خواهد شد. سوال: در چگونه جوامعی خوارکسهبازی ارزشی فرهنگی تلقی میشود؟ پاسخ: در جوامعی که دچار زوال نژادی و تداخل قومی و رکود تمدنی چند هزار ساله هستند!
متفکر چپزده و غربگرای ایرانی فکر میکند این مشکلات سیاسی یا دست بالا فرهنگی هستند، و با مهندسی فرهنگی میتوان آنها را حل کرد. اگر جماعت خوارکسه هستند به خاطر آنست که معایب خوارکسهگی به اندازه کافی و به شکل درست بهشان توضیح داده نشده! بیایید تیکتاک بسازید به این یارو توضیح بدهید که جنایت علیه بشریتی که صورت اوست، و ژنهای آفریننده آن صورت، و سیرتی که این صورت از آن گواهی میدهد، نقشی در چیزی ندارند و دلیل نمیشود که هرکس سر و کلهاش شکل پیشاانسان بود و توان هوشیاش بیست نمره از میانگین جهانی پایینتر بود باز دلیل نمیشود شبیه وحوش رفتار بکند.
دفترچه از دیرباز جای جولان آدمهایی بود که دستکم در مرحلهای غریزی درک میکردند که مشکل ریشهایتر است و فرهنگ سر درخت رشد نمیکند، بلکه برآمده از ساختارهای تمدنی زیربنایی در جامعه است و برای تغییر وضعیت ایران به دگرگونی های رادیکالتر از رفتن ج.ا یا حاکمیت دموکراسی نیاز است، مثلا نابودی اسلام یا چه. کسی به این عزیزان مهر یأس و بدبینی و اینها نمیزد. من اما از دیرباز به اینهم عمیقاً بدبین بودم. اسلام در دست بشر ایرانی میشود اینکه امروز میبینید، در دست بشر عمانی اما مثلا چیز دیگری شده. جستجو برای پاسخ به چرایی این تفاوتها آدم کنجکاو و صادق را به دخمههایی تاریک میکشاند که کمتر کسی علاقهای به سرک کشیدن به آنها را دارد. به خصوص که وقتی آنجا را جستید اتهام رخوت فکری و نخبه گرایی و نومیدی و بدبینی و یأس و اینها خواهید خورد.
دموکراسی حتی در جوامع متمدن و سالم از نشانههای آغاز زوال است. اینکه نخبگان سرزمینی چنان در رقابت با یکدیگر تنگچشم شدهاند که با یارکشی از رمهی انسانی قصد غلبه بر رقبا را پیدا کرده باشند یعنی آن جامعه به پایان صعود و تعالی خود رسیده و زین پس تنها سرپایینی پیش روی اوست. در ایران امروز اما، دموکراسی به معنای مشارکت گستردهتر همین مردم، با همین خصایل در آینده و امور کشور خواهد بود، که خب چیزی کمتر از فاجعه تمامعیار نیست. ج.ا هم یکی از اصلیترین دلایل شکستش آویزان شدن از جمهوریت ظاهری برای کسب مشروعیت بوده. جمهوریت حتی در همین حد ظاهری و اسمی و حق انتخاب «بین آنکه من میگویم و آنکه من میگویم» هم باعث بوجود آمدن بدبختیهای گسترده و مضاعفی برای این نظام شده و تقریبا در تمام انتخاباتها بدترین کاندیداها از صندوق بیرون آمدهاند. (از جمله افتخارات من این است که حتی یکبار در ایران رای نداده ام و فریب و رمیدن گله انسانی را نخوردهام، نه در سال ۸۸, نه در سال ۹۲, نه پارسال... و شناسنامهای پاک از مهر انتخابات دارم!)
ما حتی نمیتوانیم امیدوار به یک دیکتاتوری خیرخواه باشیم، زیرا حاکمان آینهی اعمال مردمان تحت حاکمیت خود هستند، بالاخره حاکم هم از بین همین جماعت میآید، و اگر حقیقتا قصد خیر داشته باشد، فارغ از عملکردش، چپه خواهد شد. زیرا خیرخواهی و نیکسرشتی ذاتی، تصویری بسیار توهینآمیز پیش چشم جماعت خوارکسه از خودشان ترسیم میکند. سبزی فروشی که نیم کیلو درخواستی شما را سه کیلو میریزد، شوفر تاکسی که با مسافر غریبه سه لا پهنا حساب میکند، دبیری که نمره و مدرک میفروشد، پزشکی که برای پول بیمار بینیاز را زیر تیغ جراحی میبرد نمیتوانند حاکمی خیرخواه و دلسوز تولید بکنند، و اگر هم برحسب اتفاق کسی خیرخواه و دلسوز حاکم شد، او را نمود زندهی ابطال سبک زندگی خود تلقی خواهند کرد و سرش را زیر آب میکنند. خمینی اول انقلاب از بالای منبر داد میزد اینها که از دیوار مردم بالا میروند و اموالشان را مصادره میکنند کافر هستند. کسی به حرفش محل گربه نمیگذاشت.
بگذریم.
«گریگوری کلهخر بیسواد در دهاتی» و «شهرنشین ابنهای سگگردان و بیغیرت» برای مثال، به یک اندازه از سبک زندگی یکدیگر بیزار هستند و دیگری را تهدید وجودی برای خود میبینند. این چرندیات که جلوی دشمن خارجی با هم متحد میشوند باور کردن دروغ های رسمی ج.ا است. صرفا وقتی دشمن خارجی را خیلی ددمنش و اسراییل صفت مییابند، از سر راه او کنار میروند و به کمکش نمیشتابند تا مبادا چنگیزخان دیگری تکرار بشود. با اینهمه باز حاضر نیستند کنار رقیب داخلی بیایستند. کسی که معتقد است این قبیل صدپارگیها در برابر دشمن مشترک خارجی برطرف شدنی است همانقدر توهم دارد که شخص معتقد به اتحاد این عناصر در برابر دشمن مشترک داخلی، یا همان جمهوری اسلامی. همانطورکه در برابر اسراییل و چنگیز طبقات جامعه ایرانی حاضر به اتحاد با یکدیگر نشدند، امروز در برابر ج.ا نیز حاضر نیستند با هم متحد بشوند(تنهایی شهرنشین در سال ۸۸ و حاشیهنشین در آبان ۹۸). حتی حاکمیت خرفت ج.ا هم به خوبی از این دیگرگونگی وجودشناختی مطلع است و میداند دقیقا چه میزان فشار برای مهار شلوغ پلوغی هرکدام لازم است. اینکه دو سوی این درگیری هزاران ساله در این سرزمین منافع مشترک بلندمدت خود را نمیبینند عارضه بضاعت اندک ذهنی و گیرافتادن در مدار بسته رقابت تاریخی شدید و بیامان بر سر مشتی خاک و خل در ویرانزمین است و با حرص زدن من و شما حل نمیشود. و اتفاقا خدا را شکر که حل نمیشود که اتحاد گرگ و خر اتفاق میمونی نیست! این است که هیچکس نمیتواند ادعا بکند این آشتیناپذیری منطقی و بخردانه نیست، در سال ۵۷ از اتحاد معلم و کارمند با عملهاکره ج.ا بیرون آمد، الان هم باز همان رخ خواهد داد و در کشوری که در فضای سیاسی آن بخش بزرگی از پهلویستها هنوز حاضر نیستند مردمی بودن و داخلی بودن و خودی بودن گند ۵۷ را بپذیرند، تکرار تاریخ امر تضمین شده با اعتبار بیشتر از چک صیادی بنفش است.