07-08-2015, 09:43 PM
kourosh_iran نوشته: هیچ مرزی وجود ندارد. همهء کلیشه ها القاها بیهوده و کم ارزشند. هیچ عجیب نیست که هیچ دینی هیچ خدایی از نوع کلیشه ای را نیز نپذیرفتم؛ نتوانستم که بپذیرم! اما با هرکس که معنویت و راهی بسوی سعادتی معقول و ممکن را ارائه بدهد احساس مشترکی خواهم داشت. همچنان که از عرفان ها و مکاتب و منابعی ایده و الهام گرفته ام و بعضی چیزهایی آموخته ام. حتی از قرآن!
هیچ مرزی وجود ندارد. هیچ قاعدهء مطلقی نیست. هیچ چیزی مطلق سیاه یا سفید نیست. یا حداقل اینطور بگویم که بیشتر چیزها اینطور هستند. اسمها مهم نیستند. نژادها مهم نیستند. ملیت ها مهم نیستند. آوازه ها مهم نیستند. مرزی نیست. تنها حقیقت و قدرت است، که باید در هر جایی به هر اسمی شناخت و بیرون کشید و جذب کرد به نفع خویش استفاده کرد. بطور مثال کنگفو را از چین بگیریم، چه اشکالی دارد؟ مرام راهبان شائولین مگر چه اشکالی دارد؟ فیلمهای آنها در این زمینه برای من بسیار الهام بخش بوده است. بنابراین من بخشی چینی هستم، چینی شدم، مهم نیست نژادم چیست، در کجا هستم، مهم اینست که درک کردم و وجودم ظرفیت درک و پذیرش آن را داشت و برای بدست آوردن آن محدودیت و تبعیضی نمیبینم. همچنین مثلا در غرب پیشتاز علم و فناوری مدرن هستند. فیزیک، ریاضی، فناوریهای پیشرفته، رایانه، اینترنت، سلاحهای پیشرفتهء جنگی. خب اینها هم چیزهای خوبیست. اینها را هم میگیرم. نیم دیگر غربی میشوم. درک میکنم، جذب میکنم، منعطف هستم، همچون آب بی شکل و روان هستم، هرجا برم هرچیزی بخواهم برایم مرز و محدودیتی در شکل ها و رنگ ها نیست.
بقول حضرت حافظ:
گر پیر مغان مرشد ما شد چه تفاوت
در هیچ سری نیست که سری ز خدا نیست
این خیلی خوبه که آدمی خودش رو از این قید و بندهای پوچ رها کند و به اتحاد با تمام جهان برسد. این می تونه گونه ای از وحدت وجود باشد.
kourosh_iran نوشته: بارها پیش آمده، شاید حتی بصورت مستمر و برای مدت طولانی، که بیشتر خودم را چینی یا آمریکایی یا اروپایی حس کرده ام تا ایرانی. برایم اهمیتی هم ندارد.خب چون همدلی از همزبانی خیلی بهتر است و تاثیرگذارتر! با اینکه خیلی اهل شعر و ادبیات هم هستم و وقتی فارسی حرف می زنم معمولا از شعر زیاد استفاده می کنم. اما با آمریکایی ها بیشتر و راحت تر از ایرانی ها ارتباط برقرار می کنم و ترجمه اشعار فارسی رو هم در صحبتام میارم و جالبه که آنها عجیب حرفم را و منظورم رامی فهمند!
kourosh_iran نوشته: گر تمام فرهنگ و تاریخش از میان برود، اگر زبان فارسی نابود شود، .زبان فارسی زبان رسمی دل من هست. من شاید بتوانم با همه آدمهای اطرافم به یک زبان دیگری تکلم کنم ولی هیچوقت قادر نخواهم بود با خودم و در درونم با زبانی غیر از پارسی تکلم کنم. شاید این زبان دیگر هویت من نباشد بخشی از وجودم شده باشد نمی دانم. راستی اینکه فرمودید شاید زبان فارسی از بین بره ، من یاد شعر اسکندر ختلانی شاعر فارسی زبان (فکر کنم اهل تاجیکستان) افتادم:
هردم بروی من گوید عدوی من
کاین شیوه دری تو چون دود می رود نابود می شود
باور نمی کنم لفظی که اعتقاد منست و مرا وجود
لفظی که پیش هر سخنم آورد سجود
چون خاک کشورم
چون ذوق کودکی
چون بیت رودکی
چون ذره های نور بصر می پرستمش
من زنده و ز دیده ی من چون دود می رود نابود می شود
باور نمی کنم
نامش برم به اوج هوا می رسد سرم
از شوق می پرم
صد مرد معتبر آید بر نظر
کان را چو لفظ بیت و غزل انشا نموده ام
با شعر سعدی ام
با بیت حافظم
چون عشق عالمی به جهان اهدا نموده ام......
kourosh_iran نوشته: ما هویت های واقعی، مشترکات واقعی را، بطور مثال میتوان میان دانشمندان، روشنفکران واقعی، فلاسفه، و شاید تاحدی معنویون، عرفا، انسانهای باهوش و زیرک، ... یافت. علم زبانیست که همه درمیابند، چیزیست که همه میفهمند، همه میتوانند استفاده کنند.
این حرف را قبول دارم هرچند که باید بگویم این حرف شما دقیقا در مورد عرفا و معنویون صدق می کند. مثل گوته که خودش را هموطن حافظ می نامد و برای این ادعایش می گوید چون من هم مثل تو در سرزمینی غرق نور زیستم و عشق ورزیدم. عشق فرا زمینی هویت مشترک تمام عرفا و سالکان بوده . مولانا در شعر معروف دی شیخ با چراغ همی گشت گرد شهر، اول داره داستان دیوژن فیلسوف یونانی را تعریف می کند ولی بعد می بینیم که در حقیقت داستان و دغدغه خود مولوی است . دردی مشترک بین فیلسوفی متعلق به چندین قرن پیش از یک سرزمین دیگر با عارفی از ایران. در حقیقت گویی دردهاو دغدغه های مشترک شاخصه های هویت مشترک هستند.
این هویت های جعلی را حکومت ها درست می کنند تا بر مردم حکومت کنند ، مثلا قبل ار انقلاب مدام بر آریایی بودن و کوروش کبیرو.. تاکید می شد تا مردم وفادار به نظام شاهنشاهی باشند و بعد از انقلاب بر دین و ایمان مردم.